بازگشت

شجاعت و شهادت حضرت ابوالفضل العباس


حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بزرگترين فرزند حضرت ام البنين عليهاالسلام است. ابوالفرج اموي گويد: حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام، اول برادران خود را - كه فرزند نداشتند - به ميدان فرستاد تا به شهادت برسند و او وارث برادران گردد، و پس از او نيز، همه اموال به وارثش، عبيدالله بن عباس برسد. [1] .

به نظر من، اين سخن نادرست است. جايي كه عابس بن ابي شبيب شاكري، شوذب غلام شاكر را پيشاپيش خود به سوي دشمن روانه مي كند و مي گويد: اگر فردي از تو نزديكتر داشتم دوست مي داشتم او را روانه ي جنگ كنم و شهادت او را ببينم و بر آن صبر كنم تا به ثواب بيشتري نائل گردم، كه امروز، روز عمل است و تا ممكن است بايست كاري كنم كه موجب اجر باشد، [2] آيا روا است بگوييم: ابوالفضل العباس عليه السلام برادران خود را جلوتر روانه ي جنگ نمود تا وارث آنان كشته و سهم الارث پسرش بيشتر گردد؟

به حق، مقام حضرت ابوالفضل عليه السلام و نزديكي او به امام عليه السلام بيشتر از عابس بود، پس قطعا حضرت ابوالفضل عليه السلام برادران خود را جلوتر روانه ي جنگ كرد تا صبر كند و ثوابش بيشتر شود.

علاوه بر اين، موقعيت و عظمت حضرت ابوالفضل عليه السلام ايجاب مي كرد كه


برادرانش او را حفظ كنند و پيش از شهادت آن حضرت، جان خود را فداي امام عليه السلام نمايند.

به نظر من، نكته اي كه ابوالفرج اموي گفته از نظر دنياطلبان است كه هر عملي را بر آن تطبيق مي كنند، و من مقام حضرت ابوالفضل عليه السلام را بالاتر از اين حرفها مي دانم كه در آن وقت به فكر فرزندش باشد و بخواهد دارايي او را زياد كند.

ملاحظه كنيد! جناب مسلم بن عوسجه، در حال احتضار به حبيب بن مظاهر چه وصيت مي كند، [3] او فقط به امام شهيد چشم دوخته و از زن و فرزند و مال خويش چشم پوشيده است، آيا رواست كه بگوييم، مسلم بن عوسجه بيش از حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام به امام عليه السلام علاقمند بوده است؟

آري! دشمنان مي خواهند از علو مقام حضرت ابوالفضل عليه السلام بكاهند، و عمل خالصانه ي او را به خاطر دنيا قلمداد نمايند.

عجيب آن كه همان ابوالفرج به سند خويش از عبدالله بن ضحاك مشرقي نقل مي نمايد: حضرت ابوالفضل عليه السلام به برادر خود عبدالله بن علي گفت: تو برو و پيشاپيش من، جنگ كن تا شهادت تو را ببينم و به حساب خدا بگذارم و اجر ببرم، چون تو فرزند نداري.

پس عبدالله، پيشايش او جنگ كرد و به وسيله ي هاني بن ثبيت حضرمي كشته شد. [4] .

شما اگر در اين نقل دقت كنيد، مي بينيد كه حضرت ابوالفضل عليه السلام مثل عابس مي خواسته براي طلب اجر و احتساب در نزد خدا، برادرش جلوتر كشته شود و شهادت او را ببيند، ولي دشمنان جمله ي «چون تو فرزند نداري» را اضافه كردند و حال آن كه اين جمله به كلام سابق، يعني طلب اجر و ثواب، مربوط نيست، چه


رسد به آن كه علت آن هم باشد.

بي جهت نيست كه طبري از ابومخنف نقل مي نمايد:

«و زعموا أن العباس بن علي قال لاخوته من أمه، عبدالله و جعفر و عثمان: يا بني أمي، تقدموا حتي أرثكم، فانه لا ولد لكم، ففعلوا، فقتلوا» [5] .

«زعم» در جايي استعمال مي شود كه به مطلب، نسبت بطلان و دروغ داده شود. پس طبري مي خواسته بفهماند كه اين گفته محدثين و ناقلين، دروغ است.

