بازگشت

خطبه ي حضرت امام حسين در مكه


أما بعد فان هذا الطاغية قد صنع بنا و بشيعتنا ما قد علمتم و رأيتم


و شهدتم و بلغكم، و اني أريد أن أسئلكم عن أشياء فان صدقت فصدقوني و ان كذبت فكذبوني. اسمعوا مقالتي و اكتموا قولي ثم ارجعوا الي أمصاركم و قبائلكم. من آمنتموه و وثقتم به فادعوهم الي ما تعلمون فاني أخاف أن يندرس هذا الحق و يذهب، و الله متم نوره و لو كره الكافرون. و ذكرهم أن قال: أنشدكم الله أتعلمون ان علي بن أبي طالب كان أخا رسول الله حين آخا بين أصحابه فآخا بينه و بين نفسه و قال: أنت أخي و أنا أخوك في الدنيا و الآخرة؟ قالوا: اللهم نعم، قال: أنشدكم الله هل تعلمون ان رسول الله اشتري موضع مسجده و منازله فابتناه ثم ابتنا فيه عشرة منازل تسعة له و جعل عاشرها في وسطها لأبي؟ ثم سد كل باب شارع الي المسجد غير بابه فتكلم في ذلك من تكلم فقال: ما أنا بسددت و فتحت و لكن الله أمرني بسد أبوابكم و فتح بابه، ثم نهي الناس أن ينام في المسجد غيره، و كان يجنب في المسجد و منزله في منزل رسول الله فولد لرسول الله فيه أولاد؟ قالوا: اللهم نعم، قال: أفتعلمون ان عمر بن الخطاب حرص علي كوة قدر هينة يدفها من منزله الي المسجد فأبي عليه ثم خطب فقال: ان الله أمرني أن أبني مسجدا طاهرا لا يسكنه غيري و غير أخي و ابنيه؟ قالوا: اللهم نعم، قال: أنشدكم الله أتعلمون ان رسول الله نصبه يوم غديرخم فنادي له بالولاية و قال: فليبلغ الشاهد الغائب؟ قالوا: اللهم نعم،قال: أنشدكم الله أتعلمون ان رسول الله قال له في غزوة تبوك: أنت مني بمنزلة هارون من موسي و أنت ولي كل مؤمن و مؤمنة؟ قالوا: اللهم نعم، قال: أنشدكم الله أتعلمون ان رسول الله حين دعا النصاري من أهل نجران الي المباهلة لم يأت الا به و بصاحبته و ابنيه؟ قالوا: اللهم نعم، قال: أنشدكم الله أتعلمون انه دفع اليه اللواء يوم خيبر ثم قال: لأدفعها الي رجل يحبه الله و رسوله و يحب الله و رسوله و كرار غير فرار يفتحها الله علي


يديه؟ قالوا: اللهم نعم، قال: أتعلمون ان رسول الله بعثه ببرائته و قال: لا يبلغ عني الا أنا و رجل مني؟ قالوا: اللهم نعم، قال أتعلمون ان رسول الله لم ينزل به شديدة قط الا قدمه لها ثقة به و لم يدعه باسمه قط الا بقول: يا أخي، و ادعوا لي أخي؟ قالوا: اللهم نعم، قال: أتعلمون ان رسول الله قضي بينه و بين جعفر و زيد فقال: يا علي أنت مني و أنا منك و أنت ولي كل مؤمن بعدي؟ قالوا: اللهم نعم، قال: أتعلمون انه كان له من رسول الله كل يوم خلوة و كل ليلة دخلة اذا سأله أعطاه و اذا سكت ابتداه؟ قالوا: اللهم نعم، قال: أتعلمون ان رسول الله فضله علي جعفر و حمزة حين قال لفاطمة: زوجك خير أهل بيتي أقدمهم سلما و أعظمهم حلما و أكبرهم علما؟ قالوا: اللهم نعم، قال: أتعلمون ان رسول الله قال: أنا سيد ولد آدم و أخي علي سيد العرب و فاطمة سيدة نساء أهل الجنة و الحسن و الحسين ابناي سيدا شباب أهل الجنة؟ قالوا: اللهم نعم، قال: أتعلمون ان رسول الله أمره بغسله و أخبره أن جبرئيل يعينه؟ قالوا: اللهم نعم، قال: أتعلمون ان رسول الله قال في آخر خطبة خطبها: اني قد تركت فيكم الثقلين كتاب الله و أهل بيتي فتمسكوا بهما لن تضلوا؟ قالوا: اللهم نعم، قال: لأنه مني و أنا منه من أحبه فقد أحبني و من أبغضه فقد أبغضني و من أبضغني فقد أبغض الله.

و ما أشبه كلامه في هذا المقام بما احتج به يوم عاشورا علي أهل الكوفة أو يوم السادس من المحرم علي ما روي السيد ابن طاووس... الخ. [1] .

پس از سپاس و ستايش بي حد بر خداي تعالي و درود و تحيت بر جدش محمد


مصطفي فرمود:

اما بعد اي مردم مسلمان! بدانيد كه اين طاغي يعني معاويه چه كرده است به ما و شيعيان ما. شما ديده ايد و شنيده ايد و شاهد و ناظر جنايات او بوده ايد. بدانيد كه من از شما شهادت مي خواهم اگر راست مي گويم شهادت دهيد، و اگر دروغ است تكذيب كنيد. اي مردم! بشنويد سخنان مرا توجه كنيد به حرف من، و اين حقايق را نگاه داريد تا به شهر و ديار خود برسيد، براي قبايل و عشاير خود بگوئيد از آنها گواه بگيريد اگر ايمان دارند. اگر اين سخنان موثق و راست است، آنها را شركت دهيد در ادراكات و احساسات خود. اي مردم! مي ترسم اين دين حق و شريعت مطلق مندرس شود و رشته ي احكام پاره گردد اگر چه خداوند نگاهدارنده ي دين است و پرتوافكن نور هدايت است، اگر چه بر كافران مكروه افتد.

