بازگشت

تاكيد در قتل شيعيان


اي برادر! به جان خودم قسم اگر عمر ديه و خونبهاي بنده را نصف ديه ي موالي قرار مي داد به تقوا نزديكتر بود، و اگر براي من در اين باب راهي بود و به موافقت مردم اميدوار بودم يقينا چنين مي نمودم ولي چه كنم كه تازه از جنگ و جدال آسوده شده ام، و يا چه سازم كه زاده ي جنگم و از اختلاف و تفرقه ي مردم به خود مي ترسم، و ليكن هر آنچه را كه عمر درباره ي موالي قرار داده، تو را بس است كه كاملا مشتمل خواري و بي مقداري آنها خواهد بود، بنابراين تو ايرانيان را ذليل و خوار بدار، و عجم را زبون و پست شمار، و از توهين ايشان فروگذار نكن و آنها را به جاهاي دوردست بفرست و آواره بنما، و از هيج يك ايشان ياري و مددكاري مخواه و حاجت هيچ يك از آنها را برآورده منما، زيرا كه تو به خدا قسم پسر ابوسفياني و از پشت او برآمده اي، و تو خود اين را براي من نقل و روايت نمودي، هم اينك در نزد من به راستگوئي معروفي و تو خود آن نامه را كه عمر به ابوموسي اشعري در بصره نگاشته بود و تو در آن هنگام كاتب وي بودي، و اشعري هم عامل بصره بود و تو را نزد وي قدر و مقداري نبود، و خود گمان مي بردي كه غلامي از ثقيف هستي. اگر كه مي دانستي و مانند امروز يقين داشتي كه پسر ابوسفياني، مسلما كه به شخصيت و بزرگي خود پي برده بودي و هرگز تن در نمي دادي كه كاتب يك نفر پدر اشعري باشي، و تو مي داني كه ابوسفيان رديف و پا به پاي امية بن عبدالشمس مي آمد.

اين نكته را ابن ابي معيط به من خبر داد كه تو گفته اي نامه اي را كه عمر به ابوموسي اشعري نوشته بود خوانده اي، و در آن نامه اين دستور داده شده بود.

ريسماني را كه به اندازه ي پنج وجب درازي آن است براي تو فرستادم كه در هنگام سان سپاه، هر كه را از مردم بصره از موالي و ايرانيان كه اسلام آورده و اندازه ي قامت آن


به پنج وجب برسد او را به پيش كشيده و گردن بزن، در آن وقت ابوموسي با تو شور نمود و تو او را از انجام اين دستور بازداشتي و گفتي كه دوباره در اين خصوص به مركز خلافت مراجعه بنمايد، و او چنين كرد، و تو آن نامه را كه نوشت، به نزد عمر بردي و نظر تو تنها در اينكار تعصب كشي از مواليان بود، و تو در آن روز خود را پسر عبيد ثقفي مي پنداشتي و التماس به عمر نمودي تا او را از اين دستور كه داد، منصرف نمودي، و هم او را از تفرقه و اختلاف مردم ترساندي و از همان روز دشمني به خاندان پيغمبر نمودي كه به عمر گفتي كه: من از آن مي ترسم، مردم بشورند و به جانب علي بروند و علي به دست آنها نهضت كند. و با اين حرفها عمر مقاصد خود را ترك نموده و خودداري كرد. [1] .


پاورقي

[1] از اين قسمت نامه معلوم مي‏شود عمر هم به ابوموسي نوشت ايرانياني که از پنج وجب بزرگتر هستند بکشد و معاويه عمل او را انجام داد.