بازگشت

شجاعت و شهادت حضرت قاسم بن الحسن


ابومخنف، موضوع شهادت قاسم بن الحسن عليه السلام را قدري مفصل نوشته است، البته چيزي ننوشته است كه دلالت بر شجاعت آن حضرت داشته باشد. او از حميد بن مسلم نقل مي نمايد كه پسري چون پاره ي ماه، به سمت لشكر آمد. در دست او شمشيري بود و پيراهني بر تن داشت و دو نعلين به پا كه بند يكي از آن دو پاره شده بود. عمرو بن سعد ازدي گفت: به خدا سوگند! به او حمله مي كنم.

گفتم: سبحان الله! براي چه به اين امر اقدام مي كني؟ همين گروهي كه او را احاطه كرده اند، او را كفايت مي كنند و نيازي به تو نيست.

گفت: به خدا سوگند! بر او حمله مي كنم. پس بر او حمله كرد و با شمشير، چنان ضربتي بر سر او وارد ساخت كه بر زمين افتاد. پس عموي خود را به ياري طلبيد و امام حسين عليه السلام با سرعت و شتاب فوق العاده آمد و چون شير غضبناك، با شمشير بر عمرو بن سعد حمله كرد. عمرو، دو دست خود را جلو شمشير آورد، دست از مرفق جدا شد. عمرو از كنار قاسم عليه السلام دور شد و صيحه اي كشيد. سواراني چند از اهل كوفه آمدند تا عمرو را از دست حسين عليه السلام نجات دهند، در اين موقع، عمرو زير سم اسبها پامال شد و به درك رسيد. چون گرد و غبار فرونشست، ديدند كه حسين عليه السلام بالاي سر قاسم ايستاده و قاسم پاهايش را به زمين مي كشد و جان مي دهد و حسين عليه السلام مي گويد: از رحمت خداوند دور باد گروهي كه تو را كشتند! و جدت در روز قيامت با آنان دشمني مي نمايد.

سپس فرمود: بر عموي تو سخت است كه او را بخواني اما نتواند جوابت دهد، يا جوابت دهد اما براي تو فايده اي نبخشد. امروز، دشمنان ما زياد و ياوران ما اندك هستند.

آنگاه امام عليه السلام او را برداشت در حالي كه سينه ي خود را به سينه ي او گذاشته بود و پاهاي قاسم عليه السلام به روي زمين كشيده مي شد؛ او را آورد و نزد علي اكبر عليه السلام و جوانان


كشته شده از اهل بيت گذاشت. [1] .

حميد بن مسلم، كيفيت جنگ كردن حضرت قاسم عليه السلام و مدت جنگ و كشته يا زخمي شدن نفرات را شرح نداده، بلكه به همان لباس جنگ نپوشيدن قاسم و سخن خودش با عمرو بن سعد ازدي، اكتفا كرده است.

پوشيده نماند كه اين حميد بن مسلم از دشمنان امام عليه السلام و از لشكريان ابن سعد است، عمر بن سعد، او و خولي بن يزيد را عصر روز عاشورا، با سر امام شهيد عليه السلام روانه كوفه نمود، حميد بن مسلم كسي است كه از طرف ابن سعد، مأمور بود كه خبر سلامتي عمر و فتح و پيروزي ابن زياد و كشته شدن حسين عليه السلام را به خانواده ي عمر بدهد. پس در گفته هاي او بايد با احتياط نظر نمود.

به گمان من، حميد بن مسلم مي خواست كه از مقام جناب قاسم عليه السلام بكاهد و بگويد: از بس ناتوان بود، لباس رزم به تن نكرده بود. اگر اين نقل صحيح باشد مي توان گفت: خود جناب قاسم عليه السلام عمدا لباس جنگ نپوشيد، چنانكه عابس بن ابي شبيب هم براي اظهار شجاعت و شوق به لقاء الله، لباس جنگ را از تن بيرون كرد، بعيد نيست كه قاسم عليه السلام به لحاظ اين دو امر، از اول لباس جنگ نپوشيده بود.

كعب بن جابر در توصيف شهداي كربلا، با زبان شعر مي گويد:



و قد صبروا للطعن والضرب حسرا

و قد نازلوا لو أن ذلك نافع [2] .



از اين شعر معلوم مي شود كه جنگ كردن بدون لباس رزم، اختصاص به عابس نداشته است، بلكه اين شيوه ي شهداي كربلا بود. در هر صورت، از گفته ي حميد بن مسلم معلوم مي شود كه قاسم با جماعتي از لشكريان مشغول جنگ بوده و آنان او را احاطه كرده بودند تا آن كه عمرو بن سعد ازدي آمد و او را شهيد كرد. پس در اين


مدت مشغول جنگ بوده، و متأسفانه حميد بن مسلم و ديگران، شجاعت و جنگيدن او را در آن مدت مخفي نموده اند و به آن اشاره اي ننموده اند. از اين كه تا قاسم عليه السلام عموي خود را طلبيد امام عليه السلام خود را با شتاب به او رساند، دانسته مي شود كه ميدان جنگ، نزديك خيمه ها و رو به روي امام عليه السلام بوده و بعيد نيست كه زنان نيز اگر مي خواستند، مي توانستند ميدان جنگ و معركه را مشاهده كنند.

به عقيده ي من، يكي از سخت ترين ساعات روز عاشورا بر امام عليه السلام و بزرگترين مصائب سيدالشهداء عليه السلام همين بود كه به بالين نعش يتيم برادر بيايد و جان كندن او را مشاهده كند، خود آن سرور فرمود: به خدا سوگند! بر عموي تو بسيار ناگوار است كه او را بخواني و تو را اجابت نكند، و يا آن كه فايده اي براي تو نبخشد.

و سخت تر از ديدن اين منظره، حمل نمودن جناب قاسم توسط شخص امام عليه السلام به سوي خيمه و گذرادن بدن او نزديك نعش جوانش، حضرت علي اكبر عليه السلام است، اگر از اصحاب و اهل بيت، كسي باقي مانده بود حسين عليه السلام را ياري مي نمود و نعش قاسم عليه السلام را برمي داشت.

شايد در آن موقع كه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام گرفتار دشمنان بوده است، جناب قاسم عليه السلام در اين جا گرفتار دشمن گرديد. در هر صورت، امام حسين عليه السلام قاسم را از ميان لشكر بيرون برد و در خيمه اي كه نعش شهدا بود، قرار داد، و بدين وسيله، نعش مطهر آنان را نيز حفظ نمود، و مي توان گفت كه آنها، در همان جايي كه امام آنها را جمع كرده بود، دفن شدند، و همه اصحاب و اهل بيت در يك جا و نزديك حسين عليه السلام دفن شدند، چنانكه به اين امر اشاره خواهم نمود.

در اينجا نكته اي است كه مناسب است آن را تذكر دهم. اين كه امام حسين عليه السلام سينه ي حضرت قاسم عليه السلام را به سينه ي خود گذاشت، براي چه پاهاي قاسم عليه السلام بر زمين كشيده مي شد؟ آيا قامت قاسم بلندتر از امام عليه السلام بوده و يا آن كه امام عليه السلام خميده شده بود، و يا آن كه اعضاي بدن قاسم، قطعه قطعه شده بود و نزديك بود كه از هم جدا شود، به همين جهت، حسين عليه السلام خم شده و به آهستگي و احتياط، او را مي برد تا اعضاي شريف او از هم جدا نشود؟



پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 5، ص 447 و 448.

[2] همان، ص 433.