بازگشت

معاويه كيست؟


بايد براي بيان مطلب اول بازيگر اين صحنه را بشناسيم تا به اعمال و كردار او پي بريم.

علامه ي حلي در كتاب «نهج الحق» آنجا كه مثالب صحابه را از طريق مخالفين بيان مي كند مي نويسد: ابومنذر هشام بن محمد بن السائب كلبي در كتاب مثالب مي نويسد: معاويه فرزند چهار نفر است: 1- عمارة بن وليد بن مغيره مخزومي 2- مسافر بن عمرو 3- ابي سفيان 4- و مردي ديگر.

مادرش هند از معلمات بود، و مردم او را از نظر جمال، سياهي كه داشته دوست مي داشتند، اما او هر اولاد سياهي مي آورد مي كشت. حمامه جده ي معاويه در بازار ذي مجاز كه از بازارهاي معروف عرب است رايت و پرچمي بالاي خانه اش نصب كرده بود، و اين كار زنان فاحشه و همه جائي بود كه در عرب بالاي منزلشان بيرقي


كرد، زيرا ابوسفيان با مادر زياد رابطه ي نامشروع داشت و زياد را از ابوسفيان مي دانست.

حافظ اباسعيد اسماعيل بن علي السمان حنفي در مثالب بني اميه، و شيخ ابوالفتح جعفر بن محمد سيراني در كتاب «بهجة المستفيد» مي نويسد: مسافر فرزند عمرو بن اميه جواني صاحب جمال و زيبا بوده، هند عاشق او شد و با او رابطه يافت و در عرب شهرت گرفت. و چون هند آبستن شد، مسافر به حيره نزد پدرش رفت. پس از سه ماه، ابوسفيان نزد مسافر رفت او از حال هند سؤال كرد، ابوسفيان گفت، من او را تزويج كردم، مسافر اين بشنيد و مرد.

زمخشري در ربيع الابرار مي نويسد: معاويه نسبت به چهار كس مي رساند: ابي عمرو بن مسافر، ابي عمارة بن وليد، عباس بن عبدالمطلب، صباح بن معن. و چون اباسفيان مردي تنومند، سياه چهره، عبوس و ضخيم بود، هند مايل به ابوسفيان شد و حسان بن ثابت كه معاصر او بود گفته است:



لمن الصبي بجانب الوهد

ملقي فريدا غير ذي مهد



بخلت به بيضاء آنسة

من عبدشمس صلنة الخد



قاضي نورالله شوشتري در «احقاق الحق» مي نويسد: اميه غلام بچه زيباي رومي بود كه عبدشمس خريد و حكم پسر خواندگي يافت، و لذا مي گفتند امية بن عبدشمس. نسابين عموما او را رومي مي دانند. و برخي كه در انساب اطلاعي نداشته اند، او را فرزند عبدشمس گفته اند.

عرب كه او را از آداب عربيت خارج ديد، او را ردية الأصل خواند و همه بيزاري كردند از اينكه او را عرب گويند.

گاهي معاويه افتخار مي كرد به عربيت و در بعضي از نامه ها كه به حضرت علي «عليه السلام» مي نوشت، مفاخره به صحابي و قرشي بودن مي كرد. امام «عليه السلام» در پاسخ


او نوشته ما هذا صورته: لكن ليس المهاجر كالطليق و لا الصريح كاللصيق. [1] .


پاورقي

[1] ذخيرة الدارين ص 49.