بازگشت

ابن زياد غدر و حيله كرد


پيغام را به هاني دادند، در هر حال ابن زياد از هاني يا با ديدن يا نديدن بازديد خواست كه در دارالاماره از او ملاقات كند، و نقشه اش دامي بود براي دستگيري هاني و ساير اشراف كه مركز همه ي آنها خانه ي هاني بود. گروهي از هاني خواهش كردند براي رفع بدگماني او و رفع سوءظن و گله ي پسر مرجانه، از او ديدن يا بازديد كند. هاني پذيرفت و يك روز [1] (گويا پنجم ماه ذيحجه سال 60) سوار قاطر خود شد و اطرافيان هم ملازم ركاب او بودند تا به دارالاماره ي كوفه رفت. تا رسيد، ابن زياد مانند يك ولي و


حاكم جباري با او تلاقي كرد و قبلا توطئه ي توقيف او را ديده بود شروع كرد از هاني مانند بازپرس تحقيق كردن و اصرار كه جريان كار خانه ي خودت را با كساني كه در آنجا هستند و مي آيند و مي روند بگو. هاني از بيان مطلب خودداري كرد و رشته ي سخن را به مطالب خارج مي كشيد. ابن زياد هم سخت برآشفت گفت: تو گمان مي كني من از جريان آمد و رفت منزل تو و پناه دادن مسلم خبر ندارم؟ آنگاه تمام گزارشهايي كه معقل غلامش براي او داده بود از ورود مسلم و رسيدن پولها و تهيه ي سلاح جنگ و تعهدات و پيمانها همه را براي هاني شرح داد. هاني موضوع را انكار كرده و رشته ي سخن را به جدل و مناقشه كشيد. ابن زياد براي اثبات مدعي معقل را خواست تا با هاني روبه رو كند و كليه ي جريان را با نشانيها تذكر دهد. هاني فهميد كه ابن زياد چه تدبيري و حيله اي به وسيله ي معقل به كار برده، تا كشف توطئه آنها را نموده. هاني با آنكه جاي انكار نداشت، گفت: اي پسر زياد! من به تو دروغ نگفته ام، و من مسلم را دعوت به خانه ي خود نكرده ام، او به من پناه برده و من هم به رسم عربيت پناه دادم. ابن زياد گفت: اكنون مسلم بن عقيل را به من بسپار. هاني گفت: حاشا و كلا، ممكن نيست من ميهمان خود را به تو تحويل دهم، و چه ننگ بزرگي است كسي را كه به من پناه آورده بدست دشمن بسپارم.

ابن زياد غضبناك شده با عصائي كه به دست داشت به سر و صورت هاني زد، هاني دست به شمشير يكي از پاسبانان برد كه با آن از خود دفاع كند، نگهبانان پسر مرجانه مانع شدند، ابن زياد به هاني گفت: خون تو بر ما حلال شد، امر كرد او را به زندان انداختند. يكي از اطرافيان هاني به نام اسما بن خارجه به ابن زياد اعتراض كرد، ابن زياد او را تنبيه سخت كرد كه عبرت ديگران شود و ديگر كسي را قدرت اعتراض نماند.



پاورقي

[1] تاريخ طبري ص 214 ج 6؛ ابن‏اثير ص 11 ج 4؛ اخبار الطوال ص 235؛ ارشاد مفيد ص 195.