بازگشت

شخصيت برير


برير در نظر اهل كوفه مرد بزرگ و با جلالتي بود، و همگي به وي به ديده ي احترام نگاه مي كردند، و او را سيدالقرا مي ناميدند. اين شخص خبيث بذله گو، وقتي قرائت امام عليه السلام را مي شنود مي گويد: ما طيب و خوب هستيم، و از شماها جدا گشتيم. ولي برير او را بد مي گويم و فاسق مي خواند، و ابوحرب، برير را مي شناسد او را تصديق مي نمايد، و خود را خبيث مي داند، و با سوگند، دوبار به هلاكت خويش اعتراف مي نمايد.

آري! در قوت ايمان برير همين بس كه صبح عاشورا - موقعي كه او و عبدالرحمان بن عبد ربه انصاري منتظر بودند كه امام عليه السلام از خيمه اي كه براي تنوير مهيا شده بود بيرون بيايند آنگاه آنها داخل شده و خود را پاك و پاكيزه نمايند - او با عبدالرحمان شوخي و مزاح مي كرد، عبدالرحمان گفت: اين ساعت، ساعت مزاح و باطل نيست، از مزاح دست بردار! برير گفت: به خدا سوگند! قوم من مي دانند كه من در سن جواني و پيري و كمال، شوخي و باطل را دوست نمي داشتم، ولي الان از آنچه براي ما پيش مي آيد شاد و خشنود هستم. به خدا سوگند! ما با حورالعين فاصله اي نداريم مگر همين اندازه كه اين جماعت بر ما بتازند و ما را بكشند، من دوست دارم زودتر با شمشيرهاي خود بر ما حمله كنند و ما را شهيد نمايند. [1] .

شما كمال معرفت اين بزرگ مرد را ملاحظه نماييد! من برير را در ركاب امام


شهيد نظير عمار بن ياسر در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام در صفين مي دانم. عمار خيلي مورد احترام دشمن بود، و همگي او را به بزرگي مي شناختند، برير نيز چنين بوده است، دشمنان امام عليه السلام از اهل كوفه به وي ايمان داشتند، و به او بسيار علاقمند بودند. هنگامي كه كعب بن جابر، برير را كشت، خواهر - يا زن - وي به او گفت: تو به دشمنان پسر فاطمه عليهاالسلام كمك نمودي و سيد قرا، برير را كشتي. تو جنايت بسيار بزرگي را مرتكب شدي! به خدا سوگند! تا زنده هستم با تو سخن نخواهم گفت. [2] .



پاورقي

[1] همان، ص 423.

[2] همان، ص 432 و 433.