بازگشت

دربيان كشته شدن قاتلان امام شهيد توسط جناب مختار وخراب كردن خانه آنها


در هر چه بتوان ترديد و تشكيك نمود، در كشتن قاتلان امام و خراب كردن خانه هاي آنان توسط مختار به هيچ وجه نمي توان ترديد نمود، ولي دشمنان مختار در دو جا سخن گفته و راه بحث را باز نموده اند.

اول آن كه مختار واقعا دوست اهل بيت نبوده و براي خداوند به اين كارها اقدام نكرده، بلكه او طالب سلطنت بوده است. اين سخن را اهل كوفه به يكديگر گفتند و همديگر را بر دشمني با او تحريك نمودند.

«دينوري» در «اخبار الطوال» مي گويد:

مختار مشغول پيدا كردن قاتلان حسين و كشتن آنان بود و عمال او از زمين هاي سواد عراق و كوهستان ايران و اصفهان و روي و آذربايجان و جزيره، در مدت هيجده ماه براي او اموال مي فرستادند. مختار اولاد عجم را به خود نزديك نمود و نام آنان و فرزندانشان را در ديوان عطا ثبت نمود. آنان را به خود نزديك و عرب را از خود دور ساخت و از عطا محروم نمود. پس عرب به غضب آمدند و اشراف آنان جمع شده، بر مختار وارد شدند و به او ايراد كردند. مختار گفت: از رحمت خداوند دور باشيد! من هر چه به شما اكرام نمودم، تكبر كرديد. وقتي به شما حكومت دادم، اموال را درست وصول نكرديد. اين مردمان عجم فرمانبردارتر و باوفاتر از شما هستند و


زودتر اجابت من مي نمايند. پس عرب به يكديگر نزديك شدند و گفتند: مختار كذاب است، او مي گويد من از دوستان بني هاشم هستم، ولي دروغ مي گويد و دنياطلب است. بدين ترتيب قبايل عرب بر جنگ با او اتفاق كردند. [1] .

شما از اين نقل مقدار دشمني عرب با مختار را به دست مي آوريد.

طبري از «شبث بن ربعي» يكي از رؤساي سپاه ابن زياد در كربلا نقل مي كند كه مختار مي گويد: محمد بن حنفيه او را به نزد ما فرستاده و ما مي دانيم كه دروغ مي گويد و ابن حنفيه او را نفرستاده است. [2] و طبري نقل مي كند كه مختار وقتي كه با «سائب بن مالك اشعري» و هيجده نفر ديگر از قصر خود به قصد جنگ كردن و كشته شدن بيرون آمد، به سائب بن مالك گفت: ابن زبير بر حجاز و نجده خارجي بر يمن و مروان بر شام مسلط شدند و من از آنان كمتر نبودم، پس من نيز بر اين بلاد حكومت كردم. ولي من طلب خون اهل بيت پيمبر نمودم و در آن موقعي كه عرب آن را فراموش كرده بودند. پس كشتم هر كس كه در آن كار شركت داشت و تا امروز لحظه اي در اين راه كوتاهي نكرده ام. [3] .

به عقيده من، اين نقل ها تمام از دشمنان مختار و سخنان شبث و اشراف كوفه است كه با او جنگيدند و دشمني داشتند. من مختار را از بزرگان شيعه مي دانم. او حقيقتا از دوستان اهل بيت عليهم السلام بود. او كسي است كه جناب مسلم بن عقيل بر او وارد شد. مختار كسي است كه در حبس ابن زياد و در حبس عامل ابن زبير مدت ها زندگاني مي نمود. در اين سال هايي كه او در حبس بود، اگر طالب رياست و سلطنت بود با آن ظالمان مي ساخت و به رياست و حكومت مي رسيد. او در راه اهل بيت عليهم السلام مبتلا و مضروب و محبوس بود. او در موقع خروج مي گفت: دعوت مي كنم به حمايت از ضعفا و جهاد با بي دينان و خونخواهي حسين. عمل او نيز


مؤيد گفتار او بود. بني هاشم را از چنگ ابن زبير نجات داد و اهل بيت را از عزا بيرون آورد و به وسيله پول هاي او گشايشي در كار آنان پيدا شد. مختار تا توانست از قاتلان كشت و خانه هاي آنان را خراب نمود.

