بازگشت

اخبار كعب الاحبار در شهادت حسين


از متون كتب اخبار چنين مستفاد مي شود كه خبر شهادت حضرت حسين قبل از مولد و ميلادش و پس از نشو و نمايش، در ميان مردم عربستان و مسلمين شهرت گرفت، و براي عظمت اين حادثه ي مولمه پيغمبر خدا «صلي الله عليه و آله و سلم» توجه مسلمين را جلب كرد تا شخصيت حسين و ارزش قيام او را به مسلمين ثابت فرمايد.

به نقل شيخ صدوق كعب الاحبار از كتب آسماني قديم خبر داده، كه حسين پسر پيغمبر خاتم النبيين كشته مي شود. مشايخ عرب نيز از مردم روم اين اخبار را شنيده اند، و سپهر در «ناسخ» نقل كرده است. [1] .

از محدثين اسلامي هم بسياري مانند: سليمان بن اعمش، عبدالرحمن بن مسلم، ابوعمرو الرايد، قيس بن ساعده، اشعث بن عثمان، عبدالصمد بن احمد، عبدالله بن يحيي و بسياري ديگر از پيغمبر خدا «صلي الله عليه و اله و سلم» روايت كرده اند كه شهادت حسين را خبر داده و اين همه اخبار معرف عظمت مقام و اهميت شأن ابي عبدالله «عليه


السلام» است، بدين طريق پيغمبر خدا «صلي الله عليه و آله و سلم» از لسان وحي و اصحاب از او به تواتر روايت كرده اند و ثقات محدثين و روات خبر شهادت حسين بن علي «عليه السلام» را داده اند.

مهمتر و بالاتر از همه شخص پيغمبر «صلي الله عليه و اله و سلم» و اميرالمؤمنين و فاطمه ي زهرا و امام حسن مجتبي و خود سيدالشهداء بارها از شهادت خبر داده اند، و لذا امام حسين «عليه السلام» خود را مهياي فداكاري مي نمود. حذيفه، ابن عباس، انس بن مالك، زينب بنت جحش، ام سلمه، عايشه، ام الفضل نيز اين روايات را نقل كرده اند.



اول آدم ساز مستي ساز كرد

بيخودي در برم خلد آغاز كرد



برق عصيان صفوتش را خانه سوخت

شمع سوزان شد پر پروانه سوخت



نوح تا گرديد با مستي قرين

شد به غرقاب بلا كشتي نشين



مست شد ايوب از آن جام بلا

گشت از آن بر رنج كرمان مبتلا



بيم آن بد كز بليات و علل

ره كند در خانه ي صبرش خلل



در خليل أن نشأه تا شد شعله زن

كرد اندر آتش سوزان وطن



زد چو يونس از سر مستي قدم

ماهي اندر دم كشيد او را بدم



تا فلك مي رفت او را از زمين

ذكر اني كنت من الظالمين



يوسف از مستي چو دل آگه شدش

جا ز دامان پدر در چه شدش



تا سر يعقوب از آن پرشور شد

از غم يوسف دو چشمش كور شد



مست از آن جام بلا شد تا كليم

سالها در تيه محنت بد مقيم



عيسي از مستي قدم بردار شد

لاجرم سر منزلش بر دار شد



احمد از آن باده تا شد سرگران

كرد بروي رو بلا از هر كران



شور آن صبها در آن قدسي دهن

گشت سنگي عاقبت دندان شكن



مرتضي زانباده تا گرديد مست

لاجرم در آستين بنمود دست






پشگان را دستخوش شد ژنده پيل

شير غران گشت موران را ذليل



مجتبي زانباده تا سرمست گشت

شد دلش خون و فرود آمد به طشت



باز بينم رازي اندر پرده اي

هست دل را گوئيا گم كرده اي



هر زمان از يك گريبان سر زند

گه بر آن درگاه و بر آن در زند



كيست اين مطلوب كش دل در طلب

نامش از غيرت نمي آرد به لب



در بساط اين و آن جوياي اوست

با حديث غيرش اندر جستجوست



ور كه در درياي خون افتاده ام

با تو چون گويم كه چون افتاه ام



بيخود آنجا دست و پائي مي زنم

هر كه را بينم صدائي مي زنم



وه كه عشق از دانشم بيگانه كرد

مستي اين دل مرا ديوانه كرد



يا رب آفات دل از من دور دار

من نمي گويم مرا معذور دار



مدتي شد با زبان وجد و حال

با دلستم در جواب و در سؤال



گويم اي دل هرزه گردي تا به كي

از تو ما را روي زردي تا به كي



عزم بالا با همه پستي چرا

كاسه ليسا اين همه پستي چرا



تا به چند از عقل و دين بيگانگي

ديده واكن وا نه اين ديوانگي



مشتم اندر پيشم مردم وامكن

پرده داري كن مرا رسوا مكن



غافلي كز اين فساد انگيختن

مر مرا واجب كني خون ريختن



دل مرا گويد كه دست از من بشوي

دل ندارم رو دل ديگر بجوي



مانع مطلب براي چيستي

پرده ي رازا تو ديگر كيستي



بحر را موجي بود از پيش و پس

آن كشاكش راز خود دانسته خس



باد را گردي بود از پس و پيش

در هوا مرغ آن دهد نسبت به خويش



تا نپنداري ز دين آگه نيم

باخبر از هر در و هر ره نيم



هست از هر مذهبي آگاهيم

الله الله من حسين اللهيم






بنده ي كس نيستم تا زنده ام

او خداي من، من او را بنده ام



ني شناساي نبيم ني ولي

من حسيني مي شناسم بن علي




پاورقي

[1] ناسخ التواريخ ص 147 - 122.