بازگشت

انتصاب ابن زياد به حكومت كوفه ابلاغ شد


ابن زياد مردي بي رحم و خونخوار و شجاع و بي باك بود و لذا گاهي هم تمرد از


يزيد مي كرد، زيرا خود را بالاتر و بهتر از او مي دانست، و لذا يزيد از او دلخوشي نداشت.

اينجا نكته ي لطيف و تاريخي است كه فعلا به اختصار مي گوئيم تا بعد مفصل شرح دهيم و آن اين است كه يهود و نصارا عليه اسلام از هيچ فعاليتي دريغ نمي داشتند و معاويه دست نشانده ي نصاراي رومي بود، زيرا روم شرقي در شام بود و ملل نصارا در آنجا نفوذ داشتند، و براي تخريب اساس دين اسلام و حمايت معاويه بذل سعي فراوان نمودند و من جمله دبيري و منشي كاردان و بصير بااطلاع به السنه ي مختلف براي معاويه منصوب كردند كه در موقع خود سمپاشيهاي لازم كرده و اركان دين و شخصيت هاي ديني را از پاي درآورد. آن دبير مخصوص معاويه سرجون نصراني بود كه او ملازم خلفيفه بود و دائما كنار دست يزيد نشسته بود چنانچه در خاندان اكثر سلاطين شرقي در سه قرن اخير به نام معلم و مشاور ملل اروپائي، نفوذ خود را در شخصيت اول هر كشور اسلامي معمول مي داشتند، و هم اكنون ادامه دارد. سرجون در مشورت حل معضله ي سياسي گفت: اگر معاويه زنده بود جز ابن زياد را انتخاب نمي كرد زيرا روحيه ي او را خوب مي دانست.

يزيد هم با آنكه دل خوشي نداشت، مدتي فكر كرد بصره را چه كند، فرماني نوشت كه ابن زياد شش ماه حاكم بصره و شش ماه حاكم كوفه باشد، يعني حكومت كوفه اضافه بر فرمانداري بصره به او تفويض شده، و به ابن زياد نامه اي بدين شرح نوشت:

أما بعد فانه كتب الي شيعتي من الكوفة يخبرونني ان ابن عقيل فيها يجمع الجموع ليشق عصي المسلمين فسر حين تقرء كتابي هذا حتي تأتي الكوفة فتطلب ابن عقيل طلب الخزرة حتي تثقفه أو تقتله أو تنفيه والسلام.

يعني اما بعد بدرستي كه بعضي از دوستداران من از اهل كوفه به من


نوشته اند كه: مسلم بن عقيل در آنجا مشغول جمع آوري سپاه و تفرقه انداختن ميان مسلمان است، اينك تا نامه ي من به تو مي رسد مي خواني، فوري به سوي كوفه بشتاب و آنطور در جستجوي او باش كه مهره يا گمشده اي را مي جوئي، و تا به دستش آوردي يا زنجيرش كن يا تبيعد نما، يا به قتل برسان. [1] .

ابن زياد از نامه ي يزيد خوشوقت شد زيرا حدود فرمانداري او را بزرگ كرد و مقام و منصب او را بالا برد، و تا نامه ي يزيد رسيد مهياي سفر كوفه شد.


پاورقي

[1] ابن‏نما ص 14؛ انساب الاشراف بلاذري چاپ ليدن ج 4؛ کامل ابن‏اثير ص 204 ج 3؛ تاريخ طبري ص 200 ج 6؛ مثير الاحزان ص 14؛ حوادث سنه 56.