بازگشت

مجلس ابن زياد و مكالمه زيد بن ارقم


ابن سعد در عصر روز عاشورا، خولي و حميد بن مسلم ازدي را با سر مطهر امام عليه السلام روانه كوفه نمود. حميد مي گويد: ابن سعد، مرا مأمور كرد كه بشارت فتح و سلامتي او را به خانواده اش برسانم.

حميد بن مسلم هميشه خود را طرفدار اهل بيت و خدمت گذار آنان معرفي مي نمايد، انگار كه ابن زياد او را براي خدمت به اهل بيت عليهم السلام روانه كربلا نموده بود. او مي گويد: من از حضرت سجاد عليه السلام دفاع نمودم، و امام عليه السلام براي من دعا كرد.

او مي گويد: چون شمر مي خواست خيمه ها را با هر كس كه در آن است بسوزاند، من او را نهي كردم. و حال آنكه ابومخنف مي گويد: ابن سعد، سر امام عليه السلام


را با خولي و حميد بن مسلم به سوي كوفه روانه كرد. حال، او هر چه مي خواهد بگويد، من او را از دشمنان اهل بيت عليهم السلام و از شيعيان آل ابوسفيان مي شناسم، او ناله هاي حسين عليه السلام را شنيد، ولي به او كمك نكرد.

بعدها، همين حميد بن مسلم از توابين شد، و جزو لشكر سليمان بن صرد خزاعي بود، و خود را سالم به كوفه رساند.

در هر حال، حميد بن مسلم مي گويد: چون بشارت فتح و پيروزي را دادم، آمدم و ديدم كه ابن زياد در قصر نشسته و هيئت هاي عرب بر او وارد شده اند. به مردم نيز اجازه ي ورود داد كه من نيز وارد شدم. سر حسين عليه السلام را ديدم كه در برابر اوست و او ساعتي با چوب خود بر دندان آن سرور مي زد. زيد بن ارقم صحابي كه ناظر اين صحنه بود، وقتي ديد كه ابن زياد از كار خود دست برنمي دارد، گفت: چوب را از اين دندان بردار، به خدا سوگند! به چشم خود ديدم كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم با دو لب خود، لبان حسين عليه السلام را مي بوسيد.

آنگاه با صداي بلند گريه كرد. ابن زياد گفت: خدا چشمانت را بگرياند! اگر نه اين بود كه پير و كم عقل شده اي، هر آينه سر تو را از بدن جدا مي كردم.

زيد از جا برخاست و رفت، وقتي از آن مجلس بيرون آمدم، مردم مي گفتند: زيد سخني گفت كه اگر ابن زياد شنيده بود، البته او را مي كشت.

پرسيدم: مگر چه گفت؟

گفتند: زيد مي رفت و مي گفت: بنده اي، بنده اي را پادشاه نمود، پس مردم را بندگان خود كرد. اي جماعت عرب! پس از امروز همه ي شما بنده و برده ايد، پسر فاطمه را كشتيد و پسر مرجانه را به سلطنت رسانديد. او خوبان شما را مي كشد و بدان شما را بنده ي خود مي نمايد. شما به ذلت تن داديد. از رحمت خداوند دور باد هر كس كه به ذلت راضي گردد. [1] .


در نقل ديگري ابومخنف مي گويد: حميد با خولي به كوفه آمدند، و چون شب شده بود، خولي سر مطهر امام عليه السلام را به منزل برد و صبح نزد ابن زياد آورد. [2] .

از اين دو نقل معلوم مي شود كه ابن زياد در صبح يازدهم، به جهت خبر فتح و پيروزي، در قصر نشسته و از هيئت ها و واردين پذيرايي مي نمود، و در اين موقع، اهل بيت امام عليه السلام در كربلا بودند.

من از اندازه شقاوت و پستي ابن زياد در حيرتم. روزگاري پدرش از عمال و فرمانداران اميرالمؤمنين عليه السلام بود. او والي فارس بود و ابن عباس، وي را معرفي نموده بود. پس عجيب است كه ابن زياد، آن سوابق را فراموش كند و امروز با پسر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم چنين رفتاري نمايد. گيرم كه حسين عليه السلام دشمن او باشد و براي كشتنش آمده باشد؛ ولي اكنون كه او فاتح گشته، رفتارش با سر بريده ي آن حضرت، از رفتار مردمان با شرف به دور است.


پاورقي

[1] همان، ص 456.

[2] همان، ص 455.