بازگشت

آيا امام حاضر شد كه تسليم حكم يزيد شود؟


اول اين كه آيا واقعا امام عليه السلام حاضر شد نزد يزيد برود و تسليم حكم او شود؟! به نظر من امام عليه السلام اصلا حاضر نشده و اين سخن دروغ و افترا است، زيرا: اولا يزيد مايل به زنده ماندن امام عليه السلام نبود و به هر نحو كه بود مي خواست حسين عليه السلام را


به قتل رساند. يزيد اهل صلح و مدارا با امام عليه السلام نبود و با معاويه تفاوت بسيار داشت.

ثانيا امام عليه السلام نمي توانست فردي مثل يزيد كه دشمن سرسخت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بود صلح بكند، اگر امام عليه السلام مي خواست به حكم يزيد تسليم شود، پس چرا از اول با او بيعت نكرد و خود را دربه در و آواره نمود؟ بنابراين، درست به نظر نمي آيد كه امام عليه السلام چنين تقاضايي فرموده باشد.

شاهد اين نظريه، روايتي است كه طبري از ابومخنف از عبدالرحمن بن جندب و عقبة بن سمعان نقل نموده است. عقبه مي گويد: من از مكه همراه حسين عليه السلام بودم تا آن وقتي كه كشته شد، او با هيچ كس سخني نگفت كه از من پوشيده باشد، به خدا سوگند! اين سخني كه مردم از امام عليه السلام نقل مي كنند - كه مي روم دست خود را در دست يزيد مي گذارم، و يا آن كه مرا به يكي از سرحدات بفرستيد - را او نفرمود، سخن او اين بود: به گوشه اي از زمين وسيع خدا مي روم تا ببينم كار مردم به كجا مي كشد. [1] .

همچنين شاهد ما نقل ديگري است كه ابومخنف به سند خويش روايت مي كند: شب هنگام امام عليه السلام با عمر بن سعد ميان دو لشكر ملاقات نمود، چون ايشان نزد اصحاب خود بازگشتند، مردم به گمان خود گفتند: حسين عليه السلام به ابن سعد فرموده كه لشكر خود را رها كن و بيا با من نزد يزيد برويم. عمر گفته است: خانه ي من خراب مي شود.

امام عليه السلام فرموده: من مي سازم.

عمر گفته: باغ و زمينهاي مزروعي من ضبط مي شود.

امام عليه السلام فرموده: بهتر از آن، از مال خودم در حجاز به تو مي دهم.

ولي عمر قبول نكرده.


مردم چنين گمان مي كردند و با يكديگر گفتگو مي كردند بدون آن كه شنيده باشند و يا مدركي داشته باشند. [2] .

آنگاه ابومخنف از محدثين نقل مي كند: آنان مي گويند كه حسين عليه السلام پيشنهاد داد يكي از سه امر را از من قبول كنيد: يا به حجاز برگردم، يا نزد يزيد بروم و هرچه او خواهد با من رفتار نمايد، يا مرا به يكي از سرحدات بفرستيد و مانند يكي از مسلمانان باشم. [3] .

به نظر من، محدثين اين حديث را به جهت مصلحت يزيد ساخته اند. آنها خواسته اند اينگونه وانمود كنند كه امام عليه السلام مي خواسته بر حكم يزيد راضي شود ولي تسليم ابن زياد نمي شده است. از اين جهت، ابن زياد او را كشت.

آري، آنها خواسته اند گناه را به گردن ابن زياد بياندازند، و يزيد را تبرئه كنند، يا بهتر از ابن زياد جلوه دهند، چنانكه خود يزيد نيز به همين نقشه دست زد و آخر كار گناه را به گردن پسر مرجانه افكند و او را لعن كرد. البته يزيد هنگامي به اين عمل دست زد كه متوجه شد مردم از دور او متفرق شده و عموم مسلمين دشمن او گشته اند. بعد از اين بود كه رفتار او با اسراي آل محمد عليهم السلام عوض شد؛ چنانكه به اين امر اشاره خواهم نمود.

كوتاه سخن: ابن زياد هر چه انجام داد به دستور يزيد بود، و اصلا يزيد براي انجام همين كارها ابن زياد را روانه ي كوفه نموده بود. پس تمام فتنه ها زير سر خود يزيد است: «شنشنة اعرفها من احزم» [4] وگرنه ابن زياد كوچكتر از آن بود كه اين گونه جسارت كند و بتواند بر اين امور عظيمه اقدام نمايد.

امام حسين عليه السلام يزيد را كاملا مي شناخت، و براي رضاي خدا و نجات مسلمين


از شر يزيد و آل اميه به اين جهاد مقدس اقدام نمود. يزيد ملتفت شد كه قتل امام به ضرر او تمام شده و عموم مسلمين از او بيزار گشته اند. به همين جهت، گناه را به گردن ابن زياد، انداخت و خود را بهتر از او جلوه داد.

محدثين منافق نيز براي اصلاح حال او اين نقل را - كه هيچ مدركي نداشته - ساخته و مشهور نمودند! من ترديد ندارم كه چنين پيشنهادي از ناحيه امام حسين عليه السلام داده نشده و حضرت هرگز نخواسته تسليم حكم يزيد شود.

