بازگشت

قضاوت تاريخ اسلامي در بني اميه


مسعودي مي نويسد: ظلم و ستم قانون بني عباس از همان ابتداي قيام دولت، چيزي از قانون حزب بني اميه كم نداشت. [1] .


حرص منصور، جور رشيد و مأمون، ظلم اولاد علي بن عيسي و دستبرد آنها به اموال مسلمانان با كردار روزگار حجاج و هشام و يوسف بن عمر ثقفي برابر بود، و بايد گفت كه: تا پايان دولت عباسي ظلم و ستم بني اميه كه اساس آن را استوار ساخته بودند جريان داشت.

و شيعيان علي كه به طمع قرار دادن سلطنت در خانواده ي علي بودند و به ابومسلم براي ريشه كن كردن سلطنت بني اميه كمك شاياني نمودند، دچار نااميدي سختي شدند زيرا علويين در هيچ وقتي به اندازه ي ابتداي عهد خلافت بني عباس در معرض فشار قرار نگرفتند، (13 ربيع الاول سال 132 تا سال 232).

مبرد در «كامل» خود و طبري در تاريخ كبير مي نويسد: به قدري ظلم و ستم و انحراف بني اميه از خط مشي اسلام روشن و آشكار شده بود كه عموم مردم احساس مي كردند ديگر قانون فاسد خلفاي اموي اصلاح پذير نيست، و بقاي حكومت اموي جز قطع شدن دين اسلام سودي ندارد، و علل سقوط بني اميه همان ظلم و ستم بي حد و حصر آنها بوده است و بس.

حسن بصري درباره ي معاويه مي نويسد:

گناه غيرقابل عفو معاويه اين است كه فرزندش يزيد را وليعهد و امام مسلمين كرد، و اين قصيده را از او نقل مي كند كه يزيد اول كسي است كه شراب خورد، و علنا سگبازي نمود، و با حالت مستي به مسجد مي آمد تا نماز براي مسلمين بخواند، و در اسلام اول كسي است كه وصف شراب كرده و غزلها سروده است. در اين قصيده گويد:



شميسة كرم برجها قعر دنها

و مشرقها الساقي و مغربها فمي



لها صبيب من فوق شباك فضه

كسكة دينار علي حرف درهم



فان حرمت يوم علي دين أحمد

أدرها علي دين المسيح بن مريم




و نيز گفت:



لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحي نزل



ابن ابي الحديد مي نويسد: سلطنت هشتاد ساله ي اموي كوشش خستگي ناپذيري براي محو نمودن نام علي و خاندانش بروز دادند، و هر كجا از ياران و خاندان اين خانواده پيدا مي شد مي كشتند و نابود مي كردند.

معاويه با تمام نيروي خود مبارزه بر عليه علي مي كرد بطوري كه مسلمانان سب علي را به كودكان خود مي آموختند، و از همان زمان كودكي دشمني با علي را به آنها تزريق مي كردند.

و به نقل مسعودي: سالها گذشت كه هيچيك از اهالي شام نام فرزند خود را حسن و حسين نگذاشت.

جاحظ مي نويسد [2] رسوائي و خرابي اوضاع بني اميه و حزب آنها قابل روپوشي نبوده و نيست.

طرفداران اموي خيلي كوشيدند يك صورت قانوني به فجايع پيشوايان و خلفاي اموي بدهند ولي هر چند خدمت كردند، بر رسوائي آنها بيشتر افزوده شد.

مستشرق آلماني مي نويسد: قيام حسين برخلاف بني اميه، سبب جنبش طوايف مختلف و احزاب گوناگون اعراب و مسلمين شد، و در نتيجه اين جنبش اسلام نشو و نما يافت و رونق روزافزون گرفت.

و او مي نويسد: قوانين سخت امويها سبب جنبش موالي شد و يك مخالفت دنباله داري را به صورت يك جنبش ديني لباس روحاني پوشانيد.

