بازگشت

خطبه ي امام و آزاد نمودن اصحاب و اهل بيت خويش


مي توان گفت: اولين كار امام عليه السلام در شب عاشورا همين بود كه اصحاب خود را جمع كرد و فرمود:

«اثني علي الله تبارك و تعالي أحسن الثناء، و أحمده علي السراء و الضراء، اللهم اني أحمدك علي أن اكرمتنا بالنبوة، و علمتنا القرآن و فقهتنا في الدين، و جعلت لنا أسماعا و أبصارا و افئدة و لم تجعلنا من المشركين.

أما بعد، فاني لا أعلم اصحابا أولي و لا خيرا من أصحابي و لا أهل بيت أبر و لا أوصل من أهل بيتي، فجزاكم الله عني جميعا خيرا، ألا و اني أظن يومنا من هؤلاء الأعداء غدا، ألا و اني قد رأيت لكم، فانطلقوا جميعا في حل ليس عليكم مني ذمام، هذا ليل قد غشيكم، فاتخذوه جملا، ثم ليأخذ كل رجل منكم بيد رجل من أهل بيتي، ثم تفرقوا في سوادكم و مدائنكم حتي يفرج الله، فان القوم انما يطلبوني، و لو قد أصابوني لهوا عن طلب غيري». [1] .

اين خطبه را طبري از ابومخنف از ضحاك بن عبدالله مشرقي نقل نموده است،


خلاصه ي فرمايش امام عليه السلام چنين است: حضرت پس از ثناء و مدح الهي و پس از تمجيد و تعريف اصحاب و اهل بيت و دعا در حق آنان فرمود: فردا آخر عمر من است و منظور دشمن من هستم نه ديگري، همگي شما آزاد هستيد. از تاريكي شب استفاده كنيد و هر كدام از شما اصحاب، دست يكي از اهل بيت مرا بگيرد و با خود ببرد و در خانه ي خود، در بيابان يا شهرستان از او نگهداري كند تا فرج و گشايشي برسد.

البته، اين اولين دفعه نيست كه امام عليه السلام مردم را مرخص مي كند، در «زباله» نيز نامه ي امام عليه السلام بر مردم خوانده شد و آنان را مرخص فرمود، و مردمي كه از ميان راه به امام عليه السلام پيوسته بودند همگي رفتند و متفرق شدند. [2] .

در شب عاشورا، ياوران امام عليه السلام كساني بودند كه از مكه با آن حضرت حركت كرده، و براي شهادت و ياري او به آن سرور ملحق شده بودند. اين جمعيت به استثناي چند نفر - مثل عقبة بن سمعان و عبدالله بن ضحاك مشرقي - همگي مصمم بر كشته شدن بودند، خيال رفتن نداشتند و سعادت را در شهادت مي ديدند.

پس از آن كه سخن امام عليه السلام به پايان رسيد، اهل بيت در مقام جواب امام عليه السلام برآمدند؛ پيشاپيش همه حضرت ابوالفضل عباس بن علي عليه السلام بود، سخن ايشان اين بود: براي چه برويم؟ چرا از تو جدا شويم و از تو دست برداريم؟ براي آن كه پس از تو زنده بمانيم! خداوند پس از تو دنيا را به ما نشان ندهد!

پس امام عليه السلام به اولاد عقيل فرمود: كشته شدن مسلم شما را بس است، شماها برويد، به شما اجازه دادم!

گفتند: مردم چه مي گويند؟ مي گويند: ما بزرگ و آقاي خود و عموزاده هاي خود را تنها گذاشتيم و با آنان در جنگ شركت نكرديم، و ندانستيم بر سرشان چه آمد. به خدا سوگند! چنين كاري را نخواهيم كرد، بلكه جان، مال و فاميل خود را فداي تو مي كنيم، و در ركاب تو جنگ مي كنيم، و با تو كشته مي شويم، و پس از تو


زندگاني دنيا را نمي خواهيم، و زندگاني پس از تو قبيح است!

ابوالفرج در مقاتل الطالبيين نقل مي كند: پس امام عليه السلام و اهل بيت همگي گريه كردند، و امام در حق آنان دعاي خير نمود. [3] .

