بازگشت

علت تشيع ايرانيان


مناسب است در اينجا اشاره نمايم به سبب تشيع ايرانيان و بيان اين مطلب كه چرا آنان شيعه و علاقمند به اهل بيت اطهار عليهم السلام شدند. گذشته از آن كه پيغمبر اكرم مسلمانان را به تشيع سوق مي داد و مسلمين را به اطاعت علي عليه السلام هدايت مي فرمود و در اين باب نصوص معتبر و احاديث مسلم شيعه و سني شاهد ما است، و گذشته از آن كه هر كس تواريخ معتبر را به دقت ببيند و سيره ي رسول خدا با اميرالمؤمنين و ديگران را در نظر بياورد، مي داند كه او را هيچ گاه مأمور ديگران نمي كرد و هميشه او را در حروب و غزوات امير بر مسلمين قرار مي داد، ولي ديگران را مأمور يكديگر مي نمود و در موقع وفات مي خواست همه را از مدينه بيرون كند تا از براي داماد و عموزاده او افضل مسلمين، معارض و مزاحمي نباشد و به همين جهت مشايخ قريش و انصار را از مدينه بيرون كرد و براي آگاه كردن مسلمين از مقام و منزلت آن بزرگوار، همه را مأمور جوان كم سال و كم تجربه اي، مثل اسامة بن زيد فرمود. اين مطلب و مطالب ديگر كاشف است از آن كه پيغمبر مي خواست علي عليه السلام جانشين او باشد و پيدايش فتنه و مزاحمت ديگران را پيش بيني مي نمود.

كارهاي اميرالمؤمنين عليه السلام با خلفاي ديگر فرق داشت و باعث مي شد كه تازه مسلمانان از غير عرب به او علاقمند شوند و پيرو او گردند. چون اميرالمؤمنين عليه السلام ميان مسلمانان با اختلاف نژاد آنان تفاوتي قائل نبود و ملاك فضيلت را تقوا مي دانست. او بيت المال مسلمين را در ميان همگي به مساوات تقسيم مي فرمود و مسلمانان را برادر و برابر يكديگر مي دانست، ولي ديگران ميان مسلمانان تفاوت قائل بودند.

در حديثي صحيح، محمد بن مسلم از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه چون علي عليه السلام به خلافت رسيد، بالاي منبر رفت و پس از حمد و ثناي الهي فرمود:


«به خدا سوگند، من از مال شما چيزي به عنوان حق السلطنه برنمي دارم و چيزي از بهره ي شما كم نمي كنم تا وقتي كه براي من در مدينه درخت خرما بر سر پا باشد. شما درست فكر كنيد. آيا باور مي كنيد كه من كه خود را از اين مال محروم مي كنم به شما به ناحق چيزي بدهم؟ عقيل بن ابيطالب برخاست و گفت: مرا با آن سياه كه در شهر مدينه است برابر مي كني؟! فرمود: بنشين. كس ديگري نبود كه سخن بگويد؟ تو بر او چه فضيلت داري؟! فضيلت نيست مگر به سابقه و پيشينه اي نيك در اسلام يا پرهيزكاري». [1] .

از همين ساعت اول زمامداري، اعتراض بر اميرالمؤمنين شروع شد و كار به جايي رسيد كه همين عقيل به جهت عدالت اميرالمؤمنين، او را رها كرد و نزد معاويه - دشمن او - رفت. جايي كه عقيل چنين رفتار كند از ديگران چه انتظار داريد؟ رؤسا و شيوخ شروع كردند به فرار نمودن و نزد معاويه رفتن.

ابراهيم بن محمد ثقفي به سند خويش روايت نموده كه جماعتي از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام در آن موقع كه شيوخ به نزد معاويه مي رفتند، نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و گفتند: يا اميرالمؤمنين! اين اموال را به آنان بده. اشراف عرب و قريش را بر موالي و عجم تفضيل بده و به هر كس كه احتمال مي دهي تو را بگذارد و نزد معاويه برود بيشتر عطا كن! اميرالمؤمنين فرمود: آيا به من مي گوييد كه خود را به وسيله ظلم، بر دشمن پيروز كنم؟ نه، به خدا سوگند! چنين نخواهم كرد، مادام كه خورشيد طلوع كند و در آسمان ستاره اي بدرخشد. اگر اين اموال مال من بود، به طور مساوي در ميانشان قسمت مي كردم، چه رسد به اينكه اين اموال به من مربوط نيست و مال خود مسلمين است. [2] قريب به اين مضمون در نهج البلاغه هم هست [3] .

