بازگشت

شهادت حر بن يزيد رياحي و شخصيت، عظمت و شجاعت او


سابقا به قسمتي از احوال حر بن يزيد رياحي اشاره نمودم. او يكي از شجاعان است كه از طرف ابن سعد، رئيس مردم تميم و همدان بود و يگانه رئيسي است كه از لشكر ابن سعد جدا شد و به خدمت امام عليه السلام مشرف گرديد. در شجاعت او همين بس كه مهاجر بن اوس به او گفت: مي خواهي چه كار بكني؟ و اين در حالي بود كه بدن حر مي لرزيد، مهاجر گفت: من تو را در هيچ جنگي از جنگها چنين نديدم، و اگر از من مي پرسيدند كه شجاعترين اهل كوفه كيست، از تو نمي گذشتم؛ پس اين چه حالي است كه از تو مشاهده مي كنم؟ حر گفت: خود را ميان بهشت و جهنم مي بينم و چيزي را بر بهشت اختيار نمي كنم، اگر چه پاره پاره و سوزانده شوم. [1] .

گمان مي كنم كه اين مهاجر بن اوس، همان كسي است كه با كثير بن عبدالله شعبي در قتل جناب زهير شركت داشته است و از مكالمه او با حر معلوم مي شود كه مرد شجاعي بوده كه در جنگها شركت مي كرد، و در مواقع جنگ با حر بن يزيد رفاقت داشته است، چنين كسي حر بن يزيد را شجاع ترين اهل كوفه مي شناسد. و اگر كسي موقعيت شهر كوفه را در نظر بگيرد مي داند كه آنجا مركز شجاعان و پهلوانان مسلمين بوده است، كساني كه در فتوحات ايران و روم شركت داشتند و يا


جنگهاي بزرگي چون صفين و جمل و نهروان را ديده بودند همه در همين شهر سكونت داشتند، و با توجه به اين مطلب، اين جمله بر شجاعت فوق العاده ي حر دلالت دارد، و از سخن او با ابن سعد كمال جرئت او معلوم مي شود.

اين حر است كه از جهنم، ترس و وحشت دارد و بدين جهت بدن او مي لرزد وگرنه، جنگهاي بزرگ در او بيم و هراسي ايجاد نمي كرده است، حر يكي از سواران سپاه امام عليه السلام بود كه عرصه را بر سواران ابن سعد تنگ كرده بودند. [2] ابن سعد، حصين بن تميم را خواست و مجففه [3] و پانصد تيرانداز را در اختيار او گذاشت تا بروند و اسبهاي سواران را از پاي درآوردند. [4] .

من نمي دانم مجففه چند نفر بوده اند كه با پانصد تيرانداز مأمور شدند تا سي و دو اسب را از پاي درآورند؟

طبري گويد: ابومخنف از نمير بن وعله نقل مي كند كه ايوب بن مشرح خيواني مي گفت: به خدا سوگند! من اسب حر بن يزيد را از پاي درآوردم، و در اثر اصابت تير، اسب وي لرزيد و بر زمين افتاد، حر كه سوار بر آن بود همچون شير از روي آن پريد در حالي كه شمشير در دستش بود و مي گفت:



ان تعقروا بي فأنا ابن الحر

أشجع من ذي لبد هزبر



راوي گويد: پس كسي را نديدم كه مثل حر توانا، شمشيرش برنده و ضربتش مؤثر باشد. [5] اين نقل حاكي از شجاعت و مهارت او در سواري است كه وقتي اسب او بر زمين مي افتد و مي غلطد او چون شير مي جهد و با شمشير كشيده مي جنگد و از رجز او معلوم مي شود كه خود را از شير شجاع تر مي دانسته است، و اين كه راوي مي گويد: نديدم كسي مثل او ببرد و قطع كند، نه از اين جهت است كه شمشير او


خيلي برنده بوده، بلكه مقصود اين است كه بازوي او از هر شجاعي تواناتر بوده است، لذا هيچ كس را مثل او در بريدن و كشتن و دشمن را پاره پاره كردن نديده است.

در اينجا مناسب است كلام را با آوردن دو شعر كه در مورد شجاعت شهدا و توصيف آن بزرگ مردان است - و معاصرين ايشان از شجاعان گفته اند - ختم نمايم.

