بازگشت

ورود امام به فرات و تير زدن به دهان آن سرور


هشام كلبي از عمرو بن شمر و او از جابر جعفي نقل مي نمايد: وقتي عطش بر امام عليه السلام غلبه كرد، حضرت به سوي فرات حركت كرد و وارد فرات گرديد، پس نزديك شد تا آب بياشامد كه ناگاه، حصين بن تميم تيري به دهان او زد، خون از دهان مباركش جاري شد، حضرت خون را مي گرفت و به سمت آسمان مي انداخت و پس از حمد و ثناي الهي، دو دست خود را نزديك يكديگر گرفت و چنين دعا نمود:

«اللهم احصهم عددا، و اقتلهم بددا، و لا تذر علي الأرض منهم أحدا». [1] .

با توجه به اين كه در خيمه ها آب نبود و حصين بن تميم نزد امام عليه السلام نبود، معلوم مي شود كه امام عليه السلام براي رفع عطش به سمت شريعه ي فرات رفته، خود را به آب رسانده بود و در اين هنگام حصين بن تميم با تيري مانع از آب آشاميدن امام عليه السلام مي شود؛ و چون اين قضيه حاكي از نهايت شجاعت امام عليه السلام است، دشمنان به صراحت ننوشتند كه امام عليه السلام به آب دست يافت، بلكه سربسته گفتند كه نزديك بود


كه امام عليه السلام آب بياشامد.

ابن شهرآشوب گويد كه ابومخنف از جلودي نقل مي كند: امام عليه السلام به فرات رسيد و دست برد تا آب بياشامد، يكي از لشكريان گفت: اي حسين! تو آب مي آشامي در حالي كه دشمن به خيمه ها حمله نموده است؟! امام حسين عليه السلام آب را ريخت و به سوي خيمه ها آمد و ديد كه خيمه ها سالم است. [2] .

گرچه اين مطلب را طبري و ديگران از ابومخنف نقل نكرده اند، ولي همين مطلبي را كه ما استفاده كرديم، تأييد مي كند.

عبدالله بن عمار گويد: من بر بني هاشم منتي دارم كه با نيزه به حسين حمله كردم، چون به او نزديك شدم، با خود گفتم: براي چه من او را بكشم؟ ديگري اين كار را انجام دهد! پس جماعتي از طرف راست و گروهي از طرف چپ به او حمله كردند.

حسين عليه السلام به كساني كه از طرف راست هجوم آورده بودند حمله كرد، آنان ترسيده و فرار كردند، آنگاه به آن دسته ي ديگر حمله كرد تا اين كه آن جمع نيز ترسيدند و متفرق شدند. بر تن او پيراهني از خز بود و عمامه اي بر سر داشت، به خدا سوگند! نديدم كسي را كه فرزندان و خويشان و اصحاب او كشته شده باشند و جماعت زيادي اطراف او را احاطه كرده باشند، قوي قلب تر و شجاع تر از حسين باشد. او بر پيادگان حمله مي كرد و آنها مانند گوسفنداني كه گرگ به آنها حمله كند، از اطرف او فرار مي نمودند. در همين حال بود كه خواهرش زينب عليهاالسلام از خيمه بيرون آمد و فرياد مي زد: كاش آسمان بر زمين فرومي ريخت!

عمر بن سعد از نزديك حسين عليه السلام را تماشا مي كرد، زينب عليهاالسلام به او گفت: اي عمر! آيا حسين عليه السلام كشته مي شود و تو نگاه مي كني؟! اشكهاي عمر بن سعد، بر


صورت و ريشش سرازير گشت، و از زينب عليهاالسلام رو گرداند. [3] .

شيخ مفيد در ارشاد اضافه مي نمايد: سپس زينب عليهاالسلام فرمود: واي بر شما! آيا در ميان شما يك نفر مسلمان نيست؟ پس هيچ كس به او جواب نداد. [4] .

از همين نقل نيز معلوم مي شود كه با آن كه امام عليه السلام ضعيف و ناتوان گشته بود، باز دشمن به صورت دسته جمعي از راست و چپ به آن حضرت حمله مي كردند، و با اين حال، توانايي مقاومت نداشتند و از برابر امام عليه السلام فرار مي كردند.


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 5، ص 449.

[2] مناقب ابن‏شهرآشوب، ج 4، ص 58.

[3] تاريخ طبري، ج 5، ص 452.

[4] ارشاد، ج 2، ص 112.