بازگشت

وصف توابين و بي تدبيري سليمان بن صرد كه نتوانست از ايشان استفاده كند


پس از كشته شدن سليمان بن صرد و مسيب بن نجبه و عبدالله بن سعد بن نفيل و عبدالله بن وال، رياست سپاه به رفاعة بن شداد پنجمين رئيس توابين رسيد. روز نزديك به آخر بود كه او تصميم به فرار گرفت. ولي عقلا او را منع كردند و گفتند كه چيزي به شب نمانده، جنگ را به آخر روز برسان و شبانه لشكر را برگردان، زيرا در ميان روز كسي از چنگ دشمن نجات نخواهد يافت، از اين خبر لشكر توابين مطلع شدند. «كريب بن زيد حميري» نزديك شب پرچمي برداشت. حدود صد نفر با او بودند و از قصد بازگشت رفاعه سخن مي گفتند. حميري گفت: بندگان خدا! به سوي خداوند برگرديد و هيچ چيز دنيا مثل توبه و رضايت خداوند نيست. به من خبر رسيده كه جمعي مي خواهند به سوي دنيا بازگردند و اگر برگردند به گناهانش برمي گردند. ولي من از سپاه دشمن روي برنمي گردانم و تصميم دارم چون برادرانم كشته شوم. اين جمع همگي گفتند: ما نيز با تو هستيم. آنگاه به سوي دشمنان تاختند تا آن كه همگي كشته شدند. صخير به آنان گفت: از مرگ نترسيد، زيرا از شما دست بردار نيست، و به سوي دنيا كه از آن بيرون آمده ايد برنگرديد، دنيا براي شما


پاينده نخواهد ماند، و از ثواب خداوند روي برنگردانيد. پس همگي جنگ كردند و كشته شدند. [1] .

نظير اينگونه مردمان بسيار كم پيدا مي شوند - و مي توان گفت خوارج مانند اينان مردمان شجاع و از جان گذشته اي بودند و به گمان خود براي خدا جنگ مي كردند - و از همين جا دانسته مي شود كه متأسفانه سليمان بن صرد خزاعي نتوانست از اين جمع نتيجه بگيرد. چهار هزار نفر انسان شجاع و از جان گذشته در ميان يك سپاه بزرگ كم پيدا مي شود. اميرالمؤمنين در يكي از خطبه ها مي فرمايد: آرزو دارم به جاي تمامي شماها هزار نفر از «بني فراس بن غنم» داشتم.



هنالك لو دعوت اتاك منهم

فوارس مثل ارمية الحميم [2] .



زيرا هر وقت آن هزار نفر را بخوانم فوري حاضر مي شوند و اطاعت مي كنند. [3] .

سليمان كه چند هزار نفر مرد شجاع و از جان گذشته داشت، كه نه تمناي معاش از او داشتند و نه ماهيانه مي خواستند، بلكه جان خود را بر كف دست گذاشته و خود را به درياي لشكر مي زدند، آيا نمي توانست از اين جمع استفاده بهتري نمايد؟ حال كه سليمان از كوفه بيرون آمده و از قاتلان امام كه اشراف كوفه هستند، صرف نظر كرده و به سمت ابن زياد مي آيد، چرا شتابان مي رود؟ چرا صبر نمي كند تا سپاه مداين و سپاه بصره به او برسند؟ اين دو سپاه وقتي نزديك شدند كه سليمان كشته شده و رفاعة بن شداد جنگ را ادامه نداده بود، لذا آن دو سپاه برگشتند. از اين گذشته چرا سليمان مانند خوارج با سپاه دشمن جنگ نكرد. شبيب خارجي با جمع بسيار كم بر سپاه حجاج بن يوسف مي تاخت و آنان را فراري مي داد. سليمان كه چهار هزار سوار داشت چرا نتوانست چنان كند؟ چرا سواران خود را دسته دسته نكرد يا بر سپاه دشمن شبيخون نزد؟ او چرا در روز صف بندي كرد و مانند سپاه هاي بزرگ


جنگ نمود و ميمنه و ميسره و قلب تشكيل داد؟ زفر بن حارث كلابي در قرقيسيا بود - او نيز دشمن مروان و عبدالملك بود و با ابن زبير زد و بند داشت - به سليمان گفت: شما بر دشمن پيش دستي كنيد و خود را به عين الورده برسانيد و آن شهر را پشت سر خود گذاريد، در اين صورت راه آذوقه قرقيسيا به روي شما باز خواهد بود. دشمن پياده و سواره و جمعيت او بسيار است، شما با دشمن در يكجا مقيم نشويد و در برابر او صف آرايي نكنيد، چه بسا شما را محاصره نمايند، شما پياده نظام نداريد تا از سواران خود حمايت كنيد؛ پس دسته دسته شويد و بر ميمنه و ميسره آنان بتازيد و هر دسته كه حمله مي كند، دسته ي ديگر را به كمك داشته باشد تا چون اولي مورد حمله قرار گرفت، دسته ي دوم فورا پياده شوند و به سواران خود كمك كنند. اگر شما دسته دسته شويد به آساني مي توانيد جلو و عقب برويد، ولي اگر همگي در يك صف بايستيد وقتي دشمن به شما حمله كرد و شما را به عقب راند شكاف در صف پديد مي آيد و شكست نصيب شما خواهد شد [4] .

زفر بن حارث نصيحت بسيار سودمندي نمود، ولي چه فايده كه بر خلاف گفته زفر عمل كردند. سليمان بر ميمنه ي سپاه «عبدالله بن سعد» را امير نمود و ميسره را به «مسيب بن نجبه» سپرد و خود در قلب سپاه جاي گرفت. دشمن كه در حدود بيست هزار نفر يا بيشتر بودند، در روز سوم تمامي چهار رئيس را كشته و رفاعه - رئيس پنجم - هم به زحمت روز را به آخر رساند و شبانه فرار نمودند. بدين ترتيب مردان غيرتمند توابين در آن بيابان به خاك افتادند!

مختار مي گويد: سليمان مرد جنگ و كار آزموده اي نيست، من مي بينم كه به سخن مرد رزم و جنگ، زفر بن حارث نيز ترتيب اثر نمي دهد.



پاورقي

[1] همان، ص 603 و 604.

[2] «اگر آنان را فراخواني، به يکباره، سواراني چون ابرهاي تابستاني مي‏تازند و به سوي تو مي‏آيند».

[3] نهج‏البلاغه، خطبه 25.

[4] تاريخ طبري، ج 5، ص 595.