بازگشت

شخصيت سليمان بن صرد خزاعي و توابين


چون امام شهيد شد و ابن زياد از نخيله - لشكرگاه - به كوفه برگشت، شيعيان از خواب بيدار شدند و دانستند كه گناه بزرگي مرتكب شده اند؛ آنان بودند كه حسين عليه السلام را دعوت كردند و پس از آمدن، به دشمنان سپردند تا او را بكشند - آري، اين گناه پاك نمي شود مگر به كشتن قاتلان امام يا كشته شدن در اين راه - پس بزرگان توابين در منزل «سليمان بن صرد خزاعي»، شيخ شيعه و صحابي پيامبر، جمع شدند و پس از مشورت سليمان را بر خود امير نمودند [1] .

اين جماعت، معتقد به حق، فاسق در عمل، و در عين حال مرعوب لشكر شام بودند وگرنه اين جمع كه پس از كشته شدن امام شهيد فورا متوجه بزرگي گناه خود شدند، چرا به كمك اهل بيت اطهار كه در همان كوفه محبوس بودند نشتافتند؟ چرا سر امام شهيد را از بالاي نيزه پايين نياوردند تا بيش از آن در شهر كوفه گردش ندهند؟ براي اين كار چند نفر از جان گذشته كافي بود. در ميان اين جماعت بودند كساني كه براستي مي خواستند توبه كنند و از جان خود سير شده بودند و مي خواستند به جهت جلب رضايت حق كشته شوند. پس چرا سليمان، امير توابين


از چنين جمع از جان گذشته اي استفاده ننمود؟ او مي توانست به وسيله چند نفر به كارهايي مخفيانه دست بزند و به عقيده من مي توانست اين جمع را وادار به كشتن قاتلان امام شهيد از اشراف نمايد و البته در چنين مواقعي، قتل و كشتن ناگهاني بهتر از جنگ است. من نمي دانم چرا اين فكر به ذهن سليمان نيامد؟ چه چيز او را از اينگونه فكرها باز داشت؟ سليمان بن صرد در مقام جمع آوري توابين و تهيه اسلحه بود. او «عبدالله بن وال تميمي» را معرفي نمود تا اموال را به او بسپرند كه در موقع خروج به بينوايان كمك نمايد. به تدريج از اين گوشه و آن گوشه جمع كثيري را براي خود فراهم نمود تا آن كه در چهاردهم ماه ربيع الاول از سال شصت و چهار، يزيد ابن معاويه هلاك شد. در اين وقت عبيدالله بن زياد در بصره و جانشين او در كوفه: عمرو بن حريث مخزومي بود. ابن زياد از مردم بصره براي خود بيعت گرفت و دو نفر را روانه كوفه نمود تا عمرو بن حريث براي او از اهل كوفه بيعت بگيرد. «يزيد بن حارث بن رويم شيباني» گفت: خداي را شكر كه از شر ابن سميه راحت شديم! ما ديگر با او همراهي نخواهيم نمود. عامل او عمرو بن حريث فرمان داد تا ابن حارث را زنداني كنند. طايفه «بكر» مانع شدند و او را از چنگال پاسبانان نجات دادند و او به منزل خود رفت. مردم كوفه هم عمرو بن حريث را بر بالاي منبر سنگ باران نمودند. پس عمرو از كار بر كنار شد و از اشراف كوفه درصدد برآمدند عمر بن سعد ابن ابي وقاص را امير خود نمايند. زنان «طايفه همدان» آمدند در حالي كه بر امام شهيد گريه مي كردند و عزاداري مي نمودند و مردان همدان نيز با شمشيرها بيرون آمدند. اشراف كوفه دانستند كه كار از كار گذشته و با تحريك احساسات عمومي نمي توان ابن سعد را امير نمود. پس صلاح بر اين شد كه «عامر بن مسعودي جمحي» والي باشد. آنگاه به ابن زبير نامه نوشتند و او عامر را از طرف خود والي نمود و عامر از مردم كوفه براي ابن زبير بيعت گرفت. [2] .


اين بود وضع كوفه، و حقا سليمان بايد در چنين موقعي كه مردم حيران و سرگردان هستند و پادشاهي آل ابوسفيان در حال مرگ و زوال است و پادشاهي ديگري، هنوز محكم و پا برجا نگشته، از توابين و مردمان از خودگذشته ديگر كاملا استفاده كند و در يك شب جمعي از اهل كوفه كه معدن فتنه و فساد و جزو قتله امام عليه السلام بودند را به طور ناگهاني نابود كند. زيرا آنان ديگر پناهگاهي نداشتند. خود ابن زياد در بصره به خانه مسعود پناهنده شد، بلكه لباس زن بر تن كرد. اهل شام هم در اضطراب و اختلاف بزرگي واقع گشتند و ميان اعيان و اشراف شاميان بر سر خلافت مروان و ابن زبير كشمكش ها صورت گرفت. پس اين قتله امام - اشراف كوفه - مأمني نداشتند و لشكري كه مردم از آن حساب ببرند وجود نداشت، زيرا همه در فكر آينده و اتصال به ابن زبير بودند.


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 5، ص 552.

[2] مطالب مذکور در جلد اول همين کتاب گذشت.