بازگشت

بني اميه در تاريخ اسلام


اكثر مورخين نوشته اند كه چون پيمان صلح معاويه با سبط اكبر امضاء شد و بر اريكه ي خلافت استقرار يافت، چون بيست سال در شام حكومت داشت و با سازمان و


تشكيلات حكومت روميان به سبب سلطه اي كه آنها در شام داشتند، آشنائي كامل داشت، و لذا خلافت را تبديل به سلطنت كرد و مانند قياصره ي روم دربار وسيعي تشكيل داد و سازمان مفصلي براي حكومت خود برقرار نمود.

معاويه مركز خلافت را كه در كوفه بود به شام انتقال داد، زيرا هواخواهان او همه در شام بودند و مردم كوفه و بصره كه تربيت شده ي مكتب ولايت علي «عليه السلام» بودند عموما، و مردم مدينه كه پرورش يافتگان مكتب رسالت بودند خصوصا، به او بدبين و بدخواه حكومت او بودند، زيرا در طول نيم قرن او را آزمايش كرده بودند. و چون معاويه مي دانست ساكنين اين سه شهر مهم از شاگردان مكتب رسالت و ولايت هستند، و شخصا پيغمبر و علي را ديده و از آنها علم و دانش و تقوي آموخته اند كه با حكومت خودمختار و سلطنت مستبده ي ظالمانه ي او مخالفت خواهند كرد، در اين مقام برآمد كه با انتصاب يك حاكم قهار جباري مقاصد خود را اجرا كند و مردم آن سرزمين را تحت تأثير خود درآورد يا متفرق و معدوم سازد.

قبل از هر كاري براي اين منظور، در سال اول خلافتش به عنوان مكه و عمل حج به مدينه آمد. چون وارد اين شهر شد كه بزرگترين دانشگاه اسلام بود، فرمان داد تا مناديان در كوچه و بازار مدينه ندا در دادند كه از عهد معاويه و امان او بيرون است كسي كه در مناقب علي و فضايل اهل بيت حديثي روايت كند، و اعلاميه صادر كرد كه هرگاه خطيبي بر منبر بالا رود بايد در آغاز علي «عليه السلام» را لعن كند و سب نمايد. اين اعلان كتبا و شفاها نشر يافت و دستورات لازم داد (كه بعدا طبق اسناد بدان برسيم) و به طرف مكه حركت كرد. پس از برگزاري حج به شام برگشت و به تشييد قواعد پادشاهي و تحكيم مباني حكمراني خود پرداخت، و با حزب اموي كه اطرافيان و حكام و ولات و مجريان نيات پليد او بودند، در تمهيد تباهي فرقه ي شيعه و دوست داران علي و توطئه بر محو و نابودي و تفرق و تبعيد و تحديد و تهديد آنها پرداخت.


بخشنامه اي صادر كرد كه: نام دوستان علي را از ديوان عطايا محو كنيد، پيروان علي را قتل و قمع بكنيد، هر كس را به دوستي علي «عليه السلام» متهم سازند اگر حقيقت هم نداشته باشد به جرم همان اتهام بكشيد كه موجب عبرت ديگران گردد.

