بازگشت

به نيزه كردن سر امام حسين و ماجراي زيد بن علي و به خود نيامدن شيعيان


طبري از ابومخنف نقل مي نمايد: سر امام حسين عليه السلام را بالاي نيزه در كوفه مي گرداندند. ابن زياد، زحر بن قيس را طلبيد و سر امام عليه السلام و سرهاي شهدا را به او سپرد، و نزد يزيد روانه كرد. [1] .

از اين نقل مدت توقف سر مطهر در كوفه و گرداندن آن به دست نمي آيد. من نمي دانم شيعيان كه او را دعوت كرده بودند و او را رها كردند و ياري نكردند، در اين موقع چه عذر داشتند؟ با آن كه سر امام عليه السلام را مي ديدند چرا به خود نمي آمدند كه دست كم سر را از دست پاسبانان بگيرند و دفن كنند؟ آيا نمي توانستند جمع شوند و ناگهان در تاريكي شب، خود را به سر رسانند و آن را مخفي نمايند؟

در زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم طايفه هذيل، خبيب بن عدي را اسير كرده و به مكه آوردند و به قريش فروختند، قريش براي تلافي از كشته شدگان خود، او را كشتند و جنازه ي او را به دار و مدت ها بالاي دار بود، پيغمبر اكرم عليه السلام عمرو بن اميه ضمري را به تنهايي فرستاد و با آن كه اطراف جنازه را پاسباناني از قريش گرفته


بودند شبانه آن را از دار پايين آورد، و از دست مشركين بيرون برد. [2] .

جايي كه يك نفر از مدينه بيايد و در نزديكي مكه معظمه به چنين عملي مبادرت نمايد، براي شيعياني كه در كوفه بودند - و از امام حسين عليه السلام دعوت كردند به خصوص آناني كه جزو توابين بودند - چه عذري باقي مي ماند كه سر امام عليه السلام را از بالاي نيزه پايين نياورده و از چنگ پاسبانان بيرون نبردند؟!

آيا اينان با آن جمعيت زياد، توانايي نداشتند كه شبانه اين عمل را انجام دهند تا لااقل قدري از گناهان خود را كم كنند و گذشته را جبران نمايند، و نگذارند سر امام عليه السلام را پس از اين واقعه بالاي نيزه ها در كوچه ها و بازارها و شهرها بگردانند و مردم آن را تماشا كنند؟

نمي دانم چرا اين قدر از لشكر شام مي ترسيدند مثل آن كه اصلا از خود توانايي نداشتند!

اهل كوفه با آن كه با زيد بن علي بن حسين عليهماالسلام بيعت كردند و او را به جنگ كشاندند؛ در وقت جنگ به او خيانت نمودند و از ياري او دست برداشتند تا آن كه كشته شد. والي كوفه سر او را بريد و براي هشام بن عبدالملك به شام فرستاد و بدن بي سر او را در همين كوفه به دار زدند و سالها بالاي دار بود.

مسعودي در «مروج الذهب» مي نويسد: ابوبكر بن عياش با عده اي گويند: زيد پنجاه ماه برهنه در كناسه ي كوفه بالاي دار بود و عورت او ديده نشد، تا آن كه در زمان وليد بن يزيد، يحيي پسر زيد خروج كرد. وليد به والي كوفه نوشت: زيد را با چوبه دار آتش بزن! او نيز چنين كرد و خاكسترش را در آب فرات به باد داد. [3] .

آيا اهل كوفه در طول اين مدت نمي توانستند زيد را از بالاي دار پايين آورند و جنازه ي او را مخفي كنند؟ آيا اين چنين فكري در سر آنان نبود؟ چه مانعي داشتند كه


از اين عمل خودداري مي كردند؟ حكام بني اميه به قدري آنان را بي حس و بي غيرت و مرعوب اهل شام و مجذوب مال نموده بودند كه ابدا از ديدن آن منظره به خود نمي آمدند و به فكر چنين كاري نمي افتادند.


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 5، ص 459.

[2] همان، ج 2، ص 538 تا 544 با تلخيص در داستان.

[3] مروج الذهب، ج 3، ص 208.