بازگشت

دشمني ابن زبير با اهل بيت و حمايت او از قاتلان امام شهيد


ابن زبير نيز دشمن اهل بيت بود و دشمنان آنان را ياري مي كرد. لذا اصلا اسمي هم از قاتلان امام و لزوم كشتن آنان به ميان نياورد. ابن زبيري كه جنگ جمل را بپا كرده بود، خاله خود، عايشه را بيرون آورده و بصره را از تصرف عامل اميرالمؤمنين بيرون نموده و عده اي از شيعيان را كشته بود فقط به بهانه آن كه عثمان مظلوم كشته شده و خون او را مي طلبد، چرا پس از رسيدن به سلطنت درصدد برنيامد قاتلان امام شهيد و اهل بيت پيغمبر را بكشد؟ چرا درصدد برنيامد عمر بن سعد و شمر بن ذي الجوشن و محمد بن اشعث و اشراف ديگر را كه شركت در قتل امام داشتند بكشد؟

پاسخ اين سؤالات اين است كه ابن زبير به خدا و روز قيامت ايمان نداشت. او در انديشه سلطنت بود. به همين جهت يك روز به بهانه خونخواهي عثمان بر اميرالمؤمنين خروج كرد و خون هاي مسلمانان را به ناحق ريخت و روز ديگر كه به سلطنت رسيد، متعرض اشراف كوفه كه حسين عليه السلام را كشته و سلطنت او را هموار كرده بودند نشد. همين كه او به مقصود خود برسد كافي است، حال بر سر حسين عليه السلام هر چه آمد، آمده و اشكالي ندارد. مگر همين ابن زبير نبود كه مي خواست محمد بن حنفيه و جمعي از بني هاشم را تنها به جرم آن كه با او بيعت نمي كنند بسوزاند كه اگر مختار به كمك آنان نرسيده بود حتما همگي سوخته بودند!؟ [1] .

من اشراف كوفه و قاتلان امام را ملامت نمي كنم كه چرا ابن زبير را اختيار كردند. آنان در فكر خود بودند و آنچه را كه به صلاح خود مي ديدند انجام مي دادند.


ولي ايراد من بر سليمان است. او چرا در اين موقع كه شهر بي صاحب گشته و سلطنت آل ابي سفيان منقرض شده و كار ابن زبير مستقر و ثابت نگرديده، خروج نكرد و پيروان خويش را منظم ننموده، بيرون نياورد؟ و اگر اين امر را هم صلاح نمي ديد، چرا فرمان نداد تا مخفيانه جمعي از اين اشراف را در يك شب يا چند شب نابود كنند؟!

طبري از ابومخنف نقل نموده كه پس از هلاكت يزيد، شيعيان از اصحاب سليمان نزد او جمع شدند و گفتند: يزيد هلاك شده و امير ضعيف گشته است. اگر فرمان دهي بر عمرو بن حريث شورش مي كنيم و او را از قصر بيرون مي نماييم و طلب خون امام شهيد مي كنيم و قاتلان آن سرور را هر جا كه باشند پيدا مي كنيم و مي كشيم، آنگاه مردم را دعوت مي نماييم كه خلافت را به اهل بيت پيغمبر - كه مظلوم مانده و از حق خود محروم گشته اند - تسليم نمايند. اين سخنان را گفتند و حتي زياد هم پافشاري كردند. ولي سليمان در پاسخ آنان گفت: كاري نكنيد، چون كشندگان امام، اشراف اهل كوفه و سواران عرب هستند كه خون حسين را بايد از آنها خواست و چون بدانند كه شما در پي خونخواهي حسين عليه السلام هستيد آنان بر شما مي تازند و كار را بر شما سخت مي نمايند. شما طاقت برابري با آنان را نداريد و البته، در مقابل آنان كشته خواهيد شد؛ پس صلاح در آن است كه مبلغين خود را به اطراف روانه كنيد و مردم را دعوت نماييد، زيرا امروز كه يزيد كشته شده مردم بيشتر با ما همراهي خواهند نمود [2] .

سليمان نامه اي به مداين و بصره نوشت و از شيعيان كمك خواست و تاريخ خروج را در اول ربيع الثاني سال شصت و پنج - تقريبا يك سال پس از هلاكت يزيد - مقرر نمود و نخيله را براي جمع لشكر در آن روز معرفي نمود [3] .


