بازگشت

رفتار بني اميه با ايرانيان شيعه


احمد امين استاد مصري مي نويسد: چون شيعيان بني اميه را غاصب حق اميرالمؤمنين علي «عليه السلام» مي دانستند، نسبت به آنها سخت بدبين بودند و معتقدند كه بر مسلمين واجب است كه با آنها جنگ و مقاومت نمايند، و هرگاه نتوانستند، تقيه كنند. [1] .

بني اميه هم به آنها اهميت داده جواسيس بسياري براي كشف عمل آنان استخدام نموده، آنها را در هر جائي كه يافتند كشتند و تحت فشار گذاشتند.

بني اميه حسن بن علي را با دشنه مجروح كردند، و قصد آنها كشتن ايشان بود، لشكر او را متفرق كردند و او ناگزير با آنها مسالمت كرد. حسين بن علي را هم در واقعه ي كربلا كشته، خاندان علي را دچار ذلت و فشار و سختي نمودند، دست و پاي اولاد علي را قطع مي كردند و شيعيان را جستجو و خانه ي آنها را ويران مي كردند، هر كه به تشيع متهم مي شد دچار بلا مي كردند، در ايام عبيدالله بن زياد محنت افزون تر شده بود.

حجاج هم بعد از او آنها را با بدترين حالي كشت، هر تهمتي در نظراو از تهمت تشيع آسان تر بود، به حدي كه اگر به شخص كافر و زنديق مي گفتند، بهتر و گواراتر از اين بود كه او را شيعه بخوانند.

گويند شخصي كه گويا جد اصمعي باشد روبروي حجاج ايستاد و گفت: اي امير! پدر و مادرم نسبت به من ستم كردند، نام مرا «علي» نهادند، منم تهي دست و


بيچاره هستم، حجاج خنديد و حكومت يك محل را به او واگذار نمود.

مدائني گويد: زياد بن سميه ريشه ي شيعيان را كند، زيرا او بهتر از ديگران آنها را مي شناخت. چون خود او نخست شيعه و از ياران علي بود. او دست و پاي شيعيان را مي بريد و چشم آنها را كور مي كرد و بر نخل خرما مي كشيد و تيرباران مي كرد به حدي كه هيچيك از آنها در عراق نماندند.

معاويه به حكام اطراف نوشت و تأكيد كرد كه: شهادت اولاد علي و ياران و شيعيان خاندان علي را نپذيريد، يا به عكس ياران عثمان را مقرب كنيد و آنچه را كه در فضيلت عثمان حديث روايت مي كنند نقل و براي من ارسال نمائيد. و نيز براي كساني كه در فضيلت عثمان حديث نقل مي كردند، جايزه معين كرده بود! بدين سبب روايات مكرمت عثمان فزون از اندازه شد، به حكام و عمال خود امر داده بود كه نام شيعيان علي را از نامه ي ديوان پاك كنيد، و آنها را از هر حقي كه داشتند محروم نمائيد.

بني عباس نيز كمتر از بني اميه نبودند، آنها هم شيعيان را خوب مي شناختند زيرا در زمان بني اميه در دشمني با هم كار مي كردند. چون به خلافت رسيدند، ريشه ي آنان را كندند، فشار و سختي و ظلم و ذلتي كه به شيعيان رسيده بود، باعث پنهان كردن عقيده و اظهار خلاف مقصود شده بود، بنابراين آنها از حيث قدرت بر مخفي كردن مرام خويش تواناترين فرق اسلاميه محسوب مي شدند. همان ستم و فشار هم باعث اندوه و زاري بسيار شده بود، به حدي كه ادب شيعه به حزن و الم آميخته شد، هميشه محنت و درد را تذكر و تكرار مي كنند.

آنها با بني اميه با يك حربه ي ديگري هم جنگ مي كردند و آن عبارت از مقابله به مثل است.

چون بني اميه براي ياران پيغمبر به استثناء علي و خاندان هاشمي حديث وضع مي كردند، شيعيان هم در مذمت بني اميه و فضيلت علي و مهدي منتظر، احاديث


بسياري روايت نمودند.

بعضي از علماي شيعه به علم حديث هم اشتغال داشتند، اسناد صحيح را از موثقين شنيده روي همان اسناد جعل خود تأييد مي نمودند. بعضي را هم سدي و ابن قتيبه ناميده اند تا مردم تصور كنند كه سدي و ابن قتيبه مشهور هستند، سنيها هم علت امتيازي براي آنها گذاشتند. مي گويند: سدي كبير و سدي صغير كه اولي موثق و دومي دروغگو و جاعل شيعه است، و همچنين ابن قتيبه شيعي و عبدالله بن مسلم بن قتيبه.

