بازگشت

آمدن عبيدالله بن حر، توابين و ابوالسرايا به زيارت قبر مطهر امام


طبري از ابومخنف نقل مي نمايد: پس از آن كه امام عليه السلام كشته شد، عبيدالله بن زياد اشراف اهل كوفه را جستجو نمود و عبيدالله بن حر را در ميان آنها نديد، او پس از چند روز نزد ابن زياد رفت. ابن زياد به او گفت: اي پسر حر! كجا بودي؟ گفت: مريض بودم. ابن زياد گفت: قلبت مريض بود يا بدنت؟ عبيدالله بن حر گفت: قلب من مريض نبود، و بدنم را هم خداوند شفا داد. ابن زياد گفت: دروغ مي گويي، تو با دشمن ما - حسين - بودي. عبيدالله بن حر گفت: اگر با دشمن تو بودم موقعيت من معلوم مي شد و مرا مي ديدند، من كسي نيستم كه در ميان لشكري باشم و مخفي بمانم.

لحظاتي ابن زياد از او غافل شد، عبيدالله موقعيت را مغتنم شمرد و از دارالاماره بيرون آمد و سوار اسب خويش گرديد. ابن زياد گفت: عبيدالله بن حر كجا رفت؟ گفتند: همين الان بيرون رفت. گفت: او را بياوريد. پاسبانان خود را به او رسانده و گفتند: امير تو را مي خواند. گفت: به او بگوييد كه من ديگر به اختيار خود نزدش نخواهم آمد، و بعد به منزل احمر بن زياد طايي رفت. اصحابش دور او جمع شدند، پس از آن به كربلا آمد و به قبور شهدا نگاه كرد، پس او و اصحابش براي شهدا رحمت و آمرزش خواستند. او در اشعاري مي گويد:



وقفت علي أجداثهم و مجالهم

فكاد الحشا ينفض والعين ساجمه [1] .



از اين نقل معلوم مي شود كه از همان اول قبر امام عليه السلام معلوم و مزار مردم بود و چنين نبود كه اثر آن از ميان رفته باشد.

طبري نقل مي نمايد: پس از گذشت چهار سال، توابين بر سر قبر حسين عليه السلام آمدند، آنها يك شبانه روز در آنجا ماندند، نماز مي خواندند و براي امام عليه السلام استغفار مي كردند. راوي مي گويد: هنگامي كه آنها به قبر حسين عليه السلام رسيدند، همگي فرياد


كردند و مشغول گريه و زاري شدند. سليمان و اصحاب او چون به قبر حسين عليه السلام رسيدند، همه يك صدا فرياد كردند:

«يا رب انا قد خذلنا ابن بنت نبينا، فاغفر لنا ما مضي منا و تب علينا انك أنت التواب الرحيم» [2] .

از اين نقل و نظاير آن معلوم مي شود كه دل هاي مردم از همان اول متوجه حسين عليه السلام بود. مردم بر سر قبر آن حضرت حاضر مي شدند و نمي گذاشتند كه قبرش كهنه و مندرس گردد و فراموش و مخفي شود. فراعنه مي خواستند نور خدا را خاموش كنند و از زيارت قبر حسين عليه السلام جلوگيري نمايند و حتي قبر و آثار آن حضرت را محو نمايند، ولي هر چه بيشتر اصرار مي كردند كمتر نتيجه مي گرفتند و مردم به زيارت و حفظ آثار قبر حريص تر مي شدند.

آري! هم اكنون كه هزار و سيصد و پانزده سال از شهادت امام عليه السلام مي گذرد، [3] قبر آن حضرت حفظ گشته و دست به دست به ما رسيده است و همواره شيعيان و دوستان اهل بيت عليهم السلام در آن بارگاه، خداوند را مي خوانند و به حوائج خود مي رسند. البته نبايد فراموش كرد كه هر اندازه دشمنان در خاموش كردن نور خدا، جلوگيري از زيارت زوار و محو قبر و هدم آن كوشش مي كردند، ائمه طاهرين عليهم السلام مردم را به زيارت سيد الشهداء عليه السلام تحريك و تحريص و ترغيب مي نمودند، اين بود كه شيعيان به هر گونه و به هر وسيله اي كه مي توانستند خود را به قبر آن حضرت مي رساندند و زيارت مي كردند.

