بازگشت

طولاني شدن زمان جنگ


روز عاشورا اصحاب از يكديگر و از امام عليه السلام جدا نمي شدند و تا اصحاب توانايي داشتند نمي گذاشتند دشمنان به امام عليه السلام برسند. همه ي اين امور كاشف از شجاعت و آشنا بودن اصحاب به فنون جنگ است و از طرف ديگر، جنگ امام عليه السلام به همراه تعداد بسيار كم اصحابش با آن انبوه دشمن از صبح تا نزديك عصر، با اين كه دشمنان مصر بودند كه هرچه زودتر كار را تمام كنند، خود كاشف از داشتن نهايت تدبير جنگي و شجاعت امام عليه السلام و ياوران آن سرور است. دشمنان از هر راهي وارد جنگ شدند؛ هم از راه مبارزه تن به تن، هم از راه تيراندازي و هم از راه حمله عمومي و در هر نوبت، اصحاب جلو آنان را گرفتند و به نحو احسن دفاع نمودند.

عمرو بن حجاج زبيدي با ميمنه ي سپاه ابن سعد بر اصحاب امام عليه السلام حمله كرد و مدتي جنگيد و به يكديگر حمله كردند، پس از آن كه برگشتند و گرد و غبار جنگ فرونشست متوجه شدند كه مسلم بن عوسجه بر زمين افتاده است. امام عليه السلام بر بالين او حاضر شد و هنوز رمقي در بدن داشت - گفتگوي او را با حبيب قبلا نقل نمودم - پس از چند لحظه، مسلم بن عوسجه شهيد شد و كنيزكي فرياد به ناله بلند كرد و مرگ او را خبر داد اصحاب عمرو بن حجاج گفتند: ما مسلم بن عوسجه را كشتيم. شبث بن ربعي كه امير پيادگان بود به اطرافيان خود گفت: مادران شما بر شما بگريند! با دست خودتان خود را مي كشيد و به خاطر ديگران خود را ذليل


مي نماييد، خوشحال مي شويد كه كسي مثل مسلم بن عوسجه كشته شده است! من از اين مرد روزهاي بزرگي را در خاطر دارم، او در روز جنگ سلق آذربايجان شش نفر از مشركين را پيش از آن كه سواران مسلمانان برسند، كشت، آيا از كشته شدن او خشنود مي شويد؟ [1] .

شبث بن ربعي با آن كه از سران لشكر است، ولي خباثت او از ديگران كمتر است. او اگر چه در كربلا حاضر شده بود ولي از اظهار كراهت خودداري نمي كرد و تا مي توانست از شر و فساد جلوگيري مي نمود.

طبري نقل مي نمايد: شمر به خيمه هاي امام عليه السلام حمله نمود و فرياد زد: آتش بياوريد تا خيمه و هر كه در آن هست بسوزانيم. حميد بن مسلم به شمر گفت: سبحان الله! آيا تو مي خواهي زنان و كودكان را بسوزاني؟ اگر به كشتن مردان اكتفا كني امير از تو راضي مي شود. شمر از حميد پرسيد: تو كيستي؟ حميد ترسيد كه خبر او را به ابن زياد رساند به همين جهت خود را معرفي نكرد. در اين هنگام شبث بن ربعي آمد و به شمر گفت: سخني بدتر از سخن تو و موقفي بدتر از موقف تو نديدم، آيا تو زنان را مي ترساني؟ شمر حيا كرد و خواست برگردد كه زهير بن قين با ده نفر از اصحاب بر او و افرادش حمله كرد و آنان را از خيمه ها دور كردند. در اين حمله اباعزه ضبابي كه از افراد شمر بود كشته شد. [2] .

و چون عمر بن سعد خواست شبث را به كمك سواران بفرستد شبث گفت: سبحان الله! آيا از شيخ طائفه ي مضر و شيخ كوفه چنين تقاضايي مي كني؟ آيا فرد ديگري نبود كه او را مامور كنيد؟ راوي گويد: پيوسته از شبث آثار كراهت از جنگ را مي ديدند. ابوزهير عبسي گويد: شبث در زمان حكومت مصعب بن زبير مي گفت: خداوند هرگز اهل كوفه را هدايت نمي كند و خير و نيكي نمي دهد. آيا تعجب


نمي كنيد كه ما در ركاب علي بن ابي طالب و فرزند او، پنج سال با آل ابوسفيان جنگ كرديم، آنگاه همراه آل معاويه و پسر سميه زانيه، فرزند او حسين، بهترين اهل زمين را كشتيم. [3] .