من اين پاسخ سليمان را نمي پسندم. سليمان كه براي كشته شدن خروج مي نمايد و توابين نيز اطاعت مي كنند و مي گويند: جبران گناهان گذشته ما نمي شود مگر آن كه در اين راه كشته شويم. و چنين نيز كردند و بالاخره خود با جمع كثيري كشته شدند و فرار نكردند؛ پس چه باك از كشته شدن دارد. به علاوه، اشراف در اين موقع بيچاره و خائف بودند و از ترس جان خود، ابن سعد را مي خواستند پادشاه كنند. اين اشراف در مقابل بيرون آمدن زنان همدان با حالت عزا و گريه بر حسين شهيد، از مقصد خود دست برداشتند و از سلطنت عمر بن سعد منصرف شدند! و از همين انصراف اندازه وحشت آنان معلوم مي شود.

چه ضرر داشت كه سليمان با توابين در همان ساعت، به كمك زنان غوغايي به پا مي كردند و همان زمان جمعي از قاتلان امام را مي كشتند؟ در چنين مواقعي است كه بايد از فرصت استفاده كرد و كارهاي بزرگ را انجام داد. اما سليمان توابين را به جاي دور و دراز كشانيد و آنان را با خود در آنجا به خاك سپرد، بي آن كه يكنفر از قاتلان امام را كشته باشد. ولي اگر همان وقت در كوفه خروج مي كرد لااقل صدها نفر از معروفين قاتلان را مي توانست به گور بفرستد. سليمان اگر نمي خواست در مقابل آنان صف آرايي كند، چرا مخفيانه عده اي را مأمور كشتن سران سپاه ابن سعد نكرد؟ هنوز اين نكته كه چرا سليمان آن فرصت را از دست داد، براي من مخفي است و از آن پاسخ هم به هيچ وجه قانع نمي شوم. حتي اگر اين توابين يك نفر از قاتلان امام را يا در كوفه يا در بين راه مي كشتند تا حدي مرا راحت مي نمودند، ولي هر چه دقت مي كنم مي بينم كه آنها قاتلان امام را گذاردند و از كوفه بيرون رفتند تا نزديك خاك شام با ابن زياد جنگ كنند و بي آن كه او را بكشند خود را به كشتن دادند. آخرين امير آنها رفاعة بن شداد لشكر را برداشت و به كوفه برگشت و پس از چندي با همان اعيان و اشراف قاتلان امام شهيد، متحد گرديد و با مختار و قتله ي قاتلين امام جنگيد.


در اينجا است كه بايد اعمال مختار را با سليمان و رؤساي توابين مقايسه كرد. مختار در كوفه و در زماني كه شهر در تصرف ابن زبير بود، خروج كرد و عامل او را بيرون نمود و قاتلان امام را در همان كوفه كشت. سپس لشكري فرستاد و ابن زياد را در خارج از كوفه كشت؛ پس به هيچ وجه نمي توان ميان اين دو كار مقايسه اي نمود. حقا اگر توابين رياست را به مختار مي دادند فرصت را از دست نمي داد و نمي گذاشت شهر به تصرف ابن زبير درآيد، يا قاتلان امام شهيد آزادانه در شهر بگردند و به حدي آزاد باشند كه بخواهند عمر بن سعد را پادشاه نمايند. توابين اگر بپذيريم كه هيچ اشتباهي نكرده اند، همين كه سليمان را امير نمودند و از مختار صرف نظر كردند و به سخنان او ترتيب اثر ندادند اشتباه بسيار بزرگي مرتكب شدند. مختار به شيعيان گفت:

«ان سليمان بن صرد - يرحمنا الله و اياه - انما هو عشمة من العشم و حفش بال ليس بذي تجربة للأمور و لا له علم بالحروب انما يريد ان يخرجكم فيقتل نفسه و يقتلكم اني انما اعمل علي مثال قد مثل لي وامر قد بين لي فيه عز وليكم و قتل عدوكم و شفاء صدوركم فاسمعوا مني قولي و اطيعوا امري ثم ابشروا و تباشروا فاني لكم بكل ما تأملون خير زعيم» [4] .

درست است كه عامه مردم هر كسي را براي رياست قبول نمي كنند و رئيس بايد سرشناس و با سابقه و مطاع باشد - و چه بسا تا پير نشود موجه و مسلم نزد عامه مردم نشود و بدين جهت است كه سن و سال و پيرمردي در نظم مردم يكي از


شرايط رياست و زعامت است - ولي بايد همان رئيس سالمند موقعيت خود را بشناسد و كارها را به مردمان لايق و آزموده بسپارد و چنين نباشد كه مغرور گردد و هر كاري را مخصوص به خود بداند و ديگران را از كار بركنار نمايد.

