بازگشت

مسلم را فريب دادند


ابن اشعث ديد با جنگ ننگ و عار است كه براي دستگيري يك فرد بني هاشمي، گروهي از قريش كشته شوند و بني اميه از ضرب او فرار كنند.

مسلم بن عقيل شمشيري بر بكير بن حمران بزد و باز اين رجز مي خواند:



أقسمت لا أقتل الا حرا

و ان رأيت الموت كأسا مرا



أخاف أن أخدع أو أعزا

رد شعاع الشمس فاستقرا



أضربكم و لا أخاف صرا

فعل غلام قسط لا يفرا



و كل ذي غدر سيلقي غدرا

أيضا و يصلي في المعاد حرا



چون گروهي را كشت مردي از آن ميان بيرون آمد و گفت: با تدبيري او را دستگير خواهم كرد و روي چاهي را پوشانيد و عقب نشيني كرد، مسلم بدون توجه بدانها حمله كرد، و چون در آن چاه افتاد او را دستگير كردند. [1] .

پيش آمد فرياد زد: اي مسلم بن عقيل! در امان هستي، چرا خود را به كشتن مي دهي تسليم شو در امان هستي. مسلم كه زخم فراواني به تن او رسيده بود و سنگ و آتش بر بدن او تأثيري به جا گذاشته بود و فرسوده شده، به امان ابن اشعث دست از جنگ كشيد و چاره نداشت به محمد بن اشعث گفت: راستي من در امان هستم؟ او گفت: آري در اماني، چند نفر از همراهان او هم تأييد كردند.



پاورقي

[1] توسل الحسينيه ص 52؛ تذکره‏ي ابن‏جوزي ص 139؛ در مسلم بن عقيل آقاي مقرم اشعار ديگري ضبط شده؛ ابن‏اثير ص 13 ج 4؛ لهوف ص 30؛ تاريخ طبري ص 211 ج 6.