بازگشت

سخنراني امام


يكي از كارهاي مهم آن حضرت در روز عاشورا، خطبه و سخنراني در برابر دشمن است، دشمني كه تشنه خون امام عليه السلام است و عجله دارد كه هر چه زودتر خود را به ابن زياد برساند و جايزه را دريافت دارد، دشمناني كه مايل بودند همان عصر تاسوعا كار را به آخر برسانند و به همين جهت، به طرف خيمه هاي امام عليه السلام حركت كردند، و ابن سعد مايل نبود آن شب را مهلت بدهد، چگونه حاضر است به كلام امام عليه السلام، امامي كه در دست آنان اسير گشته، گوش داده و توجه نمايد.

از سوي ديگر، امام عليه السلام چگونه مي خواهد براي چنين جمعي كه دشمنان او هستند سخن بگويد؟ ناطق و سخنران هر اندازه قوي باشد اگر مستمعين به سخنان او گوش ندهند و با يكديگر سخن بگويند، يا كاري كنند كه سخن او به گوش ديگران نرسد قطعا ضعيف مي شود و از بيان مطالب خود عاجز مي گردد.

ولي اين امام شهيد است كه با تمام گرفتاري ها و ابتلائات، دشمنان را مخاطب قرار داده و با آنان اتمام حجت مي كند، و سخنان او تا به امروز به گوش جهانيان مي رسد.

بنابر بعضي از نقلها، امام عليه السلام مي خواست لشكر را ساكت نمايد تا به سخنان او گوش بدهند ولي آنها قبول نكردند، حضرت فرمود: واي بر شما! چه ضرر دارد اگر به سخنان من گوش بدهيد؟ حضرت آنان را ملامت و توبيخ نمود به حدي كه دشمن خود را ملامت كرده و گفتند: آرام بگيريد و گوش بدهيد. آنگاه امام عليه السلام خطبه ي مفصلي خواند، و اين خطبه را صاحب «احتجاج» نقل كرده، و از صاحب «تحف العقول» نيز روايت شده است، و ليكن آنچه را كه طبري از ابومخنف نقل مي كند چنين است: امام عليه السلام سوار شتر شد و با فرياد بلند كه بيشتر مردم مي شنيدند فرمود:

«أيها الناس! به سخنان من گوش دهيد، و در كشتن من عجله نكنيد تا آن كه شما را موعظه كنم، و سبب آمدن خود را به سوي شما بگويم. پس اگر سخن مرا


تصديق و گفتار مرا قبول نموديد و انصاف داديد سعادت نصيب شما مي شود، و در اين صورت، براي شما روا نيست كه به من آسيب و آزاري برسانيد، و اگر انصاف نداديد و گفتار مرا نپذيرفتيد، هر چه مي توانيد انجام دهيد و مرا مهلت ندهيد كه خداوند دوست من و تمام نيكوكاران است». [1] .

از همين دو جمله اول نيز معلوم مي شود كه دشمن بسيار عجله داشته، و به سخنان امام عليه السلام گوش نمي داده است، و از اين كه امام عليه السلام توانست آنان را راضي نمايد تا به سخنان او گوش دهند نهايت عظمت امام عليه السلام در مقام بيان، و كمال تأثير كلام آن حضرت روشن مي شود، و با آن كه رؤسا و امراي لشكر مايل نبودند كه لشكريان به سخنان امام عليه السلام گوش دهند ولي سرانجام امام عليه السلام توانست آن درياي لشكر خونخوار را در آن بيابان ساكت كند تا به سخنان او كه اتمام حجت است گوش دهند.

راوي گويد: امام عليه السلام خداي را حمد و ستايش نمود، و بر پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و ملائكه و انبيا درود فرستاد، و در اين موضوع، بسيار سخن گفت كه حفظ نشد و خداوند بهتر مي داند. به خدا سوگند! هرگز - چه پيش از آن و چه بعد - خطيب و متكلمي را نشنيدم كه بليغ تر از او سخن بگويد. [2] .

در آن زمان، خطبا و متكلمين، بسيار بودند و در مجامع مسلمين خطبه ها خوانده شد، با اين حال راوي مي گويد: به خدا سوگند! نه قبل از آن روز و نه پس از آن، نشنيدم كه متكلمي مانند امام عليه السلام خطبه بخواند. اگر گرفتاري هاي امام عليه السلام در آن روزي در نظر گرفته شود فصيح بودن امام عليه السلام بر همه روشن مي شود. بي جهت نيست كه در بعضي از نقل ها آمده كه عمر بن سعد به لشكر گفت: واي بر شما! با او سخن گوييد و سخن او را قطع كنيد. او پسر علي بن ابي طالب است، اگر يك روز تمام در


برابر شما بايستد با شما سخن مي گويد.

آنگاه امام عليه السلام فرمود: مرا بشناسيد، و بدانيد كيستم. آنگاه به وجدان خود مراجعه كنيد و ببينيد آيا روا است مرا بكشيد و عيال مرا اسير كنيد؟ آيا من پسر دختر پيغمبر شما صلي الله عليه و آله و سلم و پسر وصي او و عموزاده اش نيستم كه پيش از همه به خدا ايمان آورد و پيغمبرش را تصديق كرد؟ آيا حمزه ي سيدالشهدا عموي پدر من و جعفر طيار عموي من نيست؟ آيا نشنيديد كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم در حق من و برادرم فرمود: اين دو، سيد جوانان اهل بهشت هستند. اگر اين سخن مرا باور نداريد از صحابه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم كه در ميان شما هستند بپرسيد. از جابر بن عبدالله يا ابوسعيد خدري يا سهل ساعدي يا زيد بن ارقم يا انس بن مالك بپرسيد تا همه ي آنان به شما بگويند كه پيغمبر فرمود: اين دو، سيد جوانان اهل بهشت هستند. آيا اين سخن پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مانع شما از كشتن من نخواهد شد؟