عرب نه فقط خود را در مال مقدم بر عجم مي دانست كه در نكاح هم خود را


برابر آنان نمي دانست، لذا از عجم دختر مي گرفتند ولي به آنان دختر نمي دادند.

شيخ كليني به سند خود از حضرت صادق عليه السلام نقل نموده كه موالي - عجم - نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و گفتند: شكايت عرب را به تو مي كنيم. پيغمبر ما را مانند عرب در عطايا شريك مي نمود و اموال را به تساوي تقسيم مي فرمود و همچنين سلمان و بلال و صهيب را داماد عرب نمود، ولي امروز اين جماعت زير اين بارها نمي روند و ما را كفو و مانند خود نمي شناسند. اميرالمؤمنين نزد عرب ها رفت و از آنان خواست كه عجم را مانند خود بدانند. عرب ها فرياد كردند و گفتند: يا اباالحسن! ما قبول نمي كنيم. ما قبول نمي كنيم. پس اميرالمؤمنين با غضب بيرون آمد و رداي آن بزرگوار به زمين كشيده مي شد. فرمود: اي جماعت مواليان! عرب شما را به منزله ي يهود و نصاري قرار داده اند. زن از شما مي گيرند ولي به شما زن نمي دهند و شما را با خود برابر نمي دانند. پس تجارت كنيد. خداوند به شما بركت دهد! از پيغمبر شنيدم كه روزي ده قسمت است و نه قسمت آن در تجارت است. [4] .

از اين حديث شريف دانسته مي شود كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم عرب را بر عجم تفضيل نمي داد و مطابق سهم عرب از عطايا به عجم هم مي داد و از عرب براي عجم زن مي گرفت. اين طريقه ي پيغمبر بود و در اين امر ترديدي نيست. ولي پس از پيغمبر سنت آن سرور كنار گذاشته شد و به طريقه ي ديگري عمل شد. بي جهت نبود كه هر چه عبدالرحمن بن عوف پس از كشته شدن عمر به علي عليه السلام مي گفت: با تو بيعت مي كنم كه طبق كتاب خدا و سنت پيغمبر و طريقه ي شيخين - ابوبكر و عمر - عمل كني، علي عليه السلام مي فرمود: طبق كتاب خدا و سنت پيغمبر عمل مي كنم ولي زير بار طريقه ي شيخين نمي روم. و چون عثمان در هر نوبت كه عبدالرحمن به وي گفت قبول نمود، عبدالرحمن با عثمان بيعت كرد و علي عليه السلام مجددا خانه نشين شد. [5] .


اين از مسلمات تاريخ است و از اين دانسته مي شود كه طريقه شيخين مباين با كتاب خدا و سنت پيغمبر بوده است. پس تفضيل عرب بر عجم از زمان خلفا شروع شد و آنها عرب را اين گونه بار آوردند كه مطابق ميل و رغبت آنان بود.

اما حال كه نوبت به علي عليه السلام رسيده است، مي خواهد مردم را به سنت پيغمبر برگرداند و در عطا مساوات نمايد، ولي آنان زير بار نمي روند. ببينيد چگونه جسارت كردند و به اميرالمؤمنين، ابوالحسن، خطاب كردند و مكرر گفتند «ما قبول نداريم» به جاي آن كه بگويند، اطاعت مي كنيم.

از مطلب دور نشويم. ايرانيان كه به دين اسلام مشرف گشتند، فريفته عدالت و حسن رفتار اميرالمؤمنين و اهل بيت اطهار عليهم السلام شدند. آنان راستي شيعه شدند و محبت او را در دل ها جاي دادند و فضايل او را مكتوم ننمودند. حساب عجم از عرب جدا است و عرب از دو جهت بايد از اميرالمؤمنين عليه السلام جدا شوند و او را پس از پيغمبر از حقش محروم و خانه نشين نمايند:

يكي آن كه چشم عرب به قريش بود و قريش با اميرالمؤمنين عليه السلام بد بودند. چون علي عليه السلام به جهت خداوند، بسياري از كفار قريش را كشته بود و هيچ دسته اي از قريش، بلكه هيچ فردي از افراد قريش نبود كه علي عليه السلام از خويشان او نكشته باشد. از اين جهت، قريش تا توانستند با او مخالفت كردند حتي پس از آن كه نوبت به او رسيد و عثمان كشته شد دست از مخالفت و دشمني برنداشتند.

