بازگشت

طولاني شدن مدت جنگ امام در روز عاشورا و ادعاهاي دروغين دشمن


طبري مي نويسد: امام عليه السلام مدت زيادي زنده بود و اگر دشمن مي خواست مي توانست او را بكشد، ولي هر كس مي خواست اين كار بدست ديگري انجام شود تا در خون آن حضرت شريك نشود، و هر گروه، اين كار را به ديگري محول مي نمود و از اين كار كناره گيري مي كرد.

اين روايت را ابومخنف از حميد بن مسلم نقل نموده و طبري نيز از او نقل كرده است. [1] به نظر من، اين نقل دروغ است. وقتي آنها ديدند امام عليه السلام دير كشته شد و مقاومت يك نفر با آن همه دشمن و فرار آن ها از شمشير او، جاي تعجب است، اين دروغ را ساختند و گفتند: اگر دشمن مي خواست مي توانست او را زودتر بكشد، ولي هر كس مي خواست اين كار را به گردن ديگري بيندازد. اين را گفتند تا از عظمت شجاعت آن حضرت بكاهند و عذري بتراشند.

اين دشمن خدا دروغ گفته است. آن جماعت براي كشتن امام حسين عليه السلام و ريختن خون او و گرفتن جايزه از يزيد و ابن زياد در آنجا گرد آمده بودند، پس چرا هر كس مي خواست ديگري او را بكشد؟ آيا اين جماعت از خدا مي ترسيدند و از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم شرم مي نمودند؟ اگر اين جماعت به خدا و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم ايمان داشتند، چرا او را ياري نكردند و اصحاب و اهل بيت او را كشتند و از هر كاري كه از دستشان برمي آمد، كوتاهي نكردند؟ مگر اين جماعت نبودند كه به خيمه ها حمله نموده و اثاث آن را غارت كردند؟ مگر شمر با جماعتي در حالي كه امام عليه السلام زنده بود، به خيمه ها حمله نكرد و قصد سوزاندن خيمه ها را با هر كس كه در آن بود نداشت؟ پس براي چه مي خواستند ديگري اين كار را بكند؟


حقيقت مطلب اين است كه روباه از شير وحشت دارد، هر اندازه كه شير ضعيف و ناتوان باشد.

اين جماعت از حسين عليه السلام مي ترسيدند و موقعي كه آن حضرت بر زمين افتاده و ضعف بر بدن آن سرور غالب شده بود، از نزديك شدن به او وحشت داشتند. اين است كه هر كس مي خواست ديگري برود و اگر خطري هست متوجه او شود، نه آن كه مي توانستند بكشند ولي نمي خواستند، بلكه آنان از نزديك شدن به آن حضرت وحشت داشتند.

به گمان من، همين موقع امام عليه السلام را از دور سنگ باران كردند، چنانكه همين عمل را با عابس بن ابي شبيب كردند. آنها ترسيدند كه به او نزديك شده و با او روبرو شوند، ولي ناجوانمردانه از دور به او حمله كرده و سنگ بارانش نمودند.

امام باقر عليه السلام مي فرمايد: پدرم در خيمه مريض بود و من مي ديدم كه امام عليه السلام گاهي بر ميمنه و گاهي بر ميسره و گاهي بر قلب لشكر حمله مي كرد. او را به گونه اي كشتند كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم از آن كه سگ ها را اين گونه بكشند نهي كرده بود. او را با شمشير، نيزه، سنگ، چوب و عصا كشتند، و پس از مرگ او نيز، اسبها را بر بدن شريف او تازاندند. [2] .


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 5، ص 452.

[2] بحارالانوار، ج 45، ص 91.