بازگشت

مبارزه ي نافع بن هلال


يكي از اصحاب باوفاي امام عليه السلام نافع بن هلال است. او پا به ميدان گذاشت و چنين رجز خواند: «أنا الجملي، أنا علي دين علي». مزاحم بن حريث به مقابله او رفت و گفت: «أنا علي دين عثمان». نافع به او گفت: تو بر دين شيطان هستي، آنگاه بر او تاخت و او را كشت. عمرو بن حجاج زبيدي، رئيس ميمنه ي اصحاب ابن سعد فرياد زد و به لشكريان خود گفت: اي مردمان احمق! آيا مي دانيد با چه كساني مي جنگيد؟ اين جماعت پهلوانان شهر هستند. مبادا كسي به جنگ و مبارزه ي با آنان بيرون رود. اين جماعت در عدد كم هستند و اگر با سنگ بر آنان حمله كنيد همه را به زودي مي كشيد. ابن سعد سخن او را تصديق كرد، و لشكريان را از جنگ تن به تن نهي كرد [1] .

در جنگ جمل و مبارزه طلحه و زبير با اميرالمؤمنين عليه السلام اين دو حزب با يكديگر روبرو شدند. فردي از آن طرف بيرون مي آمد و مي گفت: «أنا علي دين عثمان»، و از اين طرف ديگري مي گفت: «انا علي دين علي» و دنباله ي اين عمل به كربلا كشيد. در اينجا هم مي بيند كه اين دو جمله به ميان آمد.

در جنگ اشراف كوفه با مختار نيز يكي از سپاهيان كوفه گفت: «يا لثارات عثمان» رفاعة بن شداد - از بزرگان اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام و رؤساي توابين - كه با اشراف كوفه همراه بود و با مختار مي جنگيد، چون اين سخن را شنيد با آنان طرف شد و گفت: ما را با عثمان چه كار؟ من با كساني كه خون عثمان را بخواهند همراهي نمي كنم و به آنان كمك نمي نمايم. گروهي از فاميل رفاعه، او را ملامت كردند و گفتند: تو ما را آوردي و ما از تو اطاعت كرديم، حال كه خويشان ما گرفتار دشمن شدند، فرمان بازگشت يا متاركه ي جنگ مي دهي؟ رفاعة بن شداد گفت:




أنا ابن شداد علي دين علي

لست لعثمان بن أروي بولي



لأصلين اليوم في من يصطلي

بحر نار الحرب غير مؤتل



پس با دوستان عثمان و اشراف اهل كوفه جنگيد تا كشته شد. [2] .

از كلام عمرو بن حجاج و نهي او از جنگ تن به تن و پسنديدن عمر بن سعد رأي او را و ابلاغ اين فرمان به لشكر، تا اندازه اي عظمت و شجاعت اصحاب امام عليه السلام معلوم مي شود.

صف آرايي امام عليه السلام و حمايت اصحاب، توصيف عظمت و شجاعت و وفاي اصحاب امام و مقايسه ميان اصحاب پيغمبر و شهداي كربلا

صبح عاشورا، امام عليه السلام نماز صبح را به جماعت خواند و لشكر خود را صف آرايي نمود. زهير بن قين را فرمانده ي ميمنه ي لشكر كرد، و ميسره ي لشكرش را به حبيب ابن مظاهر سپرد، و حضرت عباس عليه السلام را پرچمدار خود نمود، و لشكر، خيمه ها را پشت سر خود قرار دادند. [3] .

با آن كه امام عليه السلام و اصحاب او مي دانستند كه امروز كشته مي شوند و بر اين انبوه لشكر غالب نخواهند شد، اما مانند كسي كه خود را غالب مي بيند جنگ مي كردند. اين هفتاد و چند نفر در مقابل سي هزار نفر صف آرايي مي كنند و ميمنه و ميسره و قلب و سواره و پياده تشكيل مي دهند و سواران و پيادگان را مرتب مي نمايند، و هميشه قوانين نظامي را مراعات و فنون جنگي را اعمال مي كردند. از اين كارها معلوم مي شود كه اين جماعت خود را نباخته بودند، و همه ي فكر و هم خويش را صرف حفظ امام عليه السلام مي نمودند و چنين نبود كه دشمن به امام عليه السلام دسترسي داشته باشد.

در جنگ احد، اصحاب پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم متفرق شدند. حدود هفتاد نفر از آنها


كشته شدند و مابقي فرار كردند و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را تنها گذاشتند تا جان خود را به سلامت برند، فقط كسي كه مواظب پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بود و از او غافل نمي شد و فكر و هم او حفظ آن حضرت از شر دشمن بود، علي بن ابيطالب عليه السلام و ابودجانه انصاري بود و دشمن، از هر گوشه اي كه پيدا مي شد علي عليه السلام جلو مي رفت و سپر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مي شد و تا او توانايي داشت به پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آسيبي نمي رسيد.

اصحاب با وفاي امام حسين عليه السلام نيز در عين آن كه با دشمن جنگ مي كردند مواظب بودند كه دشمن به امام عليه السلام نرسد و تا توانايي داشتند حسين عليه السلام را ياري كرده و جان خود را فداي او نمودند. مسلم بن عوسجه در حال احتضار به حبيب وصيت مي كند كه حسين عليه السلام را ياري كند. اصحاب امام عليه السلام گرچه از نظر تعداد كم هستند، ولي در تاريخ كم نظير يا بي نظير هستند. ام وهب، زن عبدالله بن عمير به شوهر خود سفارش مي كند كه خود را فداي حسين عليه السلام و ذريه طاهرين پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نمايد. عبدالله در رجزش مي گويد:



اني زعيم لك ام وهب

بالطعن فيهم مقدما و الضرب



ضرب غلام مؤمن بالرب [4] .

عمرو بن قرظة بن كعب انصاري از اصحاب امام شهيد است و برادر او علي بن قرظه در سپاه ابن سعد است. هنگامي كه عمرو بن قرظه شهيد شد، برادر او فرياد زد: اي حسين! اي كذاب پسر كذاب! تو برادر من را اغفال و گمراه كردي و او را به كشتن دادي. امام عليه السلام فرمود: خداوند برادر تو را هدايت و تو را گمراه نمود. علي بن قرظه گفت: خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم، يا در اين راه كشته نشوم، پس بر امام عليه السلام حمله كرد، نافع بن هلال راه را بر او گرفت و با ضرب نيزه او را بر زمين افكند، عده اي از سپاه ابن سعد به كمك او شتافتند و او را بردند و معالجه كردند تا خوب شد. [5] .





پاورقي

[1] همان، ص 435.

[2] همان، ج 6، ص 50.

[3] تاريخ طبري، ج 5، ص 422.

[4] همان، ص 430.

[5] همان، ص 434.