جنگ اشراف كوفه با او به جهت همين بود. او با اشراف - قاتلان امام شهيد - هيچ وقت صلح نكرد و هميشه در مقام كشتن آنان بود و تا ساعت آخر عمرش كوتاهي نكرد. پس او براستي از ياوران اهل بيت و از شيعيان بود. اگر مختار با اشراف رفاقت مي كرد، از نزد او به بصره فرار نمي كردند و خانه هاي آنان خراب نمي شد و شبث و شمر و عمر بن سعد و ديگران آواره نشده و اهل كوفه با او جنگ نمي كردند. تمام اين وقايع كاشف از صدق مختار است. او آنچه را گفت و به آن دعوت كرد، عملي نمود. او نمي گفت: محمد حنفيه امام است كه براي او بيعت بگيرد. مختار مي گفت: محمد مرا مأمور ياري اهل بيت و كشتن قاتلان نموده است. اين سخن دروغ نبود، لذا وقتي جمعي براي تحقيق نزد ابن حنفيه رفتند او تكذيب نكرد، بلكه سخني گفت كه همه آن عده دانستند تصديق مختار نموده است، از اين رو برگشتند و جزء ياوران او شدند. حال شبث كه حسين عليه السلام را كشته، مي گويد كه محمد بن حنفيه مختار را نفرستاده است. آن سخني را هم كه از مختار نزديك شهادتش نقل مي كنند مانند نقل هاي ديگر دشمنان است و به آن اعتمادي نيست. چه كسي اين سخن را شنيده و راوي آن كيست و اصلا براي چه مختار دم مرگ چنين سخني بگويد؟ پس براي چه سائب بن مالك يكي از بهترين ياوران او، در اين وقت از او جدا نشد و به گفتن «انا لله و انا اليه راجعون» اكتفا كرد؟ و عجب تر آن كه از ياري او خودداري نكرد و با مختار كشته شد. مختار كه پس از سلطنت ابن زبير و مروان و نجده خارجي در مقام ياري اهل بيت برنيامد، او در زمان سلطنت يزيد و پس از هلاكت معاويه، درصدد ياري حسين عليه السلام و مسلم بن عقيل عليه السلام بود و به همين جهت گرفتار ابن زياد شد. روي دروغگويان سياه باد!


دوم آن كه مختار در مقام قتل قاتلان امام شهيد برنيامد، مگر بعد از آن كه اشراف كوفه با او در مقام جنگ برآمدند. وقتي مختار ابراهيم بن مالك اشتر را به جنگ ابن زياد روانه كرد، اشراف كوفه از موقعيت استفاده كردند و عليه او قيام نمودند. مختار فورا پيغامي به ابراهيم فرستاد و او را از مداين برگرداند. [4] و به كمك او در اواخر ذي الحجه 66 ه-ق بر اهل كوفه غالب شد و مهياي كشتن قاتلان امام گرديد. آنگاه اشراف از كوفه فرار كردند و خود را به بصره نزد مصعب رساندند. [5] .

اين مطالب از تاريخ طبري دانسته مي شود. همچنين رفتن شبث بن ربعي نزد مختار و مكالمه او با مختار و همراه شدن شمر بن ذي الجوشن و محمد بن اشعث و عبدالرحمن بن سعيد با شبث و رفتن آنان نزد كعب بن ابي كعب خثعمي در آنجا آمده است. [6] اين رفت و آمدها پيش از شورش اهل كوفه بوده، بلكه از مقدمات شورش مي باشد. پس به موجب اين نقل معلوم مي شود كه اين جماعت در امن و امان با مختار زندگاني مي كردند. و چه بسا همين امر شاهد بر اين باشد كه مختار براستي در مقام خونخواهي و كشتن قاتلان امام شهيد نبوده است، وگرنه چرا بايد اين جماعت بقدري آزادانه در كوفه زندگي كنند كه خيال شورش در سر آنان پيدا شود.

