بازگشت

آغاز خصومت در اسلام


مورخين مي نويسند [1] : چون قضيه ي قتل حسين بن علي به مدينه رسيد، ازواج پيغمبر در منزل ام سلمه جمع شدند و زنهاي مهاجر و انصار نيز حاضر و به سوگواري


مشغول بودند، در اين ميان عبدالله بن عمر بيرون آمد در حالي كه ضجه زد بيرون دويد و بر صورت زد و گريبان چاك زد و گفت: يا معشر بني هاشم و قريش و مهاجرين و انصار! آيا راضي هستيد و نشستيد كه با ذريه ي رسول خدا «صلي الله عليه و آله و سلم» چنان كنند و شما زنده باشيد؟ و هركس حاضر است با من از مدينه به شام حركت كند. او با پانزده هزار نفر به دمشق رسيد، غوغائي برخاست، شام را تكان داد يك مرتبه صدا بلند شد گفت: جه خبر است؟ گفتند: عبدالله بن عمر است، گفت: اين جوش و خروش بي اصل است از عبدالله بن عمر كه فوري خاموش مي شود، يزيد عبدالله را صدا زد، او را در آغوش گرفت، او را بوسيد، آنگاه ساكت شد. او را برد در خزينه صندوق مقفلي را باز كرد و از آن طوماري بيرون آورد، نشان عبدالله داد گفت: پدر تو از پدر من بهتر و داناتر بود، و او هادي و رهبر و خليفه ي رسول الله «صلي الله عليه و آله و سلم» بود، او نامه نوشت كه به پدرم معاويه، و اين نامه همان است. عبدالله بن عمر ديد تصديق كرد كه خط و مهر پدرش مي باشد.

در آن نامه نوشته است:

دين كي و آئين كجا، من هنوز بر دين پدرانم به بت پرستي مشغول هستم، محمد مردي ساحر بود كه به نيروي سحر بر مردم سلطه يافت و آنها را بر محبت اهل بيت خود دعوت كرد و نه بهشتي است و نه جهنمي، و اين امر را ابي سفيان بر عثمان تذكر داد، يزيد روي همين اصل مي گفت:



لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحي نزل



و سيد جعفر حلي گفته:



غصبوا الخلافة من أبيك و أعلنوا

أن النبوة سحرها مأثور



و نيز سيد بحرالعلوم متذكر شد كه فرمود:



اليو جردت السقيفة سيفها

فعذابه رأس الحسين قطعها




عمر نوشت: لطمت لطمة... الخ. [2] .

يك زن كوچك را سيده ي نساءالعالمين قرار داد و من داد خود را دادم.

فكتب يزيد: أما بعد يا أحمق فاننا جئنا الي بيوت منجدة و فرش ممهدة و وسائد منضدة فقاتلنا عنها فان يكن الحق لنا فعن حقنا قاتلنا، و ان يكن الحق لغيرنا فأبوك أول من سن هذا و ابتز و استأثر بالحق علي أهله.

فوصل الكتاب اليه فخرج عبدالله الي الشام و علي صورة الظاهر منكرا لفعل يزيد و مستنفرا الناس عليه حتي أتي يزيد أغلط له القول فخلا به يزيد و أخرج اليه طومارا طويلا كتبه عمر الي معاوية و أظهر فيه انه علي دين آبائه من عبادة الأوثان و ان محمدا كان ساحرا غلب علي الناس بسحره و أوصي بأن يكرم أهل بيته ظاهرا و يسعي في أن يبيدهم عن جديد الأرض و لا يبقي لهم شيئا. فلما قرأه ابن عمر رضي بذلك و رجع و جعل يظهر للناس ان يزيد محق فيما أتي به معذور فيها. [3] .


پاورقي

[1] کتاب معالي السبطين في احوال الحسن و السحين تأليف حاج شيخ محمد مهدي حائري مازنداراني؛ حجةالاسلام شيخ عبدالهادي مازندراني متوفي 1356 در فيماوقع بعد شهادة الحسين.

[2] بحار جلد 10.

[3] بحار ص 87 ج 19.