بازگشت

حسين با دخترش و ام سلمه وداع كرد


حضرت ابي عبدالله «عليه السلام» در نيمه شب كه تاريكي آخر ماه همه جا را فروگرفته بود، با دختر عليلش فاطمه ي صغري و ام سلمه و زنان ديگر بني هاشم وداع كرده حركت فرمود.

فاطمه ي صغري در مدينه مريض بود، او را گذاشت و اين دختر مريض در وداع پدر به زبان حال چنين مي گفت:



بگذار تا بگريم

چون ابر در بهاران



كز سنگ ناله خيزد

روز وداع ياران



با ساربان بگوئيد

احوال آب چشمم



تا بر شتر نبندند

محمل به روز باران



فاطمه ي صغري «سلام الله عليها» در حين حركت به زبان حال چنين مي گفت:



شتربانا نبند امروز محمل

مرا باري چنين مپسند بر دل



حبيبي راحل والقلب هايم

و روحي ذاهب و الدمع سايل



نمي شايد كنون بار سفر بست

كه شد راه از سرشك بيدلان گل



نه پاي رفتن و نه جاي ماندن

مبادا كار كس زاينگونه مشكل



من از همراهي او مانده محروم

ولي جان مي رود منزل به منزل



چون شهيد راه حق در هر دو عالم سرخ روست

خوش دمي باشد كه ما را كشته زين ميدان برند