بازگشت

قرباني ملت؟






جز تو اي كشته ي بي سر كه سراپا همه جاني

كيست كز دادن جاني بخرد جان جهاني



ما تو را كشته نخوانيم كه در صورت و معني

زنده اندر تن عشاق چو ماهيت جاني



عجبي نيست كه عرش دل ما جاي تو باشد

دوست را جز دل عاشق به جهان نيست مكاني



ما تو را در دل و بيگانه تو را يافته در گل

هر كسي را به تو از رتبه ي خويش است گماني






خلق در كوي تو جويند نشان از تو و لكين

بي نشان تا نشوند از تو نجويند نشاني



ما تو را ديده به چشم دل و در پرده ي غفلت

كه تو در افئده پيدائي و از ديده نهاني



وه كه گر چشم حقيقت بگشائيم به رويت

همه جا وز همه سو در دل و در ديده عياني



سالكانت ز مجازند طلبكار حقيقت

غافل از اينكه حقيقت تو هم ايني و هم آني



جاني از نور خالي نبود در همه عالم

چون تو در قالب امكان مثل روح رواني



پيش عشاق تو چون ذكر خدا ذكر تو باشد

به كه از ذكر تو غافل منشينند زماني



عاصيان را نبود ايمني از قهر الهي

مگر از لطف تو آرند به كف خط اماني



سخن آن به كه نگوئيم در اوصاف كمالت

زآنكه ما را نبود درخور مدح تو لساني



كي توانند خلايق سخن از فضل تو گفتن

مگر از فضل تو جويند لساني و بياني



سر نهاده ست «فؤاد» از سر تسليم به پايت

تا تواش خود به كمند آري و از خود برهاني [1] .






كفار كوفه بين كه سوي شام مي كشند

سالار مكه را چو اسيران زنگبار



اطفال پابرهنه، زنان گشاده موي

خورشيدوار شهره ي هر شهر و هر ديار



آن يك طپانچه خورده گر از مو فشانده خاك

وين طعن نيزه ديده گر از پا كشيده خار



از ظلم شامي اين بر كوفي گريخته

از كين كوفي آن بر شامي به زينهار




پاورقي

[1] ديوان فؤاد ص 229.