از اين گذشته، با وجود حضرت ام البنين عليهاالسلام چگونه حضرت ابوالفضل عليه السلام مي تواند وارث برادران شود؟ دشمنان، عمل حضرت ابوالفضل عليه السلام و صبر او را كه براي خدا و طلب اجر بود، مقدمه اي براي جمع مال، براي فرزندش عبيدالله قرار دادند و آنچه را كه نبايد بگويند، گفتند و آنچه را كه بايد بگويند، كتمان كرده و نگفتند.

آنها اموري مثل: چه وقت حضرت ابوالفضل عليه السلام به جنگ رفت؟ شجاعت او چه قدر بود؟ چند نفر از دشمنان را كشت؟ مخفي نمودند. مگر از دشمن چه انتظاري داريد؟! ابومخنف در اين موضوع ها چيزي نقل نكرده، و از مورخين ديگر مانند مدائني و هشام كلبي نيز چيزي نقل نشده است.

و لكن از شعري كه ابوالفرج از كميت - شاعر اهل بيت عليهم السلام در عصر حضرت باقر عليه السلام - نقل نموده است، اندازه شجاعت حضرت ابوالفضل عليه السلام و كثرت كشتار آن حضرت از دشمنان، و كشته شدن آن سرور به دست جماعتي از دشمنان، معلوم مي شود؛ در آن اشعار آمده است:




و أبوالفضل ابن ذكرهم الحلو

شفاء النفوس من أسقام



قتل الأدعياء اذا قتلوه

أكرم الشاربين صوب الغمام [6] .



حضرت ابوالفضل، قمر بني هاشم عليه السلام، صاحب پرچم امام عليه السلام، مردي زيبا، خوش اندام و بلند قامت بود كه چون سوار اسب مي شد پاهاي او بر زمين كشيده مي شد. [7] در شجاعت حضرت ابوالفضل عليه السلام همين بس كه پرچم دار امام عليه السلام بود، همان گونه كه اميرالمؤمنين عليه السلام پرچم دار پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بود.

هنگامي كه عده اي از اصحاب امام عليه السلام در محاصره ي دشمن قرار گرفتند و لشكر ابن سعد آنان را از لشكر امام عليه السلام جدا كرد، حضرت ابوالفضل عليه السلام بر لشكر حمله نمود و آن چهار نفر را از محاصره بيرون آورد. [8] .

اگر كسي در همين مطلب دقت كند شجاعت والاي آن حضرت را درمي يابد. زيرا بديهي است كه يك يا چند نفر آنها را محاصره نكرده بودند و حمله حضرت ابوالفضل عليه السلام و شكستن حصار در موقعي صورت خواهد گرفت كه دشمن، تلفات سنگيني داده باشد و يا در خود توانايي مقاومت نبيند.

از جمله كارهايي كه حضرت ابوالفضل عليه السلام در كربلا انجام داد، آب آوردن اوست كه بدين سبب به «سقا» معروف شد. هنگامي كه تشنگي بر امام عليه السلام و اصحاب آن حضرت غلبه نمود، امام عليه السلام، عباس عليه السلام را با سي نفر سواره و بيست نفر پياده و بيست مشك آب روانه ي فرات نمود، آنها شبانه خود را به آب رساندند در حالي كه پيشاپيش آنها، پرچم در دست نافع بن هلال بجلي بود - عمرو بن حجاج با پانصد سوار، مأمور حفظ فرات و جلوگيري از ورود اصحاب امام عليه السلام بود كه نتوانند قطره اي از آب بردارند - عمرو بن حجاج در آن موقع شب فرياد كرد كه كيستي؟


نافع خود را معرفي نمود.

عمرو بن حجاج گفت: براي چه آمده اي.

گفت: آمده ايم تا از اين آب بياشاميم.

گفت: از اين آب تو بياشام.

نافع گفت: به خدا سوگند! تا حسين عليه السلام و اصحاب او تشنه اند قطره اي از اين آب نمي نوشم.

عمرو گفت: ما را اينجا گذاشته اند كه از شماها جلوگيري كنيم و آنچه را كه مي خواهيد نخواهد شد.

