بازگشت

نفرين كردن امام به دشمن در روز عاشورا


امام عليه السلام در روز عاشورا، چندين مرتبه دشمن را، چه به صورت فردي و چه به صورت دسته جمعي، نفرين نمود:

1- مسروق بن وائل گويد: در ميان نخستين سواراني بودم كه به سوي حسين رفتند، با خود گفتم كه پيشاپيش سواران باشم، شايد سر حسين نصيب من گردد و نزد ابن زياد ببرم و به مقام و منزلتي برسم. هنگامي كه نزد حسين رسيدم، يكي از افراد لشكر - كه به او پسر حوزه مي گفتند - جلو رفت و به اصحاب امام عليه السلام گفت: آيا حسين ميان شما هست؟ امام عليه السلام ساكت شد و كسي هم به او پاسخ نداد، دوباره سؤال كرد، باز امام ساكت ماند. در مرتبه ي سوم، امام عليه السلام فرمود: بگوييد كه اين حسين است. با او چه كاري داري؟ ابن حوزه گفت: اي حسين! بشارت باد تو را به آتش جهنم!! امام عليه السلام فرمود: دروغ مي گويي، بلكه من نزد خداي غفور و شفيع مطاع (پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم) مي روم، تو كيستي؟ گفت: ابن حوزه هستم. امام حسين عليه السلام دو دست خود را بلند كرد و دعا نمود و از خدا خواست كه او را به آتش بسوزاند. ابن حوزه به غضب آمد و خواست خود را به امام عليه السلام برساند، اما ميان او و امام عليه السلام


نهري بود، خواست با اسب به آن طرف بپرد كه از اسب افتاد و پاي او در ركاب ماند، اسب او را به اين سو و آن سو مي كشاند و قسمتي از بدن او قطعه قطعه شد و قسمت ديگر در ركاب مانده بود.

چون مسروق اين كرامت را مشاهده نمود، از ميدان جنگ برگشت و گفت: از اين اهل بيت چيزي به چشم خود ديدم كه ديگر با آنان جنگ نخواهم كرد. [1] .

اگر مسروق به خداوند ايمان داشت، مي بايست امام عليه السلام را ياري كند نه آن كه به كناره گيري از جنگ اكتفا كند.

2- حميد بن مسلم مي گويد: امام عليه السلام آب مي طلبيد و شمر مي گفت: به خدا سوگند! به آب نمي رسي، بلكه به آتش خواهي رسيد. پس مردي گفت: يا حسين! آيا فرات را نمي بيني كه چون شكم ماهي موج مي زند؟! به خدا سوگند! از اين آب نخواهي چشيد و تشنه جان مي دهي. پس حسين عليه السلام در حق او نفرين كرد و از خدا خواست تا او را تشنه بميراند. حميد گويد: به خدا سوگند! اين مرد فرياد مي زد: به من آب بدهيد. پس براي او آب مي آوردند، آب را مي آشاميد به حدي كه از دهان او بيرون مي ريخت، اما باز مي گفت: به من آب بدهيد كه از تشنگي هلاك شدم و كار او همين بود تا آن كه هلاك شد. [2] .

3- موقعي كه امام عليه السلام مي خواست به سمت شريعه ي فرات برود، شخصي از طايفه ي «ابان بن دارم» به لشكر گفت: واي بر شما! جلو او را بگيريد. امام عليه السلام در حق او نفرين كرد و از خدا خواست كه او را تشنه بدارد. راوي مي گويد: به خدا سوگند! چيزي نگذشت كه خدا مرض عطش را بر او مسلط كرد و از آب سير نمي شد. قاسم بن اصبغ بن نباته گويد: كوزه هاي آب را براي او خنك مي كردند و در آن شكر مي ريختند، او فرياد مي زد: به من آب بدهيد كه از تشنگي هلاك شدم. پس ظرف


بزرگي از آب كه افراد زيادي را سيراب مي نمود به او مي دادند، او مي آشاميد و لختي مي خوابيد، آنگاه فرياد مي زد: واي بر شما! به من آب بدهيد كه از تشنگي هلاك شدم. پس از مختصر زماني شكم او تركيد. [3] .

اما نفرين آن حضرت به لشكريان:

4- در موقع كشته شدن حضرت علي اكبر، حضرت خطاب به دشمنان فرمود:

«قتل الله قوما قتلوك» [4] .

5- بر سر نعش جناب قاسم عليه السلام حضرت فرمود:

«بعدا لقوم قتلوك و من خصمهم يوم القيامة فيك جدك» [5] .

6- در موقع كشته شدن طفل صغير عليه السلام حضرت فرمود:

«و انتقم لنا من هؤلاء الظالمين» [6] .

7- آن هنگام كه نزديك آب رسيد و خواست آب بياشامد، حصين بن تميم تيري به دهان آن سرور زد، حضرت خون را مي گرفت و به سمت بالا پرتاب مي كرد و پس از حمد و ثناي الهي، دو دست خود را جمع نمود و فرمود:

«اللهم احصهم عددا، و اقتلهم بددا و لا تذر علي الأرض منهم أحدا» [7] .

8- در آن موقع كه عبدالله بن حسن عليه السلام نزد حضرت آمد و بحر بن كعب او را با شمشير زد، حضرت فرمود:

«اللهم فان متعتهم الي حين ففرقهم فرقا و اجعلهم طرائق قددا و لا


ترص عنهم الولاة أبدا، فانهم دعونا لينصرونا، فعدوا علينا فقتلونا». [8] .

امام عليه السلام در ساعات بسيار سخت و ناگوار روز عاشورا نفرين مي كرد، از بس كه امر بر او ناگوار مي آمد، متوجه خداوند مي شد و به وسيله نفرين، تا حدي از مصيبت وارده تخفيف و خود را تسكين مي داد.

اهل كوفه مبتلا به نفرين امام عليه السلام شدند و از آن ظالمين، به وسيله مختار بن ابي عبيده ثقفي انتقامها گرفته شد و بسياري از آنان كشته شدند. آنها مورد غضب فرمانروايان واقع گرديدند و زير ظلم و ستم حجاج بن يوسف قرار گرفتند و پريشانحال ترين و بيچاره ترين مردم مملكت خويش گرديدند. واليان،هميشه از آنان ناراضي بودند و اختلاف، نفاق، پريشاني و بدبختي دامنگير آنان شده بود، و تا مدتها كوفه، مركز تحولات و تغيير واليان بود، مثل آمدن مختار و حجاج و خروج خوارج. در اثر دعاي امام عليه السلام به بدترين وضع زندگاني مي كردند كه از حديث ابوالسرايا، تا حدودي به وضع كوفه آشنا شديد.


پاورقي

[1] همان، ج 5، ص 430 و 431.

[2] مقاتل الطالبيين، ص 78.

[3] تاريخ طبري، ج 5، ص 449 و 450.

[4] همان، ص 446.

[5] همان، ص 447.

[6] همان، ص 448.

[7] همان، ص 449.

[8] همان، ص 451؛ ارشاد، ج 2، ص 110 و 111.