بازگشت

ابن زياد براي قتل امام آمادگي داشت


قسمت دوم نقل ابومخنف كه جاي تأمل است، همان قسمتي است كه جريان رسيدن نامه ي ابن سعد به ابن زياد را نقل مي كند. او مي خواهد بگويد كه ابن زياد نمي خواسته امام را بكشد و پيشنهاد عمر سعد را هم قبول كرد، ولي شمر رأي او را برگردانيد، (به آن بياني كه نقل نمودم) زيرا ابن زياد براي كشتن امام عليه السلام آمده و راه صلح را بسته بود و لذا، تا ابن سعد به كربلا رسيد، پيك خود را نزد امام عليه السلام فرستاد كه چرا آمدي؟ و چه مي خواهي؟ و چون پاسخ امام عليه السلام را شنيد كه آنها از من براي آمدن دعوت كرده اند و اگر نمي خواهند برمي گردم؛ او براي ابن زياد نوشت و او را از اين جريان آگاه ساخت.

هشام از ابومخنف از نصر بن صالح نقل مي كند: «حسان بن فائد عبسي» گويد: شهادت مي دهم كه نزد ابن زياد بودم و اين نامه بر ابن زياد خوانده شد، پس ابن زياد اين شعر را خواند:



الان اذ علقت مخالبنا به

يرجو النجاة ولات حين مناص



مي گويد: حال كه چنگال ما به حسين بند شد نجات مي طلبد، حال آن كه كار از


كار گذشته و راه نجات بسته شده.

آنگاه نوشت: اول حسين و اصحابش با يزيد بيعت كنند، پس از آن نظر مي دهم. [1] .

اين راوي مي گويد: شهادت مي دهم ابن زياد چنين گفت. شايد اين نقل براي تكذيب همان نقلي است كه گناه را به گردن شمر انداخته و مي گويد كه ابن زياد را او وادار كرد. از اين نقل معلوم مي شود كه ابن زياد خود طالب قتل امام عليه السلام بوده و بس، و به هيچ وجه نمي خواسته راه صلح باز شود، و اين نظر ابن زياد از اول امر بود.

همچنين نامه ي ديگر او نظر ما را ثابت مي كند، او نامه اي براي ابن سعد نوشت كه از روز هفتم محرم عملي شد، در آن نامه آمده بود: مگذار حسين و اصحاب او از آب استفاده كنند، چنان كه با عثمان چنين رفتار شد. [2] .

كسي كه به امير لشكر خود مي نويسد: حسين بايد با لب تشنه كشته شود، چگونه مي توان گفت كه او طالب صلح است؟ و چگونه مي توان گفت او پيشنهاد ابن سعد را قبول كرد، ولي شمر روز هشتم يا نهم رأي او را برگردانيد، و عصر روز نهم وارد كربلا شد.

آري! تكليف امام عليه السلام از همان اول معين بود: ابن زياد با آن تجهيزاتي كه آماده كرده بود، تصميم به قتل امام عليه السلام گرفته بود.

به گمان من، اين روايت براي آن ساخته شده كه تا حدودي از جرم و خباثت اين دو نفر كاسته شود، تا جايي كه ابن سعد تبرئه و تطهير شود و بگويند: ابن سعد طالب صلح بود، ولي شمر نگذاشت و ديگر چاره اي نداشت، چون به فرمان ابن زياد شمر او را مي كشت.

ديگري ابن زياد كه تا حدي از خباثت او كاسته شود و گفته شود كه شمر او را منصرف كرد وگرنه خود او بالطبع مايل به صلح بود. نظير اين تبرئه و تخفيف ها را در حق يزيد نيز روا داشتند و گفتند: خدا لعنت كند پسر مرجانه را، او نگذاشت.


كساني كه اين گونه روايات را مي بينند، زود باور نكنند و قدري دقت نمايند تا مطلب بر آنها روشن گردد. و خوشبختانه طبري - مورخ شهير - كه اين گونه روايات باطله را در كتاب خود درج نموده، روايات مخالف و مناقض را نيز روايت كرده است، پس راه اجتهاد باز و مطلب معلوم است.

حاصل مطلب اين شد: ابن زياد از اول مهياي قتل امام عليه السلام بود از دستور او هم كه در روز هفتم عملي شد، اندازه شقاوت او تا حدودي معلوم مي گردد. او به هيچ وجه در مقام صلح نبود، نه اينكه او حاضر به صلح بود و شمر او را منصرف ساخت. از طرفي اگر ابن سعد استعفا مي داد كشته نمي شد، بلكه فقط از حكومت ري بركنار مي گشت، او از اول نيز مجبور نبود و به جهت سلطنت ري داوطلب قتل امام عليه السلام گشت، او كسي است كه افتخار دارد اول كسي است كه به حرم آل محمد عليهم السلام تيراندازي نموده!! چرا بايد چنين كسي را تبرئه و تطهير نمود؟

برادر او «محمد بن سعد» به ابن زبير گفت: من اول كسي هستم كه در نابود كردن بني هاشم به تو كمك خواهم كرد.



پاورقي

[1] همان، ص 411.

[2] همان، ص 412.