بازگشت

آمدن زينب بر سر نعش حضرت علي اكبر


حميد بن مسلم ازدي مي گويد: وقتي حضرت علي اكبر عليه السلام را كشتند، به گوش خود شنيدم كه حسين عليه السلام مي گفت:

«قتل الله قوما قتلوك يا بني! ما أجرأهم علي الرحمان و علي انتهاك حرمة الرسول! علي الدنيا بعدك العفا» [1] .

پسر جان! خدا بكشد كساني را كه تو را كشتند،اينان چه قدر بر خداوند پر جرئت و جسور هستند كه به چنين معصيتي اقدام نمودند هتك حرمت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نمودند.

آنگاه فرمود: خاك بر سر دنيا پس از تو.

«عفا» بمعني هلاك است، و از اين سخن، نهايت علاقه ي امام عليه السلام به حضرت علي اكبر عليه السلام معلوم مي شود، و مثل آن كه حضرت ديگر راضي نيست دنيا پس از او آباد باشد.

راوي - حميد - گويا همين الان مي بينم كه زني چون خورشيد تابان از خيمه ها بيرون آمد و با عجله خود را به نعش حضرت علي اكبر عليه السلام رساند، و فرياد زد: اي پسر برادر! - پسرم اين زن كيست؟ گفتند: زينب دختر فاطمه عليهاالسلام است - حسين عليه السلام آمد و دست زينب عليهاالسلام را گرفت و به خيمه برگرداند، آنگاه امام عليه السلام آمد و جوانان بني هاشم نزد او آمدند و فرمود: برادر خود را برداريد. آنها نعش حضرت


علي اكبر عليه السلام را برداشته و در آن خيمه اي كه ميدان جنگ جلو آن خيمه بود گذاشتند. [2] .

مصيبت كشته شدن حضرت علي اكبر عليه السلام بر امام عليه السلام بسيار گران آمد و مي توان گفت كه او را بي طاقت كرد كه خود را به دو چيز تسلي داد: با نفرين بر قومي كه حضرت علي اكبر عليه السلام را كشتند، و با اظهار تنفر از دنيا.

مثل آن كه جناب زينب عليهاالسلام متوجه اين مطلب شد و خواست برادر خود را منصرف كند؛ اين بود كه با داد و فرياد آمد و خود را بر روي نعش حضرت علي اكبر عليه السلام انداخت. گويا زينب عليهاالسلام با اين عمل مي خواست برادر را به هوش آورد تا آن مصيبت را فراموش كند.

امام عليه السلام وقتي خواهرش را آن گونه مشاهده فرمود، نخواست دشمن خواهرش را در آن حال ببيند؛ مصيبت خويش را فراموش كرد و از جاي خود برخاست و از نعش پسرش صرف نظر كرد، آمد و دست خواهرش را گرفت و او را به خيمه برگرداند.

به نظر نمي رسد كه حضرت زينب عليهاالسلام در موقع شهادت هيچ يك از اصحاب، بيرون آمده باشد، حتي در موقع شهادت حضرت ابوالفضل عليه السلام در جايي نديده ام كه حضرت زينب عليهاالسلام بر سر نعش برادر آمده باشد، ولي به نظر مي رسد كه در موقع شهادت حضرت علي اكبر عليه السلام، امام عليه السلام بيش از همه ي موارد و مصائب، بي طاقت گشته بود و به همين جهت، حضرت زينب عليهاالسلام، هم برادر را از آن مصيبت منصرف و هم خود را شريك در عزا نمود.

امام عليه السلام پس از برگرداندن زينب عليهاالسلام به سراغ نعش پسرش مي آيد، در اين موقع جوانان نيز حاضر مي شوند، امام عليه السلام به آنان مي فرمايد: جنازه ي برادر خود را برداريد و اين در صورتي است كه امام عليه السلام نعش قاسم بن حسن عليه السلام را خود بسوي خيمه برد!


نمي دانم چرا؟ آيا نعش فرزندش علي اكبر عليه السلام پاره پاره شده بود و ديگر حسين عليه السلام نمي توانست به تنهايي او را بردارد، و يا آن كه امام عليه السلام در آن وقت ناتوان شده و در اثر اين داغ از پاي درآمده بود، و يا اين كه در موقع شهادت قاسم عليه السلام كسي از جوانان اهل بيت باقي نمانده، و همگي شهيد شده بودند.


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 5، ص 446. (پسرکم، خداي قومي را که تو را کشتند، بکشد. نسبت به خدا و شکستن حرمت پيامبر چه جسورند! از پس تو دنيا، گو مباش).

[2] همان، ص 446 و 447.