سپس فرمود: اگر در اين سخن يغمبر صلي الله عليه و آله و سلم ترديد داريد، آيا در اين كه من پسر دختر پيغمبر شما هستم ترديد داريد؟ به من بگوييد: از من چه مي خواهيد؟ آيا كسي از شما را كشته ام، و يا مال شما را تلف كرده ام، يا به كسي جراحتي وارد ساخته ام؟

دشمن در مقابل استدلال امام عليه السلام ساكت مانده بود. آنها سخني نداشتند كه بگويند، مگر چه مي توانستند بگويند؟

آنگاه امام عليه السلام به جمعي از سران لشكر كه برايش نامه نوشته و او را دعوت كرده بودند، خطاب نمود و فرمود: اي شبث بن ربعي! اي حجار بن ابجر! اي قيس بن اشعث! اي يزيد بن حارث! آيا شما به من ننوشتيد:

«قد أينعت الثمار و اخضر الجناب و طمت الجمام، و انما تقدم علي جند لك مجند، فأقبل». [3] .


گفتند: ما ننوشتيم.

فرمود: سبحان الله! به خدا سوگند! شماها نوشته بوديد.

آنگاه فرمود: أيها الناس! حال كه پشيمان شديد و مرا نمي خواهيد بگذاريد من به جاي امني از اين سرزمين بروم. [4] .

شگفتا از بي شرمي اين رؤسا! آنان چگونه نوشتن نامه را انكار مي كنند؟ شما در اين خطبه دقت كنيد، امام عليه السلام از هر دري وارد شده و در نهايت، موضوع دعوت را پيش كشيده و مي فرمايد: اگر مرا نمي خواهيد مي روم. حضرت نمي فرمايد: نزد يزيد مي روم و دست خويش را در دست او مي گذارم، بلكه مي فرمايد: به جاي امني مي روم.

قيس بن اشعث گفت: چرا به حكم عموزادگانت تسليم نمي شوي؟ عموزاده هاي تو در حق تو خوبي مي كنند و از آنان بدي به تو نمي رسد!

امام عليه السلام فرمود: براي تو بس است آنچه برادر تو در حق مسلم بن عقيل كرد. (برادر او محمد بن اشعث به مسلم امان داد، و در برابر چشم او، ابن زياد مسلم را كشت، و محمد هيچ اقدامي نكرد).

آنگاه امام عليه السلام فرمود: ماننذ ذليلان تسليم نمي شوم و مانند بندگان و بردگان - بر حكم اينها - گردن نمي نهم.

«عبادالله! اني عذت بربي و ربكم أن ترجمون، أعوذ بربي و ربكم من كل متكبر لا يؤمن بيوم الحساب».

آنگاه از شتر پايين آمد. [5] .

در پستي زمانه همين بس كه پسر زياد بن عبيد كه به جهت اقامه شهود، پدرش


به ابوسفيان ملحق شد، [6] عموزاده ي امام عليه السلام خوانده شود، و از پسر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم دعوت شود كه بيا و به هر چه كه ابن زياد درباره ي تو حكم كند تسليم شو، آن هم تسليم بدون قيد و شرط، و به امام حسين عليه السلام مي گويند: او به تو بدي نمي كند.

امام حسين عليه السلام مي فرمايد: من خود را ذليل نمي كنم. چه ذلتي از اين بالاتر كه ابن زياد امير حسين عليه السلام شود و هر چه بگويد حسين عليه السلام راضي شود؟! زندگي با ظالمين چه لذتي دارد چه رسد به زندگي توأم به بندگي از براي ظالمين.

ابن زياد كه حتي از جنازه ي حسين عليه السلام نيز دست برنمي دارد و اسبها را بر بدن او مي تازاند، ابن زيادي كه مي گويد: به حسين قطره اي از آب نچشانيد، ابن زيادي كه از سر حسين عليه السلام دست برنمي دارد، چگونه در حق حسين بدي نخواهد كرد؟!

بنابر نقل سيد ابن طاووس، امام عليه السلام در خطبه خود فرمود:

«ألا و ان الدعي ابن الدعي قد ركز بين اثنتين، بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة، يأبي الله لنا ذلك و رسوله و المؤمنون، و حجور طابت و طهرت و أنوف حمية». [7] .

اين جملات را مي شود در پاسخ سخن همين قيس بن اشعث گفت: او به امام حسين عليه السلام مي گويد: ابن زياد عموزاده ي توست، ولي امام عليه السلام ابن زياد و پدر او را حرامزاده مي خواند و مي فرمايد: او به يكي از دو امر مصمم شده: جنگ يا ذلت، و ذلت از ما دور است؛ خدا و رسول و مؤمنان و مردمان پاك و با غيرت، ذلت را نمي پسندند. امام حسين عليه السلام با اين جملات خود، به مردم درس غيرتمندي و شرافت مي دهد.



پاورقي

[1] همان، ص 424.

[2] همان.

[3] (ميوه‏ها رسيده و باغستانها سر سبز شده و چاهها پر آب شده و پيش سپاه آماده‏ي خويش مي‏آيي، بيا).

[4] تاريخ طبري، ج 5، ص 424 و 425.

[5] همان، ص 425 و 426.

[6] عده‏اي نزد معاويه شهادت دادند که ابوسفيان با سميه (زن عبيد) زنا کرده و زياد متولد شده است، لذا معاويه او را برادر خود و فرزند ابوسفيان خواند. (شرح نهج‏البلاغه ابن ابي‏الحديد، ج 16، ص 187).

[7] اللهوف، ص 156.