بازگشت

مسلم در خانه ي طوعه


مسلم نمي توانست از شهر بيرون رود، در ميان كوچه ها با آنكه حكومت نظامي بود زني درب خانه ايستاده در انتظار پسرش بود. مسلم از آن زن قدري آب خواست، زن كه نامش طوعه بود داخل خانه شد ظرفي آب كرده براي مسلم برد، مسلم آب را گرفته نوشيد و باز ايستاد، يا نشست. طوعه گفت: اي مرد! چرا به منزل خود نمي روي؟ مگر نمي داني حكومت نظامي است و كسي نبايد از خانه بيرون باشد؟ و اگر كسي بيرون بماند مسئول است، من هم راضي نيستم تو در خانه ي ما بايستي. مسلم گفت: اي زن! من غريبم و در اين شهر خانه ندارم، من مسلم بن عقيل هستم كه فريب مردم اين شهر را خورده ام، اگر تو مرا منزل دهي، نزد خدا و رسولش اجري جزيل خواهي داشت، من هم پاداش تو را خواهم داد. زن كوفي دلش به رقت افتاد، حضرت مسلم را به خانه برد اطاقي به او اختصاص داد و براي او شام آورد، مسلم آن شب را شام نخورد و به سرنوشت خود و نقشه ي خويش براي مقاومت با ابن زياد فكر مي كرد، دعا مي خواند، نماز مي گزارد، قرآن تلاوت مي كرد، گويا حس كرده بود كه آن شب آخر عمر او خواهد بود.



و لو كن النساء كمن ذكرنا

لفضلت النساء علي الرجال



فلا التأنيث باسم الشمس عيب

و لا التذكير فخر للهلال




اين زن با كمال خلوص آميخته به ترس از مسلم پذيرائي كرد و در خدمت او ايستاد، آن شب بر مسلم بسيار طولاني و پروحشت گذشت.

اين خانه متعلق به زن اسيد حضرمي بود، پسرش بلال به خانه آمد، از كثرت رفت و آمد مادر حس كرد تازه اي در خانه ي آنها رخ داده، پرسيد: مادر! چه خبر است، امشب زياد آمد و رفت مي كني؟ مادر ابتدا امتناع كرد ولي به اصرار فرزند براي آنكه موجب بدگماني او نشود، جريان را براي پسر گفت، او را امر به كتمان كرد. بلال به هدف خود رسيد زيرا از آن كساني بود كه در مقام تفحص مسلم بود تا به انعام و جايزه ي ابن زياد برسد، از طرفي هم مي دانست مادرش به رسم عربيت مهمان را كاملا حفظ خواهد كرد. اين فرزند سخيف الرأي دل به جايزه ي حاكم خوش كرد و حساب ثروتي را كه به دستش خوهد آمد مي نمود، و ضمنا نقشه ي اطلاع دادن و مژدگاني گرفتن را كشيد. [1] .

ميزبان و ميهمان، هيج كدام آن شب را به خواب نرفتند، يكي از شوق، و ديگري از بيم آمدن حسين به كوفه و شهادت او در فكر بود، بلال مي گفت:



يار در خانه و ما گرد جهان مي گرديم

آب در كوزه و ما تشنه لبان مي گرديم




پاورقي

[1] حبيب السير ص 13ج 2.