بازگشت

حسين و شهامت


در تعريف شجاعت گفته اند: شجاعت از معاني قائم به نفس است، و رجال و ابطال و قهرماناني كه در معركه هاي جنگ و تحولات خطير زندگي توانسته اند خود را در شكم حوادث برند، و با همه ي مشكلات دست به گريبان شوند و بر آن فائق گردند آنرا شجاع گفته اند، ولي شهامت از معاني قائم به فكر است كه انسان بتواند حقايق و ادراكات را بدون ترس و جبن بيان كند، از هيچ مقام و هيچ موقعيت و هيچ تهديد و وعد و وعيدي نهراسد و گفتنيها را بگويد.

اما اينكه آيا شجاعت يا شهامت فطري است يا كسبي، بحثي است ما در كتاب «مكتب اسلام» حل كرده ايم. و آنچه اينجا بايدگفت، اين است كه حسين بن علي «عليه السلام» در مكتب شديدالقواي نبوت و ولايت، شجاعت و شهامت آموخته بود و از هيچكس نمي ترسيد، چنانچه هر كس در هر مقام و منصب بود اگر سخن نابجا مي گفت، حسين مانند يك پدر سالخورده با منطق قوي خود حقيقت را اگر چه به كام او تلخ مي آمد بيان مي فرمود.

و بايد گفت كه: بدون شك حسين از جد و پدرش اگر شجاعتر نبود، پايه كمي هم نداشته است، زيرا شرايط ابراز شجاعت در اين دو مورد بسيار فرق و امتياز داشته است.

تنها حسين بود كه با كمال قدرت شنيد و ديد سي هزار دشمن مجهز او را محاصره كردند، و خم به ابرو نياورده با كمال شهامت مي گفت:



سپهرا برزمت من آن پهلوانم

كه با چون توئي پهلواني توانم



بچرخ اي فلك تا بچرخيم با هم

كه من در مصافت نه چون ديگرانم



تواناست روحم بزرگ است قلبم

اگر چه به تن لاغر و ناتوانم






نه در شام فقر و نه روز عطايت

نه زان دل غمين و نه زين شادمانم



بكن اي فلك آنچه را مي تواني

كه تير مصاف تو را من نشانم



به هر حال در زير چنگال قهرت

اگر خرد گردد همه استخوانم



سپر نفكنم در نبرد تو ناكس

كه من عجز را كار مردان ندانم



ترس از مرگ، ترس از مصائب، ترس از محروميتهاي خيالي، ترس از جهل و ناداني است كه انسان را متزلزل و مخذول و زيردست مي سازد. اگر انسان ترس نداشته باشد، به همه ي مشكلات فائق مي آيد و فشارهاي روزگار بر او تحميلي نمي كند. چون حسين ترس نداشت و همه چيز را خوب مي دانست، لذا نه از مرگ و نه از كشتن و نه از اسارت زن و فرزند بر خود بيمي راه نمي داد، بلكه قيام كرد تا عقايد و مرام و افكارش را به جهانيان ثابت كند، و لذا با كمال شهامت حق خود را گفت و ثابت نمود و مرام خود را به مردم نشان داد.

حضرت حسين «عليه السلام» عملا درس شجاعت و شهامت داد، و به يارانش فرمود: «مرگ، پلي است كه بايد از آن گذشت، و لذا نبايد از هيچ چيز ترسيد جز تضييع حق».

اربلي در «كشف الغمه» مي نويسد: همان سال كه معاويه حجر بن عدي را با همراهانش كشت، حسين بن علي را ملاقات كرد گفت: يا اباعبدالله! آيا شنيدي با حجر بن عدي و يارانش كه از پيروان پدرت بود چه كردم؟ حسين فرمود: نه.

معاويه گفت:

انا قتلناهم و كفناهم و صلينا عليهم

آنها را كشتم و كفن كردم و نماز بر آنها خواندم.

حسين با لبخندي فرمود:

خصمك القوم يوم القيامة يا معاوية، أما والله لو ولينا مثلها من شيعتك ما


كفناهم و لا صلينا عليهم. قد بلغني وقوعك بأبي الحسن و قيامك و اعتراضك بني هاشم بالعيوب وأيم الله لقد أوترت غير قوسك و رميت غير غرضك و تناولها بالعداوة من كل مكان قريب، لقد أطعت امرءا ما قديم ايمانه و لا حديث نفاقه و نظر لك فانظر لنفسك أودع.

اي معاويه! در روز قيامت همين گروه دشمن تو و مدعي تو هستند، به خدا اي معاويه، اگر براي ما اينطور پيش آمد مي كرد و از پيروان تو به دست ما كشته مي شد، نه او را كفن مي كرديم و نه نماز بر او مي خوانديم. بدان كه خبر بدگوئي تو به ابي الحسن (پدرم) و قيام تو عليه او و اعتراضهاي تو بر بني هاشم و عيب جوئي تو به من رسيده است، اما به خدا بدان كه راه اشتباه رفته اي و تير را به هدف نزده اي، و از جاي نزديكي اظهار دشمني كرده اي كه در ايمان سابقه ندارد و نفاقش تازه نيست، تو خود در آنچه كرده و مفاخره داري تجديد نظر و تأملي كن!! [1] .

از كلمات حكيمانه ي حسين:

الناس عبيد المال و الدين لغو علي ألسنتهم يحوطونه ما درت به معايشهم فاذا محصوا بالابتلاء قل الديانون.

مردم بنده ي مال و دارائي و ثروت و مقام و مكنت هستند، دين سخني است كه فقط بر زبان آنها جاري مي شود، آن هم تا وسيله روزي آنها مي گردد و فراوان مي رسد دين دارند ولي چون در مقام آزمايش درآيند، معلوم مي شود كه دين دار چقدر كم خواهد بود.



پاورقي

[1] الحسين علي جلال مصري ج 1.