پس از اهل بيت، نوبت سخن به اصحاب رسيد، از اصحاب، مسلم بن عوسجه اسدي از جا برخاست و به امام عليه السلام خطاب كرد: آيا ما تو را رها كنيم و حال آن كه هنوز حق تو را ادا نكرده ايم؟! به خدا سوگند! مي بايست اين نيزه خود را در سينه دشمنان تو بشكنم، و با اين شمشير خود با آنان بجنگم، از تو جدا نمي شوم، و اگر براي من سلاحي نباشد كه با دشمنان تو بجنگم، با سنگ مي جنگم تا در راه تو بميرم!

سعيد بن عبدالله حنفي گفت: به خدا سوگند! از تو دست برنمي دارم تا خداوند بداند ما پس از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم از عترت او جدا نشديم، به خدا سوگند! اگر مي دانستم من كشته و آنگاه زنده مي شوم و پس از آن مرا زنده زنده مي سوزانند و خاكستر مرا به باد مي دهند و اين كار را تا هفتاد مرتبه انجام مي دهند، من از تو جدا نمي شدم، چه رسد به آن كه مي دانم بيش از يك مرتبه كشته شدن نيست، و پس از آن رحمت ابدي و سرمدي الهي است.

زهير بن قين گفت: به خدا سوگند! دوست دارم كشته شوم، آنگاه زنده گردم و مجددا كشته شوم و اين عمل تا هزار مرتبه تكرار شود و در نتيجه ي اين عمل، تو و اهل بيت تو سالم بمانيد، و از كشته شدن نجات يابيد!

و بدين ترتيب، اصحاب آن حضرت هر يك سخني شبيه سخن ديگري گفتند، و مضمون كلمات آنان اين بود: به خدا سوگند! از تو جدا نمي شويم و جان خود را قربان تو مي كنيم، پس اگر كشته شديم به وظيفه ي خويش عمل نموده ايم. [4] .

من از آقايي و عظمت امام حسين عليه السلام بسي در حيرتم، كسي كه گرفتار است


چگونه اين چنين گذشت مي كند و ياوران را مرخص مي نمايد. به راستي كه اهل بيت و اصحاب آن حضرت بهترين فاميل و اصحاب بودند. شما صحابه ي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را ملاحظه كنيد: در مواقع سختي و گرفتاري، پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را تنها مي گذاشتند و مي گذشتند، فكر آنان نجات خود بود و بس، هر چه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم آنان را به سوي خود مي طلبيد گوش نمي دادند، و به تعجيل مي رفتند. آنها با آن همه تعليمات پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و با آن همه معجزاتي كه ديده بودند، و با آن كه خداوند به پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم وعده ي فتح و پيروزي داده بود، از او دست برمي داشتند - بلكه آن وعده هاي خدا و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را غرور مي خواندند - ولي اصحاب امام حسين عليه السلام با آنكه در ميان آن جمع مثل زهير بود كه سابقه ي عداوت و دشمني با اهل بيت عليهم السلام داشت، (او عثماني بود و به تازگي شيعه شده، و از حزب سابق خويش دست برداشته بود) و با آن كه مي دانستند حسين عليه السلام در محاصره ي دشمن است و كشته مي شود با اين اوصاف، چگونه آنها خودشان را عمدا محصور نمودند؟ و چگونه با آن كه امام عليه السلام آنان را مرخص مي نمايد و اجازه مي دهد كه بروند قبول نمي كنند، و حاضر به جدا گشتن و رفتن در آن شب تاريك نمي شوند؟! مي مانند تا كشته شوند و زنده نمانند، و به بهشت و رحمت دائمي الهي خود را برسانند.

به راستي كه مردمان بزرگ و بي سابقه اي بودند! تمجيد امام عليه السلام از آنان مبالغه نيست، زيرا آنها امتحان خود را دادند و روي خود را سفيد كردند.

در روايتي كه صدوق رحمه الله در «علل الشرايع» نقل كرده آمده است: پرده ها از جلو چشمان آنان برداشته شد و جاي خود را در بهشت ديدند، و از اين جهت، در كشته شدن بر همديگر سبقت مي گرفتند تا آن كه زودتر به جايگاه خود در بهشت برسند. [5] همچنين مكالمه ي برير در صبح عاشورا نيز همين مطلب را تأييد مي كند. چنانكه نقل خواهد شد.



پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 5، ص 418 و 419.

[2] همان، ص 398 و 399.

[3] مقاتل الطالبيين، ص 75.

[4] تاريخ طبري، ج 5، ص 419 و 420.

[5] علل الشرايع، ج 1، ص 229، باب 163، ح 1.