بازگشت

پشيمان شدن حر بن يزيد و توبه او و قبول امام


خورشيد روز عاشورا بالا آمده و لشكر عجله دارند كه حسين عليه السلام را شهيد كنند و اموال او را غارت و عيالات پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را اسير نمايند. خطبه امام عليه السلام و اتمام حجت آن سرور و خطبه ي زهير و كلمات او، لشكر را منصرف نمي نمايد. راه و روش امام عليه السلام روشن مي شود و جاي شك و شبهه اي باقي نمي ماند. مقدمات تمام شده و چيزي نمانده كه جنگ شروع شود. دو لشكر در برابر يكديگر صف آرايي مي نمايند، حال يك تيراندازي كافي است كه آتش جنگ را روشن سازد.

حر بن يزيد رياحي كه از رؤساي لشكر است منتظر بود ببيند چه مي شود. او نخواست كه حسين عليه السلام كشته شود، ولي ميل داشت به جوايز سلطان، بي آن كه امام عليه السلام كشته شود برسد. او با خود مي گفت: شايد حسين عليه السلام مثل حسن عليه السلام صلح


كند، يا راضي شوند به حجاز يا قسمتي از زمين هاي ديگر برگردد، يا كار اصلاح شود به اين كه حسين عليه السلام نزد يزيد برود، - اين احتمالات در بين لشكر طرماح بود - ولي حر در اين ساعت مي بيند كه از صلح سخني نيست، دشمن تشنه ي خون حسين عليه السلام گشته، و از طرف ديگر، حسين عليه السلام مهياي كشته شدن است. اصحاب خود را چون سپاهي بزرگ به ميمنه و ميسره و قلب تقسيم نموده، و هر قسمتي در جاي خود به حال آماده باش ايستاده و گوش به فرمان هستند. حر بن يزيد ديد حساب هايش غلط درآمد، به همين جهت از جاي خود حركت كرد و خود را به امير لشكر، عمر بن سعد رسانيد و به او - بنابر نقل شيخ مفيد- [1] گفت: اي عمر! و امير خطاب ننمود و از نقل طبري از ابومخنف نيز اين نسبت تأييد مي شود، زيرا عمر به او گفت: امير تو راضي نمي شود - [2] در هر صورت، حر به او گفت: آيا تو با اين مرد جنگ مي كني؟ گفت: آري، قسم به خدا! جنگي كه دست كم دستها و سرها بريده شود! حر گفت: آيا يكي از اين پيشنهادها موجب رضايت شما از او نمي شود؟ عمر گفت: اگر اختيار با من بود قبول مي كردم، ولي چه كنم كه امير تو قبول نمي كند. حر از ابن سعد مأيوس شد و برگشت. قرة بن قيس ملازم حر بود، حر به او گفت: آيا امروز اسب خود را آب داده اي؟

قره گفت: نه. حر گفت: نمي خواهي او را آب دهي؟ قره مي گويد: گمان كردم حر مي خواهد از لشكر دور شود و مي خواهد كسي از اين راز آگاه نشود كه مبادا به ضرر او تمام شود، به او گفتم: مي روم اسب را آب مي دهم و از حر دور شدم، و اگر مرا از نيت خود آگاه ساخته بود با او به نزد حسين عليه السلام مي رفتم. [3] .

قره دروغ مي گفت. چرا پس از آن كه حر نزد حسين عليه السلام رفت و برگشت و با


لشكر سخن گفت و مجددا نزد امام عليه السلام رفت و برگشت و با لشكر جنگيد، قره از او متابعت نكرد و نزد امام عليه السلام نرفت و از حر حمايت نكرد و او را تنها گذاشت؟ به نظر من، اگر حر بن يزيد اين نور را در قرة بن قيس مشاهده مي كرد، رفتن خود را از او مخفي نمي كرد، و او را به سمت حسين عليه السلام مي كشاند.