خوانندگان عزيز، خوب دقت نمائيد حقايقي را كه مي نويسند در نتيجه به غرض و تعصب مي آلايند، ما نمي گوئيم در شيعه احاديث جعلي نيست ولي مي پرسيم: ابن قتيبه شيعه ي كيست؟ و عبدالله بن مسلم بن قتيبه كيست؟ سدي كبير و صغير كدامند؟ و چگونه است كه دو نفر دو كتاب به يك نام و در يك تاريخ و در يك ساعت متولد و در يك ساعت وفات كرده اند. برادران سني ما گمان مي كنند شيعه كه مبتكر فنون و علوم اسلامي بوده مانند خودشان از كتب و كتابخانه هاي جهاني بي اطلاع مي باشند. به استنثاء جمعي از دانشمندان مصري اكثر مردم مكه و مدينه و حجاز را ديدم به رسم صدر اسلام هنوز در زير سايبانها مي نشينند و براي يكديگر حديث مي گويند، و غالب هم روي اصل تعصب يا بي اطلاعي خبر را نقل از سينه ها به سينه ي ديگري مي نمايند.

كتاب «الامامة و السياسة» امام الفقيه ابي محمد عبدالله بن مسلم بن قتيبه متوفي 270 ه اكنون در هنگام نوشتن اين سطور زيرنظر است كه چاپ اول آن در مصر در 1322 چاپ شده، و ما غير از او ابن قتيبه نمي شناسيم. نسبت به سدي و محمد بن جرير طبري صاحب تاريخ كبير و ابن حجر عسقلاني متعصب صاحب اصابه و صحابح سته ي سنت و سر العالمين غزالي كه همه ي تذكره نويسان مي نويسند تأليف غزالي است، و سنيها مي گويند شيعه نسبت به غزالي مي دهد و صدها كتاب ديگر كه نام غالب آنها در كتاب ديده مي شود، همه مال سنت و جماعت است. برخي را آقايان متدينين سني در


چاپ دوم تحريف كرده اند كه ما در فصلي آنها را هم خواهيم نگاشت، مانند تفسير امام فخر رازي، تاريخ كبير، اصابه ي ابن حجر و غيره كه در باب ولايت علي چاپ دوم آن كلماتي با چاپ اول فرق دارد.

يك نكته ي حساس كه نگارنده ي اين كتاب را بر نگارش وادار ساخت، همين موضوع است كه ما اين همه ي آيات و احاديث و اخبار را بر اجماع به ولايت و خلافت و امامت و افضيلت علي بن ابي طالب و محفوظ و مصون بودن او از هر عيب و نقص از روي مدارك علماي سنت با قيد احتياط و نقل صفحه نگاشتيم تا بر ما خرده نگيرند. اگر اين كتب هم مال علماي شيعه مي باشد و به نام بخاري و مسلم و ترمذي و نسائي و عسقلاني و امام فخر رازي و يعقوبي و مسعودي و وحلاني و غيره نگاشته شده، چه عرض كنم. و اگر تأليفات علماي سنت است چگونه مي گويند: نصي و حديثي بر خلافت درباره ي علي از طرف پيغمبر صادر نشده؟! و اين تجاهل را ما ناشي از دو امر مي دانيم:

اول: تعصب عربيت كه در بسياري از موارد ديديم كه اعمال شد.

دوم: بي اطلاعي آنها از كتب خودشان، و روشن تر براي شيعه آن است كه بيگانگان و خاورشناسان كه به اين سلسله ي كتب و عقايد همه ي فرق اسلامي آشنا باشند قضاوت مي كنند كه حق با علي است.

باري دكتر احمد امين در آخر فصل چنين مي نويسد:

من (مؤلف) معتقد هستم كه عقيده ي تشيع قبل از ايرانيان شيوع داشته، ولي نخست ساده بوده، و آن عبارت از اين است كه علي در خلافت از ديگران احق و اولي مي باشد، و آن به دو طريق، يكي لياقت علي و ديگري خويشي ايشان است.