اين بخشنامه براي كساني كه از بيت المال مسلمين در دروه علي «عليه السلام» محروم بودند، و از هواخواهان معاويه و حزب اموي بودند و اينك داراي مقام و منصب شده يا منتظر خدمت هستند وسيله اي براي قتل و غارت شيعيان علي «عليه السلام» و دوستان اهل بيت شد. هزاران هزار مردم بي گناه را به تهمت و افتراء تشيع به گمان و تصفيه حساب شخصي كشتند، اموال آنها را به غارت بردند، دست تعدي به ناموس آنها دراز كردند كه قلم از بيان آن شرم دارد. وقتي دولت مستبد ظالمي را بخواهند به بيدادگري معرفي كنند، به دلت اموي و سلطنت معاويه تشبيه مي نمايند. به قدري جاسوس بر مردم گماشت كه زندگي اجتماعي غير مقدور بود، از هر سه نفر يك نفر جاسوس بود، كار را بر مسلمانان آنقدر سخت گرفته بودند كه دو نفر رفيق صديق با سابقه كه سي چهل سال با هم مخالطه و دوستي و مراوده داشتند از بيم نوكر و غلام يكديگر بيم داشتند كه با هم سخني بگويند يا رازي در ميان نهند مگر با قسمهاي غليظه و پيمانهاي سخت و سوگندهاي بزرگ حديثي از دين در ميان مي گذاشتند و از پيغمبر خدا «صلي الله عليه و آله و سلم» و علي مرتضي و اهل بيت و صحابه ي خاص آنها حديثي نقل مي كردند، كار به جائي رسيد كه اگر محدثي مي خواست از اميرالمؤمنين «عليه السلام» حديثي نقل كند جرئت ذكر نام او را نداشت مي گفت: حديث كرد مرا مردي از قريش يا مردي از اصحاب رسول يا مي گفت: حدثني ابوزينب و يا امثال اين كنايات تا كسي از عامه ي مردم نفهمد كه او شيعه علي و پيرو اهل بيت است.

چنان بر مردم سخت گرفتند كه هيچكس جرأت بيان فضايل و مناقب حضرت علي «عليه السلام» را نداشت، و بغض دل مردم را فراگرفته بود، و نمي توانستند با كسي


راز خود را در ميان نهند.

عبد بن شداد ليثي كه از اصحاب آن حضرت بود آرزو داشت كه حديثي نقل كند، مي گفت:

من تمنا دارم كه يك روز مرا آزاد بگذارند در مجمع عمومي مردم از صبح تا شام در فضايل علي «عليه السلام» سخن گويم آن وقت مرا گردن بزنند.

اين رويه تا زمان عمر بن عبدالعزيز ادامه داشت كه هر خطيبي بايد در آغاز خطبه، لعن و سب به حضرت علي «عليه السلام» بنمايد. به قدري معاويه بر دوستان علي و هواخواهان او و شيعيان و اهل بيت او سخت گرفت كه بيش از اين متصور نبوده و نيست. به قدري مردم را بر دشمني اهل بيت تحريض و ترغيب مي كرد كه يك قرن مردم شام نام خود را محمد علي و حسن و حسين نمي گذاشتند. هر روز گوسفندي به اطفال مكتبها مي دادند مي گفتند: معاويه داد، سپس از آنها به زجر مي گرفتند مي گفتند: علي گرفته. آبگوشت مي پختند، نخود طلا در آن مي ريختند، در خانه ي علماء و قراء و وعاظ و خطباء دنيادار آن عصر مي دادند و از آنها در اين راه استمداد مي كردند، تا قراء رياكار، فقهاء دنيا پرست، خطباء ابن الوقت، احاديث بسياري در فضيلت بني اميه و اسلاف ايشان نقل كردند و اخباري در تهمت و افتراء و بهتان روايت كردند و در ادعيه و اذكار مي گفتند: اللهم ان أباتراب ألحد في دينك و صد عن سبيلك.

صفحات تاريخ معاويه خصوصا و بني اميه عموما يك صفحه ي عبرتي است از زندگي اين جهان كه تا چه حد براي جلب منافع شخصي، مصالح عمومي و احكام آسماني را زير پا گذاشته. با كسي كه در دنيا در برابر او خاضع بوده، به دشمني و تهمت و افترا برخاستند و كار را به جائي رسانيدند كه اهل حران مي گفتند: لا صلوة الا بلعن أبي تراب.

به قدري بر شيعه سخت گرفتند كه يهود و نصارا آزادتر بودند، آنها مي توانستند


بگويند يهودي و نصراني هستند، ولي شعيه ي علي جرئت نداشت اظهار تشيع و دوستي اهل بيت بنمايد.