بازگشت

سليمان به چه دعوت نمود و براي چه با والي كوفه و قرقيسيا همراه نشد؟


يكي از دعات و مبلغين سليمان، «عبيدالله بن عبدالله مري» مردي با بلاغت و بيان بود. او هر موقع كه شيعيان جمع مي شدند خطبه مفصلي مي خواند و عظمت پيغمبر و ذريه آن سرور و مظلوميت عترت طاهره و شهادت امام حسين و ياري نكردن اهل كوفه و بزرگي گناه آنان را بيان مي كرد و مي گفت:

«... ان الله لم يجعل لقاتله حجة و لا لخاذله معذرة الا ان يناصح لله في التوبة فيجاهد القاتين و ينابذ اقاسطين فعسي الله عند ذلك ان يقبل التوبة و يقيل العثرة انا ندعو الي كتاب الله و سنة نبيه و الطلب بدماء اهل بيته و الي جهاد المحلين و المارقين فان قتلنا فما عند الله خير للابرار و ان ظهرنا رددنا هذا الامر الي اهل بيت نبينا». [1] .

او راه توبه را منحصر به جنگ با قتله ي امام شهيد مي دانست و مردم را دعوت به عمل به كتاب خدا و سنت پيغمبر و كشتن قاتلين امام مي كرد و مي گفت: اگر كشته شديم به بهشت مي رسيم و اگر بر دشمنان غالب شديم، خلافت را به خانواده پيغمبر تسليم مي نماييم.

«عبدالله بن يزيد انصاري» از طرف ابن زبير والي كوفه بود. او مردي عاقل و باتجربه بود كه مي خواست از توابين به نفع ابن زبير و محكم نمودن سلطنت او


استفاده كند. لذا سليمان را از خود راضي كرد و دست آنان را براي خريد اسلحه باز گذاشت و گفت: حسين را من نكشتم و از كشته شدن او مصيبت زده هستم. توابين هم در امان هستند كه آزادانه بيرون بيايند. قاتل حسين، ابن زياد است كه مجددا به سمت عراق مي آيد، برويد با او بجنگيد من نيز كمك شما هستم، اگر به اتفاق با او بجنگيم بهتر از اين است كه در كوفه با يكديگر بجنگيم، چون نتيجه اين عمل به نفع دشمن مشترك همه، ابن زياد است. [2] .

عبدالله در اثر اين جملات خود را از شر توابين حفظ نمود و جنگ را از محيط كوفه بيرون برد. او نه فقط از اغتشاش و جنگ داخلي جلوگيري نمود، بلكه توابين را به جنگ ابن زياد كشاند و به اندازه اي سخنان او در سليمان تأثير داشت كه هر چه كردند سليمان را منصرف كنند نشد. بالاخره سليمان كوفه را رها كرد و به سمت ابن زياد شتافت. تا اينجا نقشه عبدالله والي كوفه درست بود. توابين از كوفه خارج شدند و به جنگ ابن زياد شتافتند و در كوفه جنگي درنگرفت.

عبدالله بن يزيد حتي خواست سليمان را در كوفه نگاه دارد تا وقتي كه خود او به جنگ ابن زياد مي رود توابين جزء سپاه او محسوب شوند و بدين ترتيب حداكثر استفاده را از اين دشمن براي جنگ با دشمن ديگر - ابن زياد - برده باشد. اما در اين قسمت موفق نشد، هر چه عبدالله آمد و اصرار كرد، سليمان قبول نكرد [3] حتي پس از حركت سليمان نيز نامه نوشت و نصيحت نمود و گفت: شما با اين عدد كم به جنگ ابن زياد با آن سپاه فوق العاده زياد نرويد، چون اگر رفتيد كشته مي شويد و دشمن بر شما غالب مي گردد، بياييد تا متفقا به جنگ دشمن برويم. عبدالله در اين نامه خيلي مؤدبانه نصيحت كرده بود. اين نامه در ميان راه به سليمان رسيد. [4] .