اينك مناسب است كه اين موضوع را با نقلي از ابوالفرج ختم كنم. وي در كتاب «مقاتل الطالبيين» در شرح قصه ي ابوالسرايا كه پيش از سال دويست هجري اتفاق افتاد، مي گويد:

ابوالسرايا با سواران زبده ي خويش وارد نينوا گرديد، پس نزد قبر حسين عليه السلام آمد.


نصر بن مزاحم گويد كه يكي از اهل مداين براي من نقل كرد: من در همان شب به زيارت قبر حسين عليه السلام رفته بودم. آن شب، شبي باراني بود و رعد و برق داشت، ناگهان سواراني آمدند و نزديك قبر مطهر پياده شده، به سوي قبر آمدند، پس سلام كردند. يكي از سواران - كه همان ابوالسرايا بود - زيارت را طول داد و شروع به خواندن ابيات منصور نمري نمود:



نفسي فداء الحسين يوم عدا

الي المنايا عدوا و لا قافل



ذاك يوم أنحي بشفرته

علي سنام الاسلام والكاهل



كأنما أنت تعجبين ألا

ينزل بالقوم نقمة العاجل



لا يعجل الله ان عجلت و ما

ربك عماترين بالغافل



مظلومة والنبي والدها

تدير ارجاء مقلة جافل



ألا مساعير يغضبون لها

بسلة البيض و القنا الذابل [4] .



راوي گويد: آنگاه رو به من كرد و پرسيد: تو كيستي؟

گفتم: يكي از دهقان هاي مداين.

گفت: سبحان الله! ولي و دوست، به ولي و دوست خود ميل و علاقه دارد چنانكه شتر ماده به نوزاد خود ميل و علاقه دارد، اي مرد! آمدن تو به زيارت، اجر عظيم دارد و خداوند از تو قدراني مي كند. آنگاه از جاي برخاست و گفت: هر كس از زيديه در اينجا حاضر است برخيزد. پس گروهي از مردم برخاستند و نزد او رفتند. او خطبه ي مفصلي براي آنان خواند و اهل بيت عليهم السلام را ياد كرد و فضائل آنان را شمرد، و ظلم و ستمها و دشمني هايي كه امت بر آنان وارد آوردند را ياد آوري كرد، و از حسين بن علي عليهماالسلام نام برد و گفت: أيها الناس! گيرم شما زمان حسين عليه السلام را درك


نكرديد تا او را ياري كنيد؛ اكنون چه عذري داريد كه در خانه بنشينيد و كسي را كه فردا مي خواهد خروج كند و خون حسين عليه السلام را طلب نمايد و دين خداي را به پاي دارد، ياري نكنيد؟ چه چيزي شما را از ياري او باز مي دارد؟ من هم اكنون براي ياري دين خدا و اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به كوفه مي روم. هر كس در اين عقيده شريك است به من ملحق گردد. او اين را گفت و به سمت كوفه حركت نمود. [5] .

از اين نقل معلوم مي شود كه در آن زمان روي قبر ساختماني بوده كه زوار داخل آن بقعه مي شدند و نزد قبر مي رفتند، و نيز معلوم مي شود كه خروج ابوالسرايا به كمك محمد بن ابراهيم طباطبا براي طلب ثار حسين عليه السلام بوده است.


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 5، ص 469 و 470.

[2] همان، ص 589. (پروردگارا! ما پسر دختر پيامبرمان را ياري نکرديم گناه گذشته ما را ببخش و توبه‏ي ما را بپذير که تو، توبه‏پذير و رحيمي).

[3] نگارش اين کتاب در سال 1375 هجري قمري بوده است.

[4] (جان من فداي حسين باد آن روز که به سوي مرگ شتاب زده مي‏دويد، آن روز، روزي بود که تيغه‏ي دشنه بر کوهان اسلام گذاشته مي‏شد. گويا تو از اينکه عذابي سريع بر آن قوم نازل شد تعجب مي‏کني، خدا در انتقام گرفتن عجله نمي‏کند و در عين حال از آنچه مي‏بيني غافل نيست. آيا جنگ افروزان با شمشير برنده و نيزه‏ي شکافنده به جهت او خشم نمي‏گيرند؟.

[5] مقاتل الطالبيين، ص 346 و 347.