بازگشت

جنگ مسلم در كوچه هاي كوفه


مسلم بن عقيل از نماز فراغت يافته مشغول تعقيبات خود بود، قرآن تلاوت مي كرد، صداي سم اسبان و بانگ و همهمه ي جنگجويان و آهنگ اسلحه او را متوجه كرد كه از محل او آگاه شده و براي دستگيري او آمده اند. بي درنگ مسلم بن عقيل از جاي حركت كرد لباس جنگ پوشيد و چون شير ژيان از خانه بيرون آمد، چند قدمي پيش رفت با دشمن مقابل و روبه رو، شد، مسلم قهرماني شجاع و مهياي جنگ از پيمان شكني كوفيان نيز سخت خشمگين بود، و با آنكه مي دانست مقاومت در مقابل نيروي بني اميه غيرممكن است حاضر به تسليم نبود، و فكر تسليم در مخيله اش خطور


نداشت. خواستند مسلم را دستگير كنند، شروع به حمله كرد، جنگ تن به تن در كوچه هاي كوفه شروع شد، مسلم شروع به شمشير زدن كرد، هر كس مقابل شمشير او قرار مي گرفت همانجا جان مي داد، اين هفتاد نفر متفرق و كشته شدند. خبر به دارالاماره رسيد كه قوا بفرست، ابن زياد گفت: براي دستگيري يك نفر هفتاد نفر كافي نبود؟!

مسلم مي كشت و اين رجز مي خواند:



هو الموت فاصنع ويك ما أنت صانع

فأنت لكأس الموت لا شك جارع



فصبرا لأمر الله جل جلاله

فحكم قضاء الله في الخلق ذايع [1] .



شگفت آن است كه آن زن (طوعه) او را تحريض بر قتل و جهاد مي كرد. [2] .

ابن اشعث پيغام داد كه تو گمان كردي مرا به جنگ زني فرستادي، مسلم بن عقيل از دليران و جنگجويان عرب است و حاضر به تسليم نيست، دارد سخت مي جنگد. ابن زياد فرمان داد گروهي ديگر (500 نفر سوار) [3] پشت سپاه را بگيرند و مسلم را محاصره كنند. مسلم در كوچه از يك طرف و همه آن نيروي ابن اشعث از طرف ديگر حمله مي كردند، مسلم حمله ي آنها را دفع مي كرد و آنها را به عقب مي راند كه فرار مي كردند. آخرالامر به اين حيله متوسل شدند كه از بالاي بامها بر سر مسلم بن عقيل سنگ و آتش بريزند. با همه اين فشار و سختگيري، مسلم بن عقيل شاگرد مكتب شجاعة الحيدريه از پاي درنيامد، و هر دم چون شير غضبناكي بر سپاه دشمن حمله مي كرد.



پاورقي

[1] مناقب ابن‏شهرآشوب ص 212 ج 2.

[2] رياض المصائب ص 65.

[3] توسل الحسينيه ص 51؛ حبيب السير ص 16 ج 2؛ رياض المصائب ص 265؛ مقاتل الطالبيين ص 42.