در مورد اخير هم اگر سليمان با ديگران مشورت مي كرد و از آراي آنان استفاده مي نمود، چنين خطري به او نمي رسيد. من مي بينم كه در مقابل پيشنهادات ديگران كه حقا به صلاح مقرون بوده، استبداد عجيبي به خرج مي داده است. سليمان در مقابل پيشنهاد خروج در زمان هرج و مرج كوفه و در مقابل پيشنهاد جنگ با اشراف كوفه - قاتلان امام عليه السلام - مخالفت نمود و رأي خود را بر عامه تحميل فرمود. [5] .

يكي از بزرگترين بدبختي ها همين است كه در چنين مواقعي، رياست و زعامت را به پيرمردي از كار افتاده بدهند و بدتر از آن اينكه او مغرور به رأي و نظر خود باشد و با مردمان باتجربه و كارآزموده مشورت نكند و اگر فرضا او را متوجه امري و مسأله اي ساختند، به مواعظ و نصايح آنان ترتيب اثر ندهد. در چنين موقعي است كه زمان بدبختي و نابودي آن گروه رسيده و راه چاره منحصر است به ترحم خداوند بر آن جمع و جلوگيري او از بدبختي و هلاكت آنان. توابين، شيخ الشيعه و صحابي بودن سليمان را در نظر گرفتند و از اينكه رزم آرايي از آن پيرمرد ساخته نيست غفلت كردند.

مختار مي گويد: علاوه بر آن كه سليمان پير و فرسوده گشته، از جنگ اطلاعي ندارد و با آن سر و كاري نداشته، بلكه در كليه امور بي تجربه است.

به نظر من حق با مختار است، من از اين پيرمرد صحابي هيچ سابقه جنگي سراغ ندارم. الساعه در نظر ندارم كه در زمان پيغمبر يا ديگران و يا در جنگ هاي اميرالمؤمنين - جنگ جمل و صفين و نهروان - و يا پس از اميرالمؤمنين با امام حسن عليه السلام خدمت واثر قابل ذكري در تاريخ به جاي گذاشته باشد.بلي پس از


هلاكت معاويه، شيعه در منزل او جمع شدند و او را به امام حسين عليه السلام نامه نوشت و امام را دعوت كرد. ولي بعد، امام و نايب او را فراموش كرد و موقعي هم كه اهل بيت وارد كوفه گشتند از اين سليمان و آن شيعيان به هيچ وجه خبري نيست.

مختار در نيمه ماه رمضان شصت و چهار وارد كوفه شد و از ياوران سليمان بن صرد كم كرد و براي خود ياوراني تهيه نمود. ولي سليمان به او و نقشه او ترتيب اثر نداد و بر نظر خود ثابت ماند و استبداد به خرج داد. مختار صبر كرد تا او توابين را از كوفه بيرون برد و به كشتن داد. وقتي «رفاعة بن شداة» بقيه لشكر را به كوفه برگرداند، مختار از زندان نامه اي به او نوشت و در حق سليمان دعاي خير نمود و نوشت: آنكس كه به وسيله او براي شما فتح و پيروزي ميسر گردد سليمان نبود. امير سپاه و كشنده جبارين و منتقم از اعداء دين من هستم و من شما را به كتاب خدا و سنت پيغمبر و طلب خون اهل بيت و دفع ظلم از ضعفا و جهاد با بي دينان دعوت مي كنم. والسلام [6] .


پاورقي

[1] مقاتل الطابيين، ص 315.

[2] تاريخ طبري، ج 5، ص 558.

[3] همان، ص 583.

[4] همان، ص 580. (همانا سليمان بن صرد که خدا ما و او را رحمت کند پيري است خشکيده و فرسوده‏اي پوسيده که در کارها تجربه ندارد و از جنگ بي‏خبر است، مي‏خواهد شما را ببرد و خودش را به کشتن دهد و شما را نيز به کشتن دهد. من مطابق دستوري که داده‏اند و به ترتيبي که برايم بيان کرده‏اند عمل مي‏کنم که مايه‏ي عزت ولي شماست و کشته شدن دشمنان و خنک شدن دلهايتان. گفتار مرا گوش دهيد و فرمانم را اطاعت کنيد، خوشدل باشيد و همديگر را مژده دهيد که من بهترين ضامن همه آرزوهاي شمايم).

[5] همان، ص 558.

[6] همان، ص 606.