بازگشت

احاطه دشمن بر امام و كلمات آن سرور و آمدن زينب به قتلگاه


امام عليه السلام پس از آن همه مصايب و جنگها، تشنه، خسته و ناتوان شده و روز، رو به پايان است. شمر و عمر بن سعد مي خواهند كه هر چه زودتر امام عليه السلام كشته شده و جنگ تمام گردد، به همين جهت، عده اي از پيادگان را تحريك مي كنند كه به صورت دسته جمعي به امام عليه السلام حمله كنند.

عده اي به امام حمله كرده و اطراف آن حضرت را گرفتند، ابن سعد براي تشويق اين گروه، خودش آمد و ناظر قضيه گرديد. حضرت زينب عليهاالسلام هنگامي كه برادرش را گرفتار دشمنان ديد، دانست كه امام عليه السلام ديگر به سراغ اهل حرم نمي آيد، در اين حال خواهر به ديدن برادر آمد و چون اين جماعت را ديد، خواست از برادر خود دفاع كند و نزديك ترين مردم به او، همين عمر بن سعد بود كه او از قريش و رئيس لشكر است و مي بيند كه او نيز آمده حسين عليه السلام را ببيند، حضرت زينب عليهاالسلام فرمود: حسين را مي كشند و تو ايستاده اي و نگاه مي كني؟! ابن سعد گريه مي كند و از زينب عليهاالسلام روي مي گرداند، و گريه او براي زينب عليهاالسلام فايده ندارد، امام عليه السلام در همين حال مي فرمود:


«أعلي قتلي تحاثون؟ أما والله لا تقتلون بعدي عبدا من عباد الله الله أسخط عليكم لقتله مني، و أيم الله! اني لأرجو أن يكرمني الله بهوانكم، ثم ينتقم لي منكم من حيث لا تشعرون.

أما والله! أن لو قد قتلتموني لقد ألقي الله بأسكم بينكم و سفك دمائكم، ثم لا يرضي لكم حتي يضاعف لكم العذاب الأليم». [1] .

حضرت مي فرمايد:

«آيا مردم را بر كشتن من تحريك مي كنيد؟ سوگند به خدا! پس از من، بهتر از من را نخواهيد كشت، اميدوارم كه خداوند درجات مرا رفيع كند و از راهي كه نفهميد از شما انتقام بكشد.

به خدا سوگند! پس از كشتن من، ميان شما جدايي و اختلاف و خونريزي خواهد شد، و خداوند از شما راضي نخواهد گشت و به عذاب دردناك خواهيد رسيد».

از اين كلمات معلوم مي شود كه آنها همديگر را بر كشتن امام عليه السلام تحريك مي كردند. ببينيد حضرت با آن همه ضعف و خستگي، با كشندگان خود چگونه سخن مي گويد، و عواقب عمل آنان را به آنان گوشزد كرده، دشمن را ملامت و توبيخ مي كند! حسين عليه السلام در اين حال، مثل كسي است كه تاكنون به او مصيبتي نرسيده و هم اكنون با دشمن روبرو شده و مي خواهد آنان را موعظه نمايد. ولي اين سخنان، در آن جماعت از خدا بي خبر تأثيري نداشت.

شمر مجددا آنان را تحريك مي كند، باز به آن سرور حمله ور مي شوند؛ زرعة ابن شريك ضربتي به كف دست چپ امام عليه السلام زد، و ضربت ديگري نيز بر شانه ي مبارك امام عليه السلام وارد آمد.

امام عليه السلام بر زمين مي افتاد و برمي خاست، در همين حال، سنان بن انس با


نيزه اي امام عليه السلام را بر زمين انداخت، خولي خواست سر نوراني امام عليه السلام را از تن جدا نمايد، اما بدن او به لرزه درآمد و نتوانست، پس سنان سر اطهر آن حضرت را از تن جدا نمود - كه قبلا با شمشيرها بر امام عليه السلام ضرباتي وارد ساخته بود - و سر مطهر را به خولي ملعون داد. [2] اين مطلب را طبري از ابومخنف نقل كرده است.

و بنابر نقل شيخ مفيد در ارشاد؛ شمر آمد و سر آن سرور را از تن جدا كرد، آن گاه سر را به خولي داد. [3] .


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 5، ص 452.

[2] همان، ص 452 و 453.

[3] ارشاد، ج 2، ص 112.