هم او مي گويد: بني اميه در خراسان متمايل به كيش مرجئه بودند به اضافه كه


وظايف خود را نسبت به اطرافيان و معاشرين خود واجبتر از احكام تمام و كمال قرآن مي دانستند، و اين دو تأثير معكوس اخلاقي آن در اسلام ظاهر شد، زيرا آنها با اصرار زياد مخالف مساوات ديني بودند، و با روش سختي به جمع ماليات و گمرك مي پرداختند. در اين صورت دولت اموي با پيروي از اين نظام كامل از مرحله ي اسلام دور شده و مساوات و برابري كه منتها درجه ي اهميت در اسلام داشت و خلفا بر اين سيره رفتار مي كردند، در سلطنت بني اميه طوري ديگر معني شده بود و اموال مسلمين و غنائم جنگ بين خودشان و حزبشان تقسيم مي شد.

بلاذري مي نويسد [3] : مواليان از فشار بني اميه در بعضي از اردوگاهها جمع مي شدند و از بخت واژگون خود ناليده فرياد: وامحمدا وامحمدا «صلي الله عليه و آله و سلم» بلند مي كردند و نمي دانستند به كجا پناه برند، و از مظالم بني اميه به كي تظلم كنند.

اهالي بصره چون از قراء و دانش آموزان علم توحيد و قرآن بودند، از فشار مظالم اموي به موالي ملحق مي شدند، و با سخنرانيهاي فراوان عليه دولت اموي احساسات هم ميهنان خود و موالي را به جوش مي آوردند تا با مقاومت و پايداري در مخالفت با بني اميه كوشش كنند.

مورخ طبري مي نويسد [4] : به پروردگار عالم سوگند كه من در تمام روي زمين قومي را در حكمراني ظالمتر و جفاكارتر از بني اميه نمي شناسم، نيستي و مرگ نصيب آنها باد. بكشيد آنها را و به يقين از كشتن آنها گنهكار نخواهيد شد، براي خاطر گناهانشان آنها را بكشيد، براي خاطر جور و ستم آنها در حكمراني آنها را بكشيد.

به نقل طبري: بني اميه از ايرانيان و موالي، ماليات سرشماري كه معاويه وضع


كرده بود مي گرفتند، و بالغ بر 120 ميليون دينار مي شد و تا زمان عمر بن عبدالعزيز جاري بود، او چون براي اصلاح قد برافراشت، آنها را از ماليات معاف كرد و عطيه ي ساليانه را نيز به آنها داد و معني مساوات و برابري را در اسلام مجري ساخت. [5] .

طبري و بلاذري مي نويسند [6] : اعراب مايل نبودند غير از عرب، از غنايم جنگي استفاده كند. و يعقوبي مي گويد: تنها علي «عليه السلام» بود كه مطابق قوانين اسلام رفتار مي كرد و تفاوت بين هيچ كس نمي گذاشت، ولي بني اميه مقرري ساليانه ي مردم را خيلي كم مي كردند و مخصوصا نسبت به كساني كه مورد خشم آنها بودند مانند علويين و موالي با استبداد و زورگوئي حق ديگران را به بستگان خود مي بخشيدند.

طبري مي نويسد: بني اميه، ايرانيان و موالي را طايفه ي پستي دانسته و با آنها مانند غلام رفتار مي كردند و به نظر تحقير به آنها مي نگريستند، و چون كارگر در نظر آنها پست بود با موالي از نقطه نظر منشأ و نوع پيشه تحقير به حقارت مي شد، و آنها كليه ي مسلمين غير عرب را موالي خوانده و نسبت به ايرانيان كه دوستداران علي و خاندان او بودند بيشتر بغض و كينه مي ورزيدند، همانطور كه يك غلام را صدا بزنند آنها را مي خواندند. اگر مي خواستند ازدواج كنند بايد به اربابان خود كه حق معارضه در عقد و نكاح داشتند مراجعه نمايند. حق دخول در لشكر را نداشتند، لشكر آنها مجزا و رؤساي مخصوص از خودشان آنها را اداره مي كردند، در وقت جنگ هم پياده و مقدم بر اعراب مي جنگيدند. [7] .

اوضاع اجتماعي موالي چنان بود كه در پست ترين و محقرترين خانه ها منزل


مي كردند، ماذون نبودند داخل مساجد مسلمين بشوند و مساجد مخصوص به خود داشتند.