عمرو براي جلوگيري آماده شد، پياده ها وارد شريعه ي فرات شده، مشك ها را پر كردند. عمرو بن حجاج و يارانش پيش دويدند، حضرت عباس عليه السلام و نافع به آنها حمله كردند، آنان فرار كردند، پس پياده ها مشك هاي پر از آب را به خيمه ها رساندند، در حالي كه حضرت ابوالفضل عليه السلام و سواران ديگر از آنان حمايت مي كردند. [9] .

نمي دانم اين واقعه در شب تاسوعا بود يا شب عاشورا. اين حكايت نيز حاكي از شجاعت حضرت ابوالفضل عليه السلام است. مبارزه سي سوار با پانصد سوار و فرار آن ها و موفقيت اين دسته ي اندك و رساندن آب به خيمه ها، كار بسيار مشكلي است؛ اگر چه به زبان و قلم آسان آيد.

از اين كه نافع مي گويد: به خدا سوگند! تا حسين عليه السلام و اصحاب او تشنه باشند، قطره اي از اين آب نمي نوشم، اندازه ي وفاداري و علاقه ي او به امام شهيد دانسته مي شود.

آري! جا داشت كه امام حسين عليه السلام بگويد: اصحابي بهتر از اصحاب خودم نمي شناسم. در هر حال، ابومخنف كيفيت كشته شدن حضرت ابوالفضل عليه السلام را نيز نقل نكرده است، ولي شيخ مفيد در كتاب ارشاد مي نويسد: هنگامي كه دشمنان بر اصحاب امام عليه السلام غلبه كردند و عطش بر آن سرور غالب شد، امام عليه السلام به قصد آب به


سوي فرات حركت كرد و عباس عليه السلام پيشاپيش او بود. سواران ابن سعد براي جلوگيري آماده شدند و يك نفر از طايفه ي «دارم» فرياد زد: نگذاريد حسين عليه السلام به آب رسد، ميان او و آب حايل شويد.

امام عليه السلام او را نفرين كرد و از خداوند خواست كه او تشنه بماند.

مرد دارمي به غضب آمده و تيري به گلوي امام عليه السلام زد كه دو كف آن سرور پر از خون شد و به خداوند عرض كرد: خدايا! به تو شكايت مي كنم از آنچه بر پسر دختر پيغمبر تو وارد مي آيد، پس امام عليه السلام برگشت در حالي كه خيلي تشنه بود و لشكر، حضرت عباس عليه السلام را احاطه كردند و ميان او و امام جدايي انداختند. حضرت عباس عليه السلام به تنهايي با آنان جنگيد و پس از آن كه بدن آن سرور پر از زخم و جراحت شد به حدي كه نمي توانست حركت نمايد، زيد بن ورقاء حنفي و حكيم بن طفيل سنبسي به كمك همديگر، حضرت ابوالفضل عليه السلام را شهيد نمودند. [10] .

طبري قصه ي رفتن امام عليه السلام به سوي فرات و جلوگيري لشكر و تير زدن مرد دارمي و نفرين امام عليه السلام را از هشام نقل كرده است. [11] ولي اين قسمت را «كه حضرت ابوالفضل عليه السلام پيشاپيش امام عليه السلام بود و دشمن ميان آن دو بزرگوار جدايي افكند و او كشته شد»؛ نقل نكرده است.


پاورقي

[1] مقاتل الطالبين، ص 55.

[2] تاريخ طبري، ج 5، ص 443 و444.

[3] همان، ص 436.

[4] مقاتل الطالبين، ص 54.

[5] تاريخ طبري، ج 5، ص 448 و 449. (گمان کرده‏اند که عباس به برادران خويش که از يک مادر بودند، عبدالله و جعفر و عثمان گفت: اي فرزندان مادرم، پيش رويد تا وارث شما گردم که فرزند نداريد. آنها پيش رفتند و کشته شدند).

[6] مقاتل الطالبيين، ص 55 و 56.

[7] همان.

[8] تاريخ طبري، ج 5، ص 446.

[9] همان، ص 412 و 413؛ مقاتل الطالبيين، ص 78.

[10] ارشاد، ج 2، ص 109 و 110.

[11] تاريخ طبري، ج 5، ص 449 و 450.