برير بن خضير، پس از كشتن يزيد بن معقل مي خواست شمشير خود را از سر او بيرون بياورد كه دچار حمله ي ناگهاني رضي بن منقذ عبدي گرديد، او خود را به برير رساند و با او دست به گردن شد. برير نيز به او چسبيد و پس از مدتي برير، رضي را بر زمين افكند و بر سينه اش نشست، رضي فرياد زد و لشكر را به كمك خواست. كعب بن جابر ازدي با نيزه را احساس نمود خود را به روي رضي بن منقذ انداخت و با دندان قسمتي از بيني او را كند، پس كعب بن جابر با نيزه ي خود برير را از روي رضي بن منقذ كنار زد و با شمشير آن جناب را كشت. رضي از زمين برخاست و خاك را از لباس خود مي تكانيد و به كعب مي گفت: تو بر من حق داري، و حق تو را فراموش نخواهم كرد، خواهرش به او گفت: تو به دشمنان پسر فاطمه كمك نمودي و برير، سيد قراء را كشتي، من با تو ديگر سخن نمي گويم. كعب بن جابر اين اشعار را در توصيف شهدا و شرح اين واقعه گفته است:



سلي تخبري عني و أنت ذميمة

غداة حسين والرماح شوارع



ألم آت اقصي ما كرهت و لم يخل

علي غداة الروع ما أنا صانع



معي يزني لم تخنه كعوبه

و أبيض مخشوب الغرارين قاطع



فجردته في عصبة ليس دينهم

بديني و اني يابن حرب لقانع



و لم ترعيني مثلهم في زمانهم

و لا قبلهم في الناس اذ أنا يافع



اشد قراعا بالسيوف لدي الوغي

ألا كل من يحمي الذمار مقارع






و قد صبروا للطعن والضرب حسرا

و قد نازلوا أن ذلك نافع



فأبلغ عبيدالله اما لقيته

بأني مطيع للخليفة سامع



قتلت بريرا ثم حملت نعمة

أبامنقذ لما دعا من يماصع؟ [6] .



اين شاعر كه قاتل برير است سلاح خود را تعريف مي كند و خود را مطيع معاويه و فرزند او و تابع آل ابوسفيان مي شناسد. او تصديق مي نمايد كه از زمان جواني تا واقعه كربلا، در شجاعت و شمشير زدن در جنگ مانند شهداي كربلا نديده مي گويد: آنان هم سخت شمشير مي زدند و هم سخت بر ضربات نيزه و شمشير صبر داشتند، بلكه با سر برهنه وارد ميدان جنگ مي شدند.

عبيدالله بن حر جعفي چون از چنگ ابن زياد نجات يافت، با اصحاب خود به زيارت قبور شهداي كربلا رفت و براي آنان طلب رحمت و مغفرت نمود، و از آنجا به سمت مداين رفت، و اين اشعار را كه قسمتي از آن را قبلا نقل نمودم گفت:



يقول أمير غادر حق غادر

ألا كنت قاتلت الشهيد ابن فاطمه



فيا ندمي ألا أكون نصرته

ألا كل نفس لا تسدد نادمه



و اني لأني لم أكن من حماته

لذو حسرة ما ان تفارق لازمه



سقي الله أرواح الذين تأزروا

علي نصره سقيا من الغيث دائمه



وقفت علي اجداثهم و مجالهم

فكاد الحشا ينفض والعين ساجمه



لعمري لقد كانوا مصاليت في الوغي

سراعا الي الهيجا حماة خضارمه



تآسوا علي نصر ابن بنت نبيهم

بأسيافهم آساد غيل ضراغمه



فان يقتلوا فكل نفس تقية

علي الارض قد أضحت لذلك واجمه



و ما ان رأي الراؤون افضل منهم

لدي الموت سادات و زهرا قماقمه



أتقتلهم ظلما و ترجو ودادنا

فدع خطة ليست لنا بملائمه



لعمري لقد راغمتمونا بقتلهم

فكم ناقم منا عليكم و ناقمه






أهم مرارا أن اسير بجحفل

الي فئة زاغت عن الحق ظالمه



فكفوا و الا ذدتكم في كتائب

أشد عليكم من زحوف الديالمه [7] .



ببينيد! اين شجاع سفاك فتاك چه قدر از شهادت آنان اظهار تأثر نموده و آنان را شيران بيشه ي شجاعت مي شناخته است، حال دشمنان بگويند: آنها چنانكه كبوتر از باز فرار مي كند، به اين سمت و آن سمت پناه مي بردند. [8] .


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 5، ص 427.

[2] همان، ص 436.

[3] مجففه: سواران زره پوش را گويند که اسبان آنها نيز زره داشته باشد.

[4] تاريخ طبري، ج 5، ص 437.

[5] همان، ص 437.

[6] همان، ص 432 و 433.

[7] همان، ص 470.

[8] همان، ص 459.