توابين نظر سليمان را خواستند، سليمان نيز پرده از امر برداشت و صريحا


اظهار كرد كه اين جماعت اگر غالب شوند ما را به بيعت ابن زبير و جنگ در ركاب او مي خوانند و من مساعدت ابن زبير را ضلالت مي دانم، ولي ما اگر غالب شويم خلافت را به اهلش مي سپاريم و حق را به مستحق - اهل بيت - برمي گردانيم؛پس حساب ما و حساب ابن زبير از يكديگر جدا است. [5] .

توابين از شيعيان بودند و به جهت توبه از ياري نكردن امام به جنگ با بي دينان شتافتند. توابين از دوستان ابن زبير نبودند كه با والي كوفه و با والي قرقيسيا در جنگ شركت كنند و به كمك يكديگر با ابن زياد بجنگند. راه اين دو دسته از يكديگر جدا بود. من نظر جناب سليمان را در رد پيشنهاد عبدالله بن يزيد و زفر بن حارث كلابي مي پسندم، زيرا سخن او به نفع اهل بيت بود و مي خواست در موقع غلبه و پيروزي حق را به مستحق برساند. ولي در اينجا سؤال هست و آن اين كه چرا رسما سليمان همين شيعيان را دعوت به امامت امام سجاد عليه السلام نكرد و سربسته مردم را دعوت به اهل بيت مي نمود؟ شايد سليمان امام زمان را مي شناخت و به ملاحظه تقيه و حفظ امام زمان از شر ابن زبير سربسته مردم را دعوت به اهل بيت مي كرد.

زراره كه از بزرگترين فقهاي شيعه است، چون خبر فوت امام جعفر صادق عليه السلام به او رسيد پرده از روي امر برنداشت و امامت امام موسي كاظم را صريحا بيان نكرد و گفت: هر كس كه قرآن او را امام بداند من او را امام مي شناسم. اين جمله ي زراره براي حفظ امام كاظم عليه السلام از شر منصور دوانيقي بود، نه اين كه نشانه جهل او به امامت امام زمانش باشد. اگر سليمان غالب مي شد شايد خلافت را به امام سجاد عليه السلام تسليم مي نمود نه به اولاد عباس يا محمد بن نفية، ولي در اين موقع كه كاري صورت نداده نياز نيست كه نام امام سجاد را ببرد و او را گرفتار حبس و آزار ابن زبير، آن ظالم ستمكار نمايد. مگر ابن زبير نبود كه محمد بن حنفيه و ابن عباس و


بني هاشم را حبس كرده بود تا اگر بيت نكردند همگي را بسوزاند. [6] .

پوشيده نماند كه اعتراض من به سليمان از لحاظ جنگ او با بني اميه و خروج توابين بر دشمنان دين نيست و اعتراض من به اين جهت هم نيست كه آنها چرا امام زمان را نمي شناختند و يا چرا بي اجازه او خروج نمودند، بلكه اعتراض من بر او به جهت سياست او است. من آرزو داشتم سليمان و توابين در همان كوفه قاتلان امام حسين عليه السلام را مي كشتند و بر دشمنان غالب و پيروز مي گشتند و حق را به مستحق - چنانكه آرزو داشتند - مي رساندند. من از كشته شدن آنان بي آن كه از دشمنان و قاتلان امام كسي را كشته باشند بسيار متأثر هستم و اين سوء نتيجه را از سوء تدبير سليمان مي دانم.



پاورقي

[1] (خدا براي قاتل وي حجتي ننهاده و براي کساني که او را ياري نکردند عذري قرار نداده است، مگر صميمانه به پيشگاه خدا توبه ببرد و با قاتلان بجنگد و با ستمگران مخالفت کند، شايد خداوند توبه‏اش را بپذيرد و خطايش را ببخشد. ما شما را به کتاب خدا و سنت پيامبر و خونخواهي خاندان وي و جهاد منحرفان و ستمگران دعوت مي‏کنيم، اگر کشته شديم آنچه به نزد خدا هست براي نيکان بهتر است و اگر ظفر يافتيم خلافت را به خاندان پيامبر باز مي‏گردانيم).

[2] همان، ص 561 و 562.

[3] همان، ص 486 تا 588.

[4] همان، ص 591 و 592.

[5] همان، ص 592.

[6] مقاتل الطالبيين، ص 315.