بازگشت

معاويه به اعلميت علي اعتراف مي كند


ابن حجر عسقلاني در صفحه ي 110 «صواعق المحرقه» خود گويد: «احمد بن حنبل روايت كرد كه شخصي از معاويه مسئله اي را پرسيد، معاويه به وي گفت: از علي سؤال كن، آن شخص براي خوش آيند معاويه گفت: من جواب شما را بهتر از جواب علي مي پسندم، معاويه گفت: بد گفتي زيرا به تحقيق دوست نداشته اي كسي را كه پيغمبر «صلي الله عليه و آله و سلم» هميشه او را به علم و دانش گرامي مي داشت و به تحقيق فرمود به او: أنت مني بمنزله هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي.

و هر وقت بر عمر مسئله مشكل مي شد از علي سؤال مي نمود. انتهي.


مسعودي در «مروج الذهب» [1] و ابن حجر عسقلاني در (ص 6(و محمد بن جرير طبري احتجاجات علي را با معاويه نوشته اند، و در جواب نامه ي محمد بن ابي بكر خود معاويه اعتراف مي نمايد كه حق علي براي ما لازم و مطاع بود. [2] .

معاويه مي گفت: هر وقت كه مسلمانان عالم شوند و تكاليف خود را بدانند، روز مرگ بني اميه است يزيد گفته بود كه: بر حسين غلبه نكردم مگر از بركت جهالت خلق و ناداني ملت.

اگر مي خواهيد حكومت شما بر كشوري دوام داشته باشد و اگر مي خواهيد از تمام منابع كشوري به نفع خويش استفاده كرده و مردمانش را مانند بنده زرخريد هميشه زير فرمان خود داشته باشيد، سعي كنيد در آن كشور اساسا فرهنگي به وجود نيايد، و اگر تا اين اندازه موفق نشديد لااقل سطح آن را در يك حد پائين و متزلزلي تثبيت نمائيد.

منظور فوق از جمله ي تعليماتي است كه جوانان ممالك مستعمره جوي دنيا لااقل براي مأموريتهاي آتيه ي خود كسب مي كنند.

شايد در اولين نظر مظاهر تمدن و موجبات ترقي يك ملت و مملكت، خيابانهاي قشنگ و اتومبيلهاي شيك و عمارات مجلل و كافه هاي بزرگ به حساب بيايد.

ديوان يزيد پر است از زندقه و كفر و شرك و نفاق و شهوات، و دشمني او به پيغمبر و اهل بيت و تعريف ساقي و ساغر و شاهد و مشهود از اوست:



شميسة كرم برجها قعردنها

و مشرقها الساقي و مغربها فمي



فان حرمت يوما علي دين أحمد

فخذها علي دين المسيح بن مريم






يا أيها السائل من ديننا

نحن علي دين أبي شاكر



نشربها حرما و ممزوجة

بالسخن أحيانا و بالقاير [3] .



لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحي نزل



وليد به پيروي او مي گفت:



تلعب بالخلافة هاشمي

بلا وحي أتاه و لا كتاب



فقل لله يمنعني طعامي

و قل لله يمنعني شرابي [4] .




پاورقي

[1] ص 414 تا 416 و ابن‏اثير ص 125 ج 2.

[2] مروج الذهب مسعودي ص 60 ج 2.

[3] العروبه في دار البوار ص 53.

[4] العروبه ص 67.