جهت ديگر دشمني قريش با آن حضرت، دشمني هاي منافقين و مؤلفة القلوب از قريش با پيغمبر بود كه مي خواستند جبران آن را با برادر و وصي و نفس پيامبر بنمايند. علاوه بر اين دو امر، حسادت جمعي قريش و دانستن اين مطلب كه اگر خلافت به علي عليه السلام برسد به ديگران نخواهد رسيد و در بني هاشم خواهد ماند، سبب دشمني آنها و دور نگهداشتن آن حضرت از خلافت شده بود. ولي اگر خلافت به ديگري برسد ديگران نيز به نوبت از خلافت استفاده خواهند كرد. و


تفصيل اين امور را در «كتاب تاريخ اميرالمؤمنين» آودرده ام [6] و از كلمات علي عليه السلام است:

«اللهم اني استعديك علي قريش و من أعانهم فانهم قطعوا رحمي و صغروا عظيم منزلتي واجمعوا علي منازعتي أمرا هو لي» [7] .

«بار خدايا، مي خواهم كه مرا در برابر قريش و آنان كه قريش را ياري مي كنند ياري فرمايي. آنان پيوند خويشاوندي مرا بريدند و منزلت مرا خرد شمردند و براي نبرد با من، در امري كه از آن من بود، دست به دست هم دادند».

و در جاي ديگر فرمايد:

«أما الاستبداد علينا بهذا المقام - ونحن الأعلون نسبا والأشدون برسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نوطا - فانها كانت أثرة شحت عليها نفوس قوم وسخت عنها نفوس آخرين والحكم الله والمعود اليه القيامة» [8] .

«آن زورگويي و خودكامگي كه در امر خلافت با ما نمودند - در حالي كه ما به نسبت برتر از آنها بوديم و با رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم پيوند استواري داشتيم - بدان سبب بود، كه امر خلافت مقامي رغبت افزاست. گروهي سخت بدان آزمند شدند و گروهي سخاوت ورزيدند و از آن چشم پوشيدند. داوري با خداست و جاي داوري، بازگشتگاه قيامت است».

علي عليه السلام محاكمه قريش را به خدا وامي گذارد و شكايت آنان را به او مي كند و قيامت را براي روز محاكمه مي پسندد و مي گويد: قريش و همراهان آنان، مقام شامخ مرا كوچك شمردند و پايين آوردند و متحد شدند تا حق مرا از چنگ من بيرون آورند؛ جمعي دشمني كردند و نتوانستند حق مرا در دست من ببينند و


عده اي ديگر به ظلم آنان و غصب حق من اهميتي ندادند و گذشت نمودند.

عرب بر قريش مقدم نمي شدند و هميشه آنان را بزرگ خود مي شناختند و از آنان تبعيت مي كردند. حال كه قريش از اميرالمؤمنين عليه السلام دوري مي كنند عرب نيز به آن حضرت نزديك نمي شوند.

سبب ديگر دوري عرب از آن حضرت اين است كه شيوخ و اشراف و رؤساي عرب با سيره ي اميرالمؤمنين عليه السلام مخالف بودند. آنان سيره ي ابوبكر و عمر را مي پسنديدند و حاضر نبودند در عطا با يك نفر عرب، چه رسد به يكي از واليان عجم، برابر باشند. پس رؤسا از اميرالمؤمنين روي گرداندند و ديگران هم تابع شيوخ خود بودند. همين امر موجب آن شد كه لشكر اميرالمؤمنين از آن سرور اطاعت نكند و لشكر معاويه از او اطاعت كند چنانكه پيشتر شرح اين مطلب داده شد.

