بازگشت

مسلم بن عقيل به غربت افتاد


شب داشت به نيمه مي رسيد، ابن زياد در نقشه ي خود اطمينان حاصل كرده و سروصداي شهر هم كم شد، غوغا و آشوب به گوش نمي رسيد. به اطرافيان خود گفت: از مسلم و همراهانش امشب خبري نيست، خوب است برخيزيد برويد تحقيق كنيد آيا كسي از آنها خبر دارد؟ چند نفر در اطراف كوچه هاي دارالاماره قدري قدم زدند و كسي را نديده برگشتند. ابن زياد بيم آن را داشت كه مبادا مسلم با اصحابش شبانه به


قصر ابن زياد حمله كنند و آنها را غافلگير نمايند. به بازرسي و تحقيق آها قانع نشد گفت: مقداري آتش برافروزيد و چراغ و روشني تهيه كنيد و همه جا را خوب بازرسي كنيد، خصوصا مسجد و غرفه هاي آنجا و پشت ستونها را (گفتيم: مسجد كوفه بسيار بزرگ و دارالاماره پشت مسجد بود، و خرابه هاي آن هم اكنون پديدار است) ببينيد. چند نفري رفتند و با آتش و روشني مسجد را خوب رسيدگي كردند و مطمئن شدند كه مسلم بن عقيل در آنجا نيست. باز هم ابن زياد اطمينان نيافت كه راهي را كه از دارالاماره به مسجد است باز كنند و خودش با چند نفر به هدايت شمعها و قنديلهاي فراوان براي مسجد رفتند و كاملا با روشني رسيدگي نمودند. چون مطمئن شد به عمرو بن نافع امر كرد صلاي اذان بدهيد كه مردم براي نماز عشاء به مسجد حاضر شوند، و هر كس حاضر نشود خونش به هدر است. و اشخاص را اطراف درهاي مسجد گماشت، و كارآگاهاني بسيار مواظب و مراقب عابرين نمود تا واردين را بشناسد و اگر مسلم را ديدند دستگير كنند. مسجد كوفه با آن عظمت پر از جمعيت شد، البته تشخيص كساني كه نيامده اند مشكل بود ولي با نگهبانان و پاسبانان مخصوص خود را محافظت كرد، و پس از نماز به منبر رفت و چنين گفت:

أما بعد فان ابن عقيل السفيه الجاهل قد أتي ما قد رأيتم من الخلاف و الشقاق فبرئت ذمة الله من رجل وجدناه في داره، و من جائنا به فله ديته فاتقوا الله عباد الله و الزموا طاعتكم و بيعتكم و لا تجعلوا علي أنفسكم سبيلا.

گفت: پسر عقيل نادان و ديوانه مرتكب اخلال و فساد جامعه شد، و شورشي در اين شهر برپا كرد كه شما ديديد. واي بر كسي كه مسلم در خانه ي او باشد، خون صاحب خانه در هدر است، هر كس مسلم را به ما تحويل بدهد خونبهايش را خواهد گرفت. پس اي مردم! واي بر شما از خدا بترسيد و بيعت خود را استوار نگهداريد، و به دست ديگران عليه خود


بهانه اي ندهيد.

نقشه ي ابن زياد براي تسلط در امور و حكومت بي منازعه از اين تاريخ نتيجه بخشيد و با ارعاب و تهديد و وعد وعيد از منبر فرود آمد و فهميد از طرف مسلم ديگر خطري نيست، فقط بايد او را دستگير كرد كه خيالش راحت باشد.