اعراب هم از قديم به خاندان رياست عقيده و تفاخر داشتند، بنابراين حزب علي و فاطمه بعد از وفات پيغمبر به وجود آمد، روزگار هم آنها را تقويت كرد، و معايب


عثمان بر اهميت آن افزود ولي بعد از دخول ملل ديگر در عالم اسلام رنگ ديگري به خود گرفت، و هر دسته از ملل هم مذهب شيعه را به رنگ خود درآورده بودند، يهود آن را به صورت دين خود و مسيحي ها به شكل مسيحي جلوه داده، و همچنين ملل ديگر. و چون ايرانيان بيشتر از ديگران داخل مذهب تشيع شدند، تأثير آنها در مذهب شيعه بيشتر شده بود. [2] .

سليم بن قيس مي نويسد:

شيعيان بيچاره در فشار دولت مستبده و مظالم سلطنت اموي گرفتار بودند، جمعي را مقتول و برخي را مصلوب، و عده اي را متواري بيابانها و دسته اي را محبوس نموده، بقيه هم در كنج خانه در به روي خود بسته با غم و اندوه نشستند. چه خونهائي كه از آنها ريخته شد، چه اموال و حقوقي كه از آنها گرفته و برده شد.

يك دسته اعراب بانخوت و خودبين و متعصب، شيعه را به عبوديت و در قيد رقيت و بندگي داشتند، نه تنها آنها را از حقوق حقه ي خويش محروم ساختند بلكه كاملا از حقوق بشري اجتماعي هم ممنوع نمودند.

اعراب ايرانيان شيعه را به كنيه صدا نمي زدند، با آنها پهلو به پهلو و برابر يكديگر راه نمي رفتند، از آنها دختر مي گرفتند ولي آنها حق نداشتند از اعراب دختر بگيرند، در شوارع و راهها حق سواره عبور كردن نداشتند، هر كه از ايراني مي خواست زن بگيرد يا عرض حالي به دايره ي تظلم و دادگستري بدهد و شكايت كند بايد مبلغي تأديه نمايد.

براي هر يك نفر، ماليات سرشماري مقرر شده بود كه در مواقع عيد نوروز بايد بپردازند، و در يكي از سنوات سلطنت معاويه به ده ميليون بالغ گرديد. بالاتر و شگفت تر اين بود كه عرب موش خوار، ايراني سلطنت مدار را با گوسفندان، مسلخ


فرقي نمي گذاشت.

و معاويه يك دفعه به عامل جنايتكارش زياد بن ابيه نوشت كه تمام اين بيچاره ها را مانند گوسفندان مسلخ سر ببرند، ولي او به نظر خود صلاح نديد و اقدام نكرد. دفعه ي ديگر نوشت: هر كه از هفت وجب قامتش بلندتر است آنها را بكش و كوچكتر از آن را بفرست تا به محبت بني اميه تربيت كنيم.

چنان ايرانيان حساس ذليل رياست بني اميه و بالاخص معاويه شده بودند كه هردم منتظر صبح اميد نشستند، و آتش فسرده ي كانون ايراني وقتي زبانه كشيد كه به دست قائد شهير ايراني ابومسلم خراساني خرمن هستي دولت اموي را سوزاند.

معاويه به قدري به ساكنين كوفه كه اكثريت آنان را ايرانيان شيعه تشكيل مي داد، شكنجه و عذاب نمود كه حد ندارد.

زياد بن ابيه را كه حرامزاده نامي بود، از فارس خواست و حكومت عراقين را (بصره، كوفه) به او داد، ابن زياد هم چون اهل كوفه بود همه را مي شناخت و شيعيان علي را خاصه ايرانيان حساس را به دست آورد، و زير هر سنگ و كلوخي آنها را به قتل رسانيد.

عده اي را گردن زد و بسياري دست و پا بريد و برخي را به دار كشيد، بعضي را چشم مي كند، بسياري را از خانمان آواره و تبعيد نمود. چه فاميلها كه به ديار عدم فرستاد، كاري كرد كه اگر كسي دوستدار علي بود در به روي خود مي بست و دم نمي كشيد. از كودكي به اطفال ياد مي داد علي دشمن شما است و او كشنده ي پدران شما است. گوسفند به كودكان مي داد، مي گفت: معاويه داده، شب از آنها مي برد مي گفت: علي برده. نخود طلا در آبگوشت مي كرد به فقرا و عربها مي داد و آنها را به سب و دشمني علي دعوت مي كرد.



پاورقي

[1] فصل شيعه کتاب ضحي الاسلام که آقاي خليلي ترجمه نموده‏اند.

[2] ضحي الاسلام (پرتو اسلام) ص 302.