اي مردم! شما را به خدا قسم، آيا مي دانيد كه رسول خدا روزي كه عقد اخوت بين مردم بست، علي بن ابي طالب را برادر خود خواند و فرمود: يا علي تو برادر من و من برادر تو هستم در دنيا و آخرت؟ گفتند: بخدا مي دانيم كه راست مي گوئي.

فرمود: شما را به خدا سوگند آيا مي دانيد رسول خدا چون مسجد را خريد و منزل خود را ساخت، در خانه ي خود ده اطاق بنا كرد و درهاي همه را به روي مسجد بست مگر در حجره ي علي را، فرمود: هيچكس در مسجد او نخوابد جز علي پدرم؟ آيا مي دانيد كه جدم اولاد بسيار داشت و از ميان همه فاطمه را برانگيخت و سفارش مادرم را نمود؟ گفتند: آري، فرمود: مي دانيد كه وقتي بناي مسجد را در مدينه گذاشت، عمر بن خطاب به قدر يك ديده بان دريچه خواست به سوي خانه باز كند و پيغمبر راضي نشد


فرمود: خداوند به من امر كرده كه مسجد محل پاك و پاكيزه اي است كه غير از من و برادرم علي نبايد در آن بيتوته كنيم؟ گفتند: به خدا راست مي گوئي.

فرمود: شما را به خدا قسم ياد داريد كه روز غديرخم جدم پيغمبر، علي بن ابي طالب را بالاي منبر سر دست بلند كرد فرمود: حاضرين به غائبين برسانيد كه اين علي ولي و اولا به تصرف در نفوس مسلمين است؟ گفتند: به خدا راست مي گوئي.

فرمود: شما را به خدا آيا مي دانيد كه پيغمبر در غزه ي تبوك به علي فرمود: تو براي من به منزله ي هارون براي موسي مي باشي، و تو ولي هر زن و مرد باايماني؟ گفتند: قسم به خدا راست مي گوئي.

فرمود: اي مردم؟ شما را به خدا قسم آيا مي دانيد كه چون نصاراي نجران براي مباهله آمدند و جدم دست من و پدر و مادر و برادر مرا گرفت و به مباهله رفت؟ گفتند: به خدا راست مي گوئي.

فرمود: شما را به خدا قسم آيا مي دانيد كه روز خيبر، جدم پرچم را به دست پدرم علي مرتضي داد و فرمود: او كسي است كه خداوند او را دوست دارد و او خدا و رسول را دوست دارد؟ گفتند: آري به خدا چنين است.

فرمود: آيا مي دانيد پيغمبر سوره ي برائه را داد به علي بن ابي طالب پدرم كه براي كفار قريش بخواند و فرمود: جبرئل گفته: يا خودت يا يكي از خودت برود؟ گفتند: آري به خدا ياد داريم.

فرمود: اي مردم! شما را به خدا سوگند آيا ياد داريد كه هر وقت جدم با شدتي مواجه مي شد، علي را مي طلبيد و او را برادر مي خواند؟ گفتند: آري.


فرمود: آيا ياد داريد كه رسول خدا هر روز در خلوت و هر شب اسرار خود را به علي مي گفت و او را باب مدينه ي علم معرفي كرد؟ گفتند: به خدا مي دانيم.

فرمود: آيا مي دانيد كه رسول خدا «صلي الله عليه و آله و سلم» پدرم علي را در فضيلت بر جعفر و حمزه برتري داد، و موقع تزويج فرمود: اي فاطمه! شوهر تو اول كسي است كه اسلام آورده، و در حلم و علم و فضيلت بر همه برتري دارد؟ گفتند: به خدا راست مي گوئي.

فرمود: شما را به خدا قسم مي دانيد كه جدم فرمود: من فرزند بزرگترين اولاد آدم، و برادرم علي بزرگ عرب هستيم، و فاطمه بزرگ زنان بهشت، و حسن و حسين بزرگان جوانان بهشت مي باشند؟ گفتند به خدا راست مي گوئي.

فرمود: اي مردم! مي دانيد كه در امر تجهيز و غسل و كفن و دفن پيغمبر، پدرم علي مبادرت نمود و جبرئيل او را كمك مي كرد؟ گفتند: قسم به خدا آري.

فرمود: اي مردم! مي دانيد كه پيغمبر در آخرين خطبه ي خود فرمود: براي شما دو مركز ثقل مي گذارم: يكي قرآن و ديگري عترت من هستند، كه هر كس به آنها متمسك شود هرگز گمراه نگردد؟ گفتند: آري به خدا راست مي گوئي.

آنگاه فرمود: پس چرا روزگار را بر من تنگ گرفته ايد؟ مردم شنيدند و عمر سعد آنها را متفرق نمود.

اين خطبه را بار ديگر در آخرين ساعات روز عاشورا بيان كرد.



پاورقي

[1] بحارالانوار ج 10؛ ناسخ جلد سيدالشهداء سيد ابن‏طاووس؛ شجره‏ي طوبي شيخ مهدي حايري ص 71 - ص 72 ج 1.