استاد فن گريمتر و گولد تزيهر آلماني، كردار بني اميه را با موالي در كتب مخصوصي ضبط كرده اند.

طبري مي نويسد: يزيد بن مصعب، يكي از عمال بني اميه در عراق و خراسان بود، به قدري ثروت اندوخت و مال بيت المال مسلمين را به هوي و هوس برد و خرج كرد كه چون چشم از خراسان دوخت شاعر عرب در حق او گفت:



ألا ذهب العز المقرب للغني

وفات الندي و الجود بعد المهلب



در روزي كه او را از منصب امارت عزل كردند، يك ميليون درهم مديون بيت المال مسلمين بود، صد هزار درهم از اين مبلغ را به وسيله ي فروش جواهر آلات زنش ادا كرد و يك نفر از بستگان او كه در بيت المال كار مي كرد، سيصد هزار درهم به جاي او پرداخت، بقيه را عمويش والي شهر اصطخر در آن وقت داد. و يكي ديگر از عمال اموي حجاج بن يوسف بود كه قبل از مهلب بود، و ثروتش بالغ بر شش ميليون درهم مي شد كه از بيت المال برداشته و فقط سيصد هزار درهم آن باقي مانده بود كه بركنار شد.

بلاذري مي نويسد [8] : بني اميه حكام و عمال خود را از ميان همين مردم سفاك جاه طلب قهار و ثروتمند انتخاب مي كردند، و لذا روح بي ديني فرمانفرمائي داشت و حكومت آنها به كلي از عدالت و مساوات دور بود.

ابن اثير مي نويسد: حجاج در سال 68 امر كرد روز عاشورا را عيد بگيرند و مردم جامه ي نو بپوشند، و اين رسم كه در عامه است از بدعتهاي حجاج ملعون است.


مورخين همه اتفاق دارند كه دولت اموي و دولت عباسي از عدالت دور بودند، امويها با اصل و ريشه ي دين مخالف بودند، بني عباس با مخالفين حكومت خودشان دشمن بودند و تا آنجا كه توانستند خونها ريختند و ظلم و ستم كردند و بدرفتاري نمودند و بندگان خالص خدا را به بند اسارت و تبعيد و زجر و محروميت و قتل، گرفتار. و چه خاندانهاي بزرگ كه محو و نابود نمودند، و چه اموال و عرض و ناموس كه براي حفظ حكومت خود مباح كردند!!

معاويه خون حرام ريخت و بندگان خدا را به غلامي و بردگي برد، مال خدا را به ناحق تصرف كرد و تشكيل دولت داده، پيشه ي ظلم و ستمكاري و كجرفتاري قرار داد، پي مشتهيات نفس رفت تا اجلش رسيد، و بعد از او فرزندش يزيد شكار دوست، يزد درنده، يزيد صياد، يزيد ميمون باز، مخالف قرآن و پيرو غيب گويان، همنشين ميمونها، آنقدر پي هوي و هوس رفت تا در همان حال مرد، و ابواب لعنت را به روي خود براي هميشه گشود.

پس از او مروان بن حكم ولي امر شد، مرواني كه از جانب رسول «صلي الله عليه و آله و سلم» رانده و لعن شده، او و پدران او همه مورد طعن و لعن پيغمبر «صلي الله عليه و آله و سلم» بودند. و همچنين خلافت بدست بني مروان افتاد، اين خانواده ي نفرين شده، خانواده ي رانده شده از جانب رسول خدا «صلي الله عليه و آله و سلم» بودند. آنها قومي فرومايه و تبهكار نه از مهاجر و نه از انصار بودند كه اموال مسلمين را به زور تصرف و بر ميل خود بين خود تقسيم مي كردند و بندگان خدا را به غلامي و بردگي مي گرفتند.

اين افعال زشت را كوچكترها از بزرگترها به ارث فراگرفته، كتاب خدا را مستهزآنه در پشت سر افكنده بودند.