شما از تسليم مسلمانان در برابر پيغمبر و تمرد لشكريان اميرالمؤمنين عليه السلام از فرمان آن سرور راجع به مساوات با عجم، مي توانيد اندازه نفوذ كلمه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را به دست بياوريد. و حقا اگر اميرالمؤمنين به جاي پيغمبر مي نشست و مردم از سيره ي آن سرور منحرف نمي شدند، نفوذ اميرالمؤمنين نيز مانند پيغمبر مي شد. ولي افسوس كه شد آنچه نبايد بشود! لذا رسما مي گويند: يا اباالحسن قبول نداريم. و ديگر حاضر نمي شوند به سوي حق باز گردند و هوا و هوس را كنار بگذارند. اميرالمؤمنين عليه السلام چون ديد با عجم آنگونه رفتار مي نمايند، به آنان راهي را نشان داد تا عزيز شوند و آن راه تجارت بود. مي فرمايد: تجارت كنيد تا ثروتمند شويد. و همين عرب ها ديگر به چشم حقارت به شما ننگرند و در مقابل شما خاضع بشوند. پس قسمتي از عرب به اين دو جهت از اميرالمؤمنين منحرف شدند، ولي عجم كه تازه مسلمان شده به قريش چه كار دارد؟ براي عجم رؤسا و شيوخ نيست كه در اثر اطاعت آنان از اميرالمؤمنين دور شوند. آنان فضايل اميرالمؤمنين را مي بينند و


عدالت آن بزرگوار را در نظر مي آورند و بدين جهت، به او علاقمند مي شوند. اين است سر تشيع و علاقمندي ايرانيان به اهل بيت عليهم السلام.

بني عباس نيز از همين راه، عجم را صيد كردند و به وسيله آنان بر بني اميه غالب آمدند. مختار كه از شجاعان و بزرگ ترين شخصيت هاي شيعه است آنگاه كه بني اميه، همه ي عظمت خود را از دست دادند و اهل شام اختلاف كلمه پيدا كردند و شيعيان از ظلم هاي آنان به تنگ آمدند و در اثر وقايع عاشورا هيجان عظيمي در قلوب ارادتمندان به خانواده رسالت پيدا گشت، فرصت را غنيمت شمرد و از ايرانيان كه همگي شيعه و علاقمند به اهل بيت هستند كمك گرفت و به وسيله ي اين جمع تازه نفس بر سپاه شام و دشمنان اهل بيت از اشراف كوفه تاخت و همگي را پريشان و مستأصل و متفرق نمود. سپاه ابن زياد به وسيله ي ابراهيم درهم شكست. اعيان و اشراف كوفه كشته يا متواري شدند. اكثر سپاه ابراهيم از همين موالي و اكثر سپاه مختار از شيعيان عجم بودند.

دينوري در اخبار الطوال مي گويد: پس از كشته شدن مختار شش هزار نفر از اصحاب او دو ماه در قصر متحصن بودند و چون آذوقه آنان تمام شد، تسليم مصعب شدند و مصعب تمامي آن شش هزار نفر را كشت. آنان دو هزار عرب و چهار هزار عجم بودند. [9] .

شايد اين جمع، همان هفت هزار نفر حسيني باشند كه مسعودي مي گويد مصعب همه را در يك روز كشت. و در اين نقل شش هزار شده باشند. [10] .

پوشيده نماند كه من در مقام بيان سر تشيع مسلمانان از عجم بودم، نه آن كه بخواهم بنويسم كه هر عربي از اميرالمؤمنين عليه السلام منحرف شد و به سوي معاويه متوجه گشت و از عدل علي عليه السلام فرار نمود. البته در ميان عرب نيز مردمان با تقوا و


شيعه ي حقيقي و محب عدل و عدالت و پيرو اهل بيت عليه السلام زياد بود و چنين نبود كه همه منحرف شده باشند. من مي گويم به اين دو جهت، منحرفين عرب پيدا شدند. از طرف ديگر من نمي خواهم بگويم هر كس از عجم كه اسلام آورد، شيعه ي واقعي شد. چه بسا دنياطلب و منافق در ميان اين جماعت نيز بود. پس كلام من حمل بر تعصب و طرفداري از دسته ي خاصي و ترجيح دادن آنان بر دسته ي ديگري نشود.


پاورقي

[1] کافي، ج 8، ص 182، ح 204.

[2] بحارالانوار، ج 34، ص 208، ح 985.

[3] نهج‏البلاغه، خ 126.

[4] کافي، ج 5، ص 319-318، ح 59.

[5] شرح نهج‏البلاغه‏ي ابن ابي‏الحديد، ج 1، ص 188؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 238.

[6] اين کتاب را همين ناشر چاپ و منتشر کرده است.

[7] نهج‏البلاغه، خطبه171.

[8] همان، خطبه161.

[9] اخبار الطوال، ص 309.

[10] مروج الذهب، ج 3، ص 99.