بازگشت

خطبه ي زهير بن قين و مانع شدن شمر به جهت ترس از انقلاب


زهير بن قين، اين مرد شجاع و شريف از بزرگترين ياوران امام شهيد است و امام حسين عليه السلام سمت راست لشكر مختصر خود را به او سپرده بود. اين مرد در موقع جنگ از بزرگترين شجاعان و فدائيان است، و همان كسي است كه به امام عليه السلام عرض كرد: با حر بن يزيد بجنگيد، پيش از آن كه سپاهي ديگر از دشمن برسد كه ما طاقت مبارزه با آنان را نداشته باشيم.

او پيش از جنگ از بزرگترين خطبا بود؛ «روز عاشورا بر اسب سوار شد و در برابر اهل كوفه ايستاد و گفت: شما را از عذاب خداوند مي ترسانم، ما با شما تا وقتي كه به روي يكديگر شمشير نكشيده باشيم، برادر هستيم و بر يك دين مي باشيم، ولي پس از شمشير كشيدن، حساب هر كدام، از ديگري جدا خواهد شد، و بر مسلمان است كه از نصيحت برادر مسلمان خود كوتاهي نكند. خداوند ما و شما را به ذريه ي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم امتحان مي كند تا ببيند ما و شما چه مي كنيم. ما شما را به ياري ذريه ي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و رها كردن طاعت عبيدالله دعوت مي كنيم، شما در طول مدت سلطنت زياد و فرزند او عبيدالله به جز ظلم و ستم از آن دو چه ديديد؟ چشمان شما را كور و دست و پاي شما را مي بريدند و شما را مثله مي كردند و بالاي چوبه دار مي بردند، خوبان و قراي شما نظير حجر بن عدي و اصحاب او و هاني بن عروه و مانند او را مي كشتند.

در اين موقع لشكر به زهير بد گفتند، و از عبيدالله بن زياد تمجيد و توصيف نمودند و در حق او دعا كردند و گفتند: به خدا سوگند! از تو و حسين دست برنمي داريم تا يا شما را بكشيم يا زنده تسليم عبيدالله كنيم. زهير گفت: پسر فاطمه عليهاالسلام به دوستي و ياري سزاوارتر از پسر سميه است، پس اگر او را ياري نمي كنيد، لا اقل با آنان جنگ نكنيد و كاري با آنان نداشته باشيد و او را با يزيد


واگذاريد كه يزيد، بي كشتن حسين از شما راضي مي شود. [1] .

اين جمله - چنانكه پيشتر شرح دادم - كلام زهير است و در كلمات امام عليه السلام نيست. زهير در مقام احتجاج با لشكر اولا معايب زياد و عبيدالله و ظلم هاي آن دو را شرح داده و مي خواسته از اين راه احساسات مردم را تحريك كند، وي كشته شدن بزرگان كوفه و رؤساي عشاير، مانند حجر و هاني بن عروه، به دست آن دو را به رخ مردم مي كشد تا آن كه عشاير آن دو بزرگ و اولياي مقتولين را به فتنه و شورش تحريك نمايد و اينجا است كه يك مشت از اراذل لشكر، از ابن زياد تمجيد مي كنند و به زهير بد مي گويند.

چون زهير از اين راه به مقصد نرسيد از راه ديگر وارد مي شود و مي گويد: حسين را با يزيد به حال خود بگذاريد، او هر چه مي خواهد بكند، يزيد، بدون آن كه حسين عليه السلام را بكشيد از شما راضي مي شود. زهير با اين جملات لشكر را عليه ابن زياد تحريك مي نمود و مي خواست كاري كند كه مردم بگويند: ما حكم ابن زياد را قبول نداريم و حكم يزيد را قبول مي كنيم، پس نبايد حسين عليه السلام كشته شود. البته اين پيشنهاد به ضرر ابن زياد و به نفع امام عليه السلام تمام مي شد. رؤساي لشكر از اين سخن وحشت داشتند و مي بايست كاري كنند كه زهير ساكت شود، لذا شمر تيري به سمت زهير پرتاب كرد و گفت: ساكت شو، خدا تو را خفه كند! از بس سخن گفتي ما را خسته كردي.