احتمال دارد كه ابن سعد در موقع ملاقات با امام عليه السلام اين پيشنهاد را داده باشد، و فكر مي كرده كه امام عليه السلام و ابن زياد اين نظر را قبول مي كنند و صلح برقرار مي شود. چه بسا امام عليه السلام مي دانسته كه اين پيشنهاد عملي نمي شود، پس ساكت مانده تا ابن زياد اين پيشنهاد را رد كند و مظلوميت امام عليه السلام و ظلم عبيدالله بن زياد بيشتر روشن شود.

احتمال ديگر اين است كه بعضي از صحابه اين پيشنهاد را داده باشند. زهير در ضمن خطبه اي در روز عاشورا رو به اهل كوفه كرد و گفت:

«عبادالله! ان ولد فاطمة - رضوان الله عليها - أحق بالود والنصر من ابن سمية فان لم تنصروهم فأعيذكم بالله أن تقتلوهم، فخلوا بين الرجل و بين ابن عمه يزيد بن معاوية، فلعمري ان يزيد ليرضي من طاعتكم بدون قتل الحسين» [5] .

«پسر فاطمه عليهاالسلام سزاوارتر است به دوستي و ياري نمودن از پسر سميه. اگر او را ياري نمي كنيد مبادا او را بكشيد، شما در قتل حسين عليه السلام اقدام نكنيد، بگذاريد يزيد پسر عموي او هر چه خواهد انجام دهد، يزيد از شماها راضي است، اگر چه حسين عليه السلام را نكشيد».

اين اظهار نظير زهير است نه امام شهيد. شما در هيچ يك از كلمات يا خطبه هاي امام عليه السلام اين سخن را نخواهيد يافت.چون ابن زياد اين پيشنهاد را رد كرد،


حر بن يزيد رياحي و «يزيد بن زياد» از لشكر عمر بن سعد جدا شدند و به خدمت امام مشرف شدند و توبه كردند. [6] .

حر بن يزيد به عمر بن سعد گفت:

«أفما لكم في واحدة من الخصال التي عرض عليكم رضي؟ قال عمر بن سعد: أما والله! لو كان الأمر الي لفعلت و لكن أميرك قد أبي ذلك» [7] .

و اين جمله دلالت ندارد بر اينكه امام عليه السلام آن پيشنهاد را داده باشد، زيرا جمله ي «عرض عليكم» اگر به نحو معلوم خوانده شود - به فتح عين - دلالت دارد كه امام عليه السلام اين پيشنهادها را داده، و اگر به نحو مجهول - به ضم عين - خوانده شود دلالت ندارد كه از طرف امام عليه السلام باشد. به هر حال، اين عبارت مجمل است. بعيد هم نمي دانم كه منشأ اشتهار اين پيشنهاد و اشاعه اين اظهارات خود امراي لشكر و ابن زياد باشند. آنان مي خواستند ببينند انعكاس قتل امام عليه السلام چه اثري دارد؟ آيا انقلاب و شورشي در عراق بپا مي شود يا نه؟ و چون ديدند مردم همگي مرده و مرعوب آل ابوسفيان هستند، خواسته ي خود را عملي كردند و حسين عليه السلام را كشتند. اما اگر انقلابي مي شد حاضر مي شدند كه حسين عليه السلام از خاك عراق بيرون رود. به تأخير انداختن جنگ با امام عليه السلام تا عصر تاسوعا نيز به همين جهت بود. در هر صورت معلوم نيست كه اشاعه اين كلمات بدون ملاك در ميان مردم از ناحيه ي دشمنان است يا از طرف اصحاب و دوستان امام عليه السلام و يا هر دو!؟ قدر مسلم اين است كه امام عليه السلام چنين پيشنهادي نداده و در هيچ يك از كلمات و خطب آن سرور نيز چنين پيشنهادي به چشم نمي خورد.

ديديم كه احتمال چنين پيشنهادي از امام عليه السلام را «عقبة بن سمعان» رد مي كند. ابومخنف نيز مي گويد: مردم چنين گمان كردند و با يكديگر گفتگو مي كردند بدون


آن كه شنيده باشند يا مدركي داشته باشند. [8] .

البته اشتهار اين كلمات و رد ابن زياد، نتيجه ي خوبي داشت، زيرا مثل حر بن يزيد رياحي از لشكر ابن سعد به سمت امام متوجه شد، و مظلوميت آن سرور، و نهايت شقاوت و خباثت آل اميه بر همه روشن گشت. البته يزيد هم مي خواست از اين شهرت نتيجه بگيرد، و گناه را به گردن ابن زياد بيندازد، ولي چون او پيشتر از قتل امام عليه السلام خشنوديها نموده و با اسراي آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم بدرفتاريها كرده بود ديگر اظهار كراهت او تأثيري نداشت و اين طوق لعنت از گردن او ديگر باز نمي شد.


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 5، ص 413 و 414.

[2] همان، ص 413.

[3] همان، ص 413.

[4] همان، ص 462.

[5] همان، ص 426.

[6] همان، ص 445 و 446.

[7] همان، ص 427.

[8] همان، ص 413.