يزيد بن عبدالملك جوان ضعيف و نادان بر اين امت حكومت مي كرد و خونها مي ريخت، و بدتراز همه ي بني اميه بود، گذشته از كارهاي زشت اجتماعي او حرام


مي آشاميد، حرام مي خورد، حرام مي پوشيد و لباس را دستور مي داد مخصوص او بدوزند كه قريب هزار دينار، با پول امروز معادل يكصد و چهل هزار ريال تمام مي شد، آن پول به حلال نبوده و به حلال صرف نمي شد، در آن لباسها بشارتهاي فرح بخش و غزلهاي شعرا با ابريشم و طلا نقش شده بود. او حرامهائي را حلال كرد كه هيچ بنده ي صالح و پيغمبر مرسلي آن را حلال نكرده است.

اين لباس را مي پوشيد و ميانه دو زن رقاصه كه بنام (حبابه) در سمت راست و (سلامه) در جانب چپ مي نشست، و اين دو آوازه خوان و رقاص در نزد او بسيار عزيز بودند. آنگاه ساززنها براي او ساز مي زدند و آنها مي خواندند و شراب حرام را علني مي نوشيدند تا اينكه مست مي شد، آنگاه لباسهاي قيمتي را پاره مي كرد و يا به آنها درمي آويخت، يا اجازه مي خواست تا پرواز كند، بالاخره هم پرواز كرد و به آتش جهنم واصل شد.

مقريزي كتابي به نام منازعه و دشمني بين بني اميه و بني هاشم نوشته كه در كتابخانه ي ملي پاريس موجود است. و از اين كتاب معلوم مي شود كه كتب بسياري در اين زمينه نوشته شده، كه بعد از بين رفته است و در آنجا مي نويسد: بني اميه مخصوصا خود را امام خوانده و مهدي را از بين خود انتخاب و نويد داده اند، و از هيچگونه خيانت و جنايتي براي نيل به مشتهيات نفساني فروگذار نكردند.

از دشمني بني اميه با بني هاشم، طبري در تاريخ كبير خود مي نويسد: در ضمن ماليات كه بني اميه از اهالي خراسان مي گرفتند، موالي املاك خود را از ترس ظالم بني اميه مي گذاشتند و فرار مي كردند، آنگاه زمينهاي موالي را به كفار واگذار مي نمودند. و اين مردم گرفتن زمين و پرداخت جزيه را بر فرار ترجيح مي دادند.

حمزه ي اصفهاني گويد:

امويها علويين را در نظر اعراب خودخواه و متكبر معرفي نموده، و مي گفتند: آنها


بر امامها خروج كرده اند، و در ذهن شاميها كرده بودند كه امويين نمايندگان هيئت اجتماعي اسلام هستند، و علويين مخالفت از جامعه ي اسلام مي نمايند و سعي مي نمايند امامت را از وليعهد - يعني يزيد - سلب كنند. آنها به مردم شام مي گفتند: علويين طمع غصب خلافت دارند به عنوان اينكه موروث خودشان است و حال آنكه خلفاي راشدين كه والاتر از آنها بودند، امام را در بني اميه قرار دادند.

آنقدر امويين از علويين به حكم كينه ي ديرينه بدگوئي كردند و آنها را در انظار به شاميها بد جلوه دادند كه مردم شام علويين را لعن مي كردند. هشتاد سال بلكه صد سال تمام اين سيره جاري بوده كه دشمني علويين را در دلهاي مردم جا داده تحكيم نموده و حفظ مي كردند، و مردم را از معاشرت و آميزش با علويين منع مي نمودند تا آنكه ابومسلم خراساني قيام كرد و با پشتيباني ايرانيان شعيه، دمار از روزگار بني اميه برداشت و سلطنت و خلافت را به بني عباس منتقل ساخت.


پاورقي

[1] در التنبيه و الاشراف ص 338.

[2] کتاب البيان و التبيين ج 1 ص 211.

[3] کتاب الانساب صفحه‏ي 336.

[4] تاريخ طبري ج 2 در ص 186 تا ص 187.

[5] طبري ج 2.

[6] طبري ص 457.

[7] طبري ص 1920 ج 2.

[8] بلاذري ص 400.