زهير گفت: يابن البوال علي عقبيه! - اين عبارت كنايه از آن است كه تو حيوان زاده و پدر و مادر تو چون الاغ و شتر بر پاشنه پاي خود بول مي كنند - من با تو سخن نمي گويم، تو حيواني بيش نيستي، تو به دو آيه از كتاب خدا علم نداري، تو را به عذاب خدا بشارت باد!

شمر گفت: تا يك ساعت ديگر تو با حسين كشته مي شوي.


زهير گفت: آيا از مرگ مرا مي ترساني؟ به خدا سوگند! مردن با او بهتر از زندگاني دايم با شما است. [2] .

از اين سخنان معلوم مي شود كه منظور شمر اين بوده كه زهير را منصرف كند و نگذارد دنبال آن سخن را بياورد كه مبادا در مردم تأثير كند و لشكر را از خواب بيدار نموده، شورشي به پا شود، زهير نيز به بدگويي به شمر مشغول شد. اين سخنان او، حاكي از قوت قلب، بيان، شجاعت، شرافت و رياست زهير بود كه با شمر، كه نامزد رياست لشكر بود و بر پياده هاي لشكر همين الان امير است، چنين درشتي مي كند و او را اين گونه سب و دشنام مي دهد. سپس مثل آن كه زهير ملتفت شد كه هدف شمر اين بود كه او را از مقصود دور نمايد، لذا مجددا به مردم خطاب مي كند و مي گويد:

«بندگان خدا! اين بي عقل جفاكار (شمر) و امثال او در كار دينتان فريبتان ندهند، شفاعت محمد صلي الله عليه و آله و سلم نصيب كشندگان ذريه ي او و كشندگان ياوران عترت طاهره و حمايت كنندگان از عيالات او نخواهد شد.

در اين موقع، امام عليه السلام زهير را خواست و شخصي فرياد زد: اباعبدالله مي فرمايد، بيا، تو همچون مؤمن آل فرعون از براي هدايت و نجات اين مردم كوشش كردي». [3] .

البته چنانكه نصايح مؤمن آل فرعون در فرعونيان بي اثر بود نصايح زهير نيز نتيجه نبخشيد، و كساني كه خيلي پست و شقي بودند امام عليه السلام و اصحاب او را احاطه نموده بودند، و آنهايي كه دوست بودند قدري دورتر و سياهي لشكر بودند، و اين اراذل نمي گذاشتند كه نصايح امام عليه السلام و زهير يا ديگران به آن جماعت برسد، و اگر هم مي رسيد، حب مال آنان را كور و كر نموده بود.


طبري به سند خود از سعد بن عبيده روايت مي كند: شيوخي از اهل كوفه بالاي تلي ايستاده بودند و گريه و دعا مي كردند و مي گفتند: خدايا! تو حسين عليه السلام را ياري كن. راوي گويد به آنان گفتم: دشمنان خدا! چرا پايين نمي رويد و حسين عليه السلام را ياري نمي كنيد؟ [4] .

از اين نقل معلوم مي شود كساني كه دم از محبت اهل بيت مي زدند سياهي لشكر بودند و در موقع شهادت بالاي بلندي رفته تا خوب تماشا كنند كه چه بلاهايي بر سر حسين عليه السلام مي آورند و چون مي ديدند گريه مي كردند! چنين افرادي در سپاه ابن سعد بودند، بلكه اين جماعت، از شيوخ و رؤسا بودند و امراي لشكر هم از شورش همين افراد وحشت داشتند، ولي حب مال آنان را به كربلا كشانيده بود كه «حب الدنيا رأس كل خطيئة». [5] .


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 5، ص 426.

[2] همان، ص 426 و 427.

[3] همان، ص 427.

[4] همان، ص 392.

[5] کافي، ج 2، ص 131، کتاب الايمان والکفر، باب ذم الدنيا، ح 11؛ ص 317، باب حب الدنيا، ح 8.