طبري از ابومخنف و او از نضر بن صالح نقل نموده كه چون «يزيد بن انس» كه امير لشكر مختار و مأمور جنگ با ابن زياد بود وفات نمود، اشراف كوفه يكديگر را ديدند و گفتند: يزيد بن انس كشته شده و لشكر مختار شكست خورده است. و مي گفتند: به خدا سوگند! مختار بي رضايت ما بر ما حكومت نمود. مختار موالي ما را مقرب درگاه خود ساخت و بر چهار پايان سوار نمود و آنان را در في ء و خراج ما شريك كرد. حال بندگان ما بر ما شورش نموده اند و به اين جهت ايتام و ضعفاي ما


محروم شده اند. پس با خود قرار گذاردند كه در منزل شبث بن ربعي جمع شوند و انجمني تشكيل دهند. آنها در آنجا مشغول مذاكرات شدند و معايب مختار را برشمردند و آنچه كه سخت تر از همه بود، همانا شركت دادن موالي در عطايا بود. بالاخره شبث گفت: بگذاريد من بروم و مختار را ملاقات نمايم. پس شبث نزد مختار رفت و يكايك اعتراضات را براي او بازگو كرد و شرح داد. مختار هم در پاسخ هر كدام مي گفت: آنان را راضي مي نمايم. چون نوبت به اين نكته رسيد كه بندگان بر اربابان خويش ياغي شده اند. مختار گفت: من تمامي بندگان را به آقايانشان برمي گردانم. شبث سخن از موالي به ميان آورد و گفت: اين موالي بندگان ما بودند و ما به جهت رضاي خدا و طلب اجر و شكر آنان را آزاد نموديم. تو به اين اندازه راضي نشدي و آنان را با ما در في ء و بهره ي ما شريك نمودي. مختار گفت: اگر من موالي را كنار بگذارم و في ء شما را به آنان ندهم، آيا حاضريد با من همراه شويد و با ابن زبير و بني اميه بجنگيد؟ آيا به من اطمينان مي دهيد كه خلاف نكنيد و پيمان نشكنيد؟ شبث گفت: من نمي دانم، بايد با رفقا در اين باره گفتگو كنم. پس رفت و ديگر برنگشت. پس از آن اشراف بر جنگ با مختار متفق شدند. [7] .

در مقابل اين نقل ها، نقل ديگري است كه دينور در اخبار الطوال آورده است.

دينوري مي گويد: عرب به يكديگر نزديك شدند و گفتند كه مختار دروغ مي گويد كه از دوستان بني هاشم است، مختار دنياطلب است. پس بر جنگ با او اتفاق نمودند. و قبايل كنده و ازد و بجيله و نخع و خثعم و قيس و تيم الرباب در جبانه ي [8] مراد و تميم و ربيعه در جبانه ي حشاشين جمع شدند. پس مختار به طايفه همدان كه از خواص او بودندو اولاد عجم گفت: عمليات اين جماعت در اثر اين


است كه من شماها را بر آنان مقدم داشتم. پس مردانه با آنان جنگ كنيد. مختار آنان را تشويق به جنگ نمود و لشكر خود را به پشت كوفه آورد و چون آنها را شمردند چهل هزار نفر بودند.

شمر بن ذي الجوشن و عمر بن سعد و محمد بن اشعث و قيس بن اشعث كه رؤساي لشكر ابن زياد در واقعه كربلا بودند از اول سلطنت مختار از او ترس داشته و فرار كرده بودند، ولي وقتي اهل كوفه بر مختار شورش كردند، آنها خود را به كوفه رساندند و اداره امور جنگ را بر عهده گرفتند. هر دو دسته مهياي جنگ شدند و تمامي اهل كوفه در جبانه ي حشاشين جمع شدند و مختار به طرف آنان آمد. جنگ سختي درگرفت و جماعت بسياري كشته شدند، مختار فرياد كرد: اي طايفه ي ربيعه، مگر شما با من بيعت نكرده بوديد؟ براي چه وارد جنگ با من شديد؟ ربيعه گفتند: درست مي گويد و از جنگ كناره گيري كردند. بالاخره اهل كوفه شكست خوردند و فرار نمودند و پانصد نفر از آنان كشته و دويست نفر اسير شدند. اشراف كوفه هم خود را به بصره نزد مصعب رساندند. [9] .


پاورقي

[1] اخبار الطوال، ص 299.

[2] طبري، ج 6، ص 44.

[3] همان، ص 107.

[4] همان، ص 46-45.

[5] همان، ص 55.

[6] همان، ص 44.

[7] همان، ص 43-44.

[8] جبانه: صحرا، گورستان (شايد در اينجا مراد ميدان باشد).

[9] اخبار الطوال، ص 299-300.