بازگشت

هدف سياسي معاويه


معاويه هدف سياسي اش اجراي مرام حزب اموي بود، و اين حزب كه شاخ و برگ شجره ي ملعونه بودند عليه شجره ي طيبه قيام كرده و مي كوشيدند تا آنجا كه توانائي و قدرت دارند، از اسلام و عاملين حقيقي آن جلوگيري كنند و آثار آن را محو كنند. و چون علي و آل او كه مجري واقعي دين بودند و داراي مقام روحانيت و شجاعت و جود و بخشش بودند، سد راه حكومت معاويه و تمام دستگاههاي خلاف شرع بود. معاويه براي محو اينها قيام كرد و از هر جنايتي دريغ نمي داشت تا شايد سلطنت را به


دست قياصره ي روم براي قرنها در خاندان خود مستقر و مستقل نمايد.

ولي معاويه باز هم قانع نشد و بخشنامه ي ديگري صادر كرد و در آن نوشت: در هر شهر و قصبه، دقت كنيد، هر كس را گفتند از شيعه ي علي «عليه السلام» است و شهادت دادند، دوستدار اهل بيت است، نام او را از ديوان عطايا و وظيفه گرفتن محو كنيد و روزي او را قطع كنيد.

بعداز آن باز هم بخشنامه اي نوشت كه: هر كس متهم به دوستي علي شد گوش و دماغ و لب او را قطع كنيد و خانه ي او را خراب نمائيد.

اين اوامر مؤكد به اجرا گذاشته شد، مخصوصا در عراق- يعني كوفه و بصره - شدت بيشتري داشت به حدي كه در كوفه يك نفر شيعه به خانه ي ديگري مي رفت كه سر خود را به او بگويد، از خادم مي ترسيد مبادا جاسوس معاويه باشد تا آنكه خادم قسم ياد مي كرد آمدن او را به خانه ي اربابش، براي كسي نگويد، و از او عهد و ميثاق مي گرفت به كسي اظهار نكند و كتمان سر نمايد.

در اثر اين بخشنامه ها مردم عموما احاديث دروغ و جعل در فضيلت خلفا، و بهتان و افترا در حق علي «عليه السلام» و اهل بيت نقل مي كردند. فقها، قضات، حكام ولايات و قراء بيشتر از همه براي استفاده از مقام خلافت و حكومت، در اين جنايت تاريخي كوشيدند و تنها به اين حد اكتفا نكرده خشوع و خضوع با حديث دروغ و بهتان و جعل در دربار بني اميه مي كردند تا سهم بيشتري از عطايا و صلات بگيرند، و نزد حكام و نمايندگان معاويه مقرب باشند. هر كس بيشتر دروغ نقل مي كرد، در مجلس آنها صدرنشيسن و مورد احترام بود و از آنها اموال و نقدينه و املاك مي گرفت.

بعد از مدتي اين اخبار و احاديث به دست مردمان متدين افتاد كه دروغ و بهتان را حلال نمي دانستند و نمي خواستند تغييري در اخبار و احاديث بدهند، به گمان صحت قول گذشتگان اين روايات را نقل مي كردند، يقين است كه اگر مي دانستند تهمت و


افتراء و دروغ است هرگز نقل نمي كردند. و كار بدين منوال بود تا امام حسن مجتبي «عليه السلام» به شهادت رسيد، پس از رحلت امام «عليه السلام» بلاها و فتنه ها زيادتر شد، و از بني هاشم و شيعيان علي كسي نماند مگر آنكه از جان خودش بيم داشت، و عبدالملك بن مروان والي بلاد اسلامي گرديد، او بناي سخت گيري بيشتري با شعيه گذاشت.

حجاج بن يوسف آن قهار خونخوار را بر دوستان علي و اهل بيت و شيعيان حكومت داد. علماء عباد و صلحاء آن روز نزد حجاج به دشمني علي «عليه السلام» تقرب يافتند و با دشمنان او دوست شدند، و در فضيلت دشمنان روايت بيشتري نقل كردند، و در مذمت و سب علي و تهمت و افتراء به او بيشتر كوشيدند به حدي كه جد اصعمي آمد نزد حجاج گفت: اي امير! اهل من نام مرا علي گذاشته و من مردي فقيرم و محتاج صله ي اميرم. حجاج به او خنديد و گفت: بر چيزي خوب توسل كرده اي و خوب سببي پيدا كردي، و او را حاكم يك ولايت نموده [1] (ابن ابي الحديد)

اينها اموري بود كه ابن ابي الحديد نقل كرده و بسياري ديگر از مورخين بزرگ مانند مسعودي و طبري و ابوالفداء و غيره، مظالم بني اميه را در كتمان مناقب اهل بيت و جعل احاديث در فضيلت صحابه و خلفاء نقل كرده اند و تعداد آن را علامه ي معاصر در كتاب شعراء الغدير (ج 7) نقل كرده است.


پاورقي

[1] به نقل کتاب طريق حق ص 51.