حر بن يزيد از قرة بن قيس جدا شد و به خيمه هاي حسين عليه السلام نزديك مي شد كه مهاجر بن اوس گفت: چه مي كني؟ آيا مي خواهي حمله كني؟ حر جواب نداد و به فكر فروبود، آهسته جلو مي رفت و بدن او مي لرزيد، مهاجر گفت: سوگند به خدا! كار تو عجيب است و مرا به شك انداخته، من تاكنون در هيچ جنگي تو را به اين حال نديده ام، اگر از من از شجاعترين مردم كوفه مي پرسيدند من از تو نمي گذشتم و تو را بر همگي شجاعان مقدم مي داشتم، تو را چه شده و براي چه ساكت هستي؟ چرا بدنت مي لرزد؟

حر گفت: من خود را ميان بهشت و جهنم مردد مي بينم، به خدا سوگند! چيزي را بر بهشت مقدم نمي دارم اگر چه بدنم پاره پاره و سوخته شود. اين را گفت و اسب خود را زد و خود را به حسين عليه السلام رساند [4] .

در نقل ديگري طبري از حصين آورده است: اصحاب امام عليه السلام گمان كردند كه حر براي جنگ نزديك مي شود، ولي چون نزديك شد سپر خود را وارونه كرد و سلام نمود [5] .

آري! همين الان حر از چنگ هوا و هوس و حب حيات و جاه و مقام آزاد گشته و به درستي توبه مي كند و به امام عليه السلام مي گويد: پسر پيغمبر! قربانت گردم، من همان كسي هستم كه راه را بر تو بستم و نگذاشتم به حجاز برگردي و دست از تو برنداشتم تا در اينجا تو را فرود آوردم، به خدا سوگند! باور نمي كردم پيشنهاد تو را رد كنند و


كار را به اينجا بكشانند، به خويش مي گفتم كه آنان قبول مي كنند و من نيز با ابن زياد مخالفت نمي كنم، به خدا سوگند! اگر مي دانستم پيشنهاد تو را قبول نمي كنند و با تو جنگ مي كنند آنچه را كه كردم انجام نمي دادم و فعلا از كار خود پشيمان هستم و آمده ام تا جان خود را قربان تو كنم و پيشاپيش تو كشته شوم، آيا براي من توبه اي هست و خداوند از من مي گذرد؟

امام عليه السلام فرمود: خداوند از گناه تو مي گذرد، نامت چيست؟ گفت: حر، امام عليه السلام فرمود: راستي تو حر هستي! و مادرت اسم تو را درست گذارده، تو در دنيا و آخرت حر هستي. [6] .

كساني كه مي خواهند به درستي توبه كنند مي بايست از حر ياد بگيرند؛ حر امام عليه السلام را اغفال نكرد، و نگفت من يكي از اهالي كوفه و از سپاه دشمن هستم، آمده ام توبه كنم، بلكه صريحا خود را معرفي كرد و گناهان خود را شمرد و عذر خود را بيان كرد و گفت: آلان آمده ام توبه كنم. او از امام عليه السلام اعتراف مي خواهد كه خداوند توبه ي او را قبول مي كند.

راستي كه گذشت امام عليه السلام و پذيرفتن توبه ي حر، گذشت بسيار بزرگي است، و چنين گذشتي مي بايست از امام عليه السلام صادر بشود. مي توان گفت كه اگر حر از برگشت امام عليه السلام جلوگيري نمي كرد، و امام عليه السلام برمي گشت اين پيشامدها اتفاق نمي افتاد. پس تمام وقايع عاشورا به وسيله حر صورت گرفت و گناه او بسيار بزرگ بود، ولي امام عليه السلام از او گذشت و وعده فرمود كه خدا نيز از او مي گذرد. آري، حلم و عفو امام عليه السلام، امام همه ي عفوها و حلم ها است، و در چنين موقعي كه كار از كار گذشته و كشته شدن حر هيچ تأثيري در اوضاع امام عليه السلام ندارد، گذشت امام عليه السلام گذشت بسيار بزرگي است.



پاورقي

[1] ارشاد، ج 2، ص 99.

[2] تاريخ طبري، ج 5، ص 427.

[3] همان، ص 427.

[4] همان، ص 427.

[5] همان، ص 392.

[6] همان، ص 427 و 428.