آنگاه شمر بن ذي الجوشن، رئيس ميسره ي لشكر ابن سعد، بر ميسره ي لشكر امام عليه السلام حمله نمود، اصحاب ايستادگي كردند و مقاومت نمودند و او و يارانش را نيزه زدند. سپس از هر طرف بر حسين عليه السلام و اصحاب او حمله شد، اما آنان جنگ سختي نمودند و سواران اصحاب كه سي و دو نفر بودند، از هر طرف كه به سواران لشكر ابن سعد حمله مي كردند، آنان فرار مي نمودند. [4] .

اين مطلب در تاريخ طبري است و او هم از تاريخ ابومخنف نقل مي كند، و ابومخنف وقايع عاشورا را - ولو به واسطه - از كساني كه در كربلا حاضر بودند نقل نموده، و آنان نوعا از دشمنان بودند، پس در صحت اين گونه نقل ها كه به ضرر دشمن تمام مي شد نمي توان ترديد داشت، چون دشمنان تا مي توانستند آنچه را كه موجب وهن و ضعف سپاه كوفه يا قوت اصحاب امام عليه السلام بود نقل نمي كردند، اما با وجود اهتمام دشمنان به كم نشان دادن واقعه، از گوشه و كنار اخباري به دست مي آيد كه مدرك قضاوت دانشمندان مي گردد. حمله ي چند هزار نفر به هفتاد نفر يا كمتر و مقاومت آن عده ي بسيار كم در برابر آن سپاه انبوه چگونه مي شود؟ و حمله ي سي و دو نفر سوار بر انبوه سواران و فرار آنها براي چيست؟

به گفته ي عمرو بن حجاج زبيدي: «اين جماعت كم و اندكند، اگر با سنگ بر آنان حمله كنيد همه را مي كشيد» [5] پس چگونه از برابر اين جمع فرار مي كردند؟ چگونه اين جمع را مانند حلقه ي انگشتر محاصره نمي كردند و راه خلاص را نمي بستند؟ آيا


سپاه دشمن نمي خواستند اين جمع را بكشند؟ آيا دسته جمعي حمله نمي كردند؟ پس لشكر دشمن براي چه فرار مي كردند؟ و اين افراد كم در برابر يك دريا لشكر چگونه مقاومت مي كردند؟

گاهي دشمن مي خواست عده اي از اصحاب را از عده اي ديگر جدا كند و آنان را محاصره نمايد، ولي طولي نمي كشيد كه خط محاصره شكسته مي شد و آن گروه بيرون مي آمدند. عمر بن خالد صيداوي، جابر بن حارث سلماني، سعد غلام عمر بن خالد و مجمع بن عبدالله عائذي در آغاز جنگ با شمشير بر سپاه دشمن حمله كردند، و چون در لشكر نفوذ كردند دشمن دور آنان را گرفت و محاصره نمود، و از ساير اصحاب جدا شدند، در اين موقع ابوالفضل العباس عليه السلام بر دشمن حمله كرد و آن حصار را شكافت، و آن جمع را بيرون آورد، در حالي كه آنان مجروح بودند. [6] .

از اين حكايت معلوم مي شود كه دشمن از هيچ كاري كوتاهي نمي كرد؛ مسأله محاصره و جدا كردن عده اي از بقيه لشكر را در نظر داشته، ولي در اين كار موفق نشده است. شكستن خط محاصره و بيرون آوردن آن جمع، تا اندازه اي حاكي از شجاعت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام است كه اين چند نفر در ميان لشكر نفوذ كرده و در محاصره ي آنها بودند و با وجود اين، آن بزرگوار به تنهايي آن جمع مجروح را نجات داد. دشمنان تا مي توانستند مناقب اهل بيت عليهم السلام را مخفي مي كردند، عدد كشته هاي لشكر كوفه را كم كردند و مدت مقاتله را بسيار مختصر جلوه دادند و گفتند: «آنها مانند كبوتر در چنگال باز بودند و به اين سمت و آن سمت پناه مي بردند» [7] ولي در خلال كلماتشان به اين جملات برمي خوريم كه حاكي از نهايت مقاومت و شجاعت آنها و نيز، نشانگر نهايت عداوت و دشمني آن گروه


گمراه است. اگر دشمنان توانايي داشتند امام عليه السلام و ياران او را زنده، اسير و دستگير مي كردند و اين امر، موجب روشنايي چشم آل ابوسفيان و زياد مي شد، ولي نمي توانستند چنين كاري را انجام دهند و همين امر نيز كاشف از نهايت شجاعت امام عليه السلام و ياوران او بوده است.


پاورقي

[1] همان، ص 345 و 436.

[2] همان، ص 438 و 439.

[3] همان، ص 436 و 437.

[4] همان، ص 436.

[5] همان، ص 435.

[6] همان، ص 446.

[7] همان، ص 459.