بازگشت

سال درگذشت شهربانو


درباره ي وفات و درگذشت شهربانو، بسياري از مورخين به اشتباه افتاده اند و برخي هم جاده ي خلاف رفته اند، تا آنجا كه يكي از معاصرين اصل وجود و حقيقت اين داستان تاريخي 1300 ساله را انكار كرده است. [1] .

شيخ صدوق كه از بزرگترين مفاخر ايراني و تشيع و از مؤلفين معتمد و موثق و معتبر است و آثارش ملاك اعتبار هزار ساله ي علماي اسلامي است در كتاب «عيون اخبار الرضا» كه نزديك به آن عصر است مي نويسد: شهربانو مادر امام زين العابدين «عليه السلام» در حال نفاس از دنيا رحلت كرد.

علماي شيعه اين روايت را معتبر دانسته و تأييد كرده اند كه پس از تولد حضرت سجاد، در مرض نفاس شهربانو از جهان رفته.

چيزي كه مورد اشتباه شده اين است كه ابن شهرآشوب مورخ و محدث عالي مقام در «مناقب» مي نويسد: و جاؤوا بالحرم أساري الا شهربانويه فانها أتلفت نفسها في الفرات.

شهربانو در حرمسراي حسين «عليه السلام» بوده و خود را در آب فرات انداخته و


مسلم است كه غير از شهربانوي مادر امام چهارم است، زيرا شهربانو در مدينه در سال 38 علي بن الحسين را بزاد. و به نقل كليني در «كافي»: فأما ولادته بالمدينة في الخميس خامس من شعبان سنة ثمان و ثلاثين من الهجرة. و شهربانو در همان سال وفات كرده و در مدينه دفن شده. و مسلم است كه شهربانوئي هم در كربلا بوده و از مربيان و خدمتگزاران امام زين العابدين «عليه السلام» بوده. و به نقل ابن خلكان و مشكوة الادب، آن حضرت به شهربانو به نام مادر خطاب مي كرده، و او را احترام مي نموده است.

اما ما يك منبع موثق و معتبر نزديك به عصر امام را رها نمي كنيم و يك خبر ششصد سال بعد را ملاك اعتبار قرار دهيم، و آنچه كه مي توان تحليل كرد اين است كه شهربانو نامي از ايرانيان براي پرستاري حضرت سجاد «عليه السلام» گرفته اند كه مورد توافق خود شهربانو، دختر يزدگرد بوده. و چون خانم از دنيا رفته، كنيز همان مقام علاقه را به مولود او داشته و به پاس زحمات او، امام زين العابدين او را «مادر» خطاب كرده، چنانچه درباره ي خود پيغمبر «صلي الله عليه وآله و سلم» و مربيان او و ساير ائمه و همچنين در عصر ما بسيار ديده شده كه خانم و كلفت يك نام دارند، و فرزندها و كلفتها و مرضعه ها و لله ها به نام مادر مي خوانند.

بنا به روايتي در اسراي فارس دو دختر از يزدگرد بودند:

1- شهربانويه 2- شاه زنان.

حضرت امير «عليه السلام» شهربانو را به امام حسين و شاه زنان را به امام حسن بخشيد، عقد بستند. و شاه زنان پس از حضرت مجتبي در خانه ي امام حسين «عليه السلام» بوده و شايد امام او را پس از شهربانو به حباله ي خود درآورده باشند. اين زن خاله ي حضرت سجاد مي باشد، و چون خواهرش وفات كرده بود در عاشورا كه جنگ و اسارت پيش آمد، بسيار مضطرب و نگران بودند. در وداع آخر به خدمت حضرت


سيدالشهداء «عليه السلام» رفته عرض كرد: چون من يك مرتبه اسير شده ام ديگر طاقت اسارت ندارم، اينك هر چه فرمائي آن كنم. امام «عليه السلام» فرمودند: پس از شهادت من ذوالجناح را سوار شده و هر كجا رفت برو، بعدازظهر عاشورا شاه زنان سوار ذوالجناح يا اسب ديگري شده و در شريعه رفت و ناپديد گرديد و هين باعث اشتباه مورخين شده كه خاله را با مادر كه شريك و شبيه الأم بوده است اشتباه كرده اند.

ابن خلكان نوشته: كان زين العابدين كثير البر بأمه اين جمله را كه امام زين العابدين نسبت به مادرش بسيار بر و نيكوئي مي كرد. در «مشكوة الادب» اينطور تفسير كرده كه حضرت امام زين العابدين با مادر خويش بسي نيكوئي مي كرد چندان كه به آن حضرت عرض مي كردند: تو از تمامي كسان با مادر خود نيكوتر سلوك فرمائي، و چگونه است كه با او در يك كاسه شريك غذا نشوي؟

فقال: أخاف أن تسبق يدي الي ما سبقت اليه عيناه فأكون قد عققتها.

فرمود: از اين بيم دارم كه دست من به لقمه اي رود كه چشمش از آن پيش بدان افتاده و ميلش بدان تاخته باشد، و من با برداشتن آن لقمه او را آزار كرده باشم و عاق شوم.

نگارنده گويد:

اولا: بر و خيرات براي مادر است و لازم نيست كه احسان تنها در زندگي باشد، و البته امام قدر مادر خود را بسيار مي دانست آن هم مادري كه چشمش چهره ي زيباي با عاطفه اي او را نديده باشد.

ثانيا: امام سجاد از مربيان بزرگ عالم بشريت است و چنانچه گفتيم: با لله و مربي خود شرط ادب و احترام به جا مي آورده، كه مبادا دلي تا اين حد از او رنجيده شود.

ثالثا: همه ي اين مطالب با بودن يك شهربانوي ايراني كه يا خواهر او باشد يا كلفت او باشد و براي تربيت و پرستاري امام آورده باشند هيچ منافات ندارد، و اين زن


ضعيف النفس و جبون بوده كه در واقعه ي مؤلمه ي كربلا خود را به فرات انداخته، و لازم نيست ما يك خبر صحيح را فداي تمايلات نويسندگان غيردقيق بنمائيم، به نظر نگارنده شاه زنان بوده است.


پاورقي

[1] آقاي سيد جعفر شهيدي در آثار خود چون نتوانسته مطلب را تا عمق آن به دست آورد و خوب تحليل نمايد، اختلافات تاريخي او را به انکار واداشته، در حالي که يک فصل مسلم تاريخ و غيرقابل انکار است.