بازگشت

وصيت مسلم به ابن سعد و خيانت او


در هر صورت، جناب مسلم بر ابن زياد وارد شد و سلام نكرد، پاسبان گفت: چرا بر امير سلام نمي كني؟

فرمود: اگر او مرا مي كشد، براي چه به او سلام كنم واگر مرا نمي كشند، بعدا بر


او بسيار سلام مي كنم.

ابن زياد گفت: البته تو را مي كشم. [1] .

سلام نكردن جناب مسلم از آن جهت است كه خود را نباخته، و او را مافوق خود نمي داند، اما جمله ي دوم -اگر درست باشد - براي آن است كه مسلم مي خواست بماند و امام را از جريان باخبر سازد و از آمدن ايشان به سمت كوفه با اهل بيت جلوگيري نمايد، ولي چون اين گفته را از ابن زياد شنيد فرمود، مرا مي كشي؟

گفت: بله!

فرمود: پس مهلت بده تا به كسي كه با من خويشي داشته باشد، وصيت كنم.

آنگاه به كساني كه در مجلس ابن زياد حاضر بودند نگاه كرد، و از ميان همگي آنان عمر بن سعد را انتخاب نمود و فرمود: اي عمر! من با تو خويشاوندم و اكنون به تو حاجتي دارم، مي بايست كه حاجت مرا برآوري و آن سري است، كه مي بايست به تو آهسته بگويم.

عمر بن سعد قبول نكرد، عبيدالله بن زياد به عمر گفت: عموزاده ي تو به تو احتياج دارد، به سخنان او گوش بده و امتناع منما!

پس عمر برخاست و با مسلم به گوشه اي رفت و جايي را انتخاب كرد كه جلو چشم ابن زياد باشد.

مسلم فرمود: هفتصد درهم مديون هستم، دين مرا ادا كن و جسد بي جان مرا شفاعت كن و از ابن زياد بخواه تا به تو ببخشد، پس تو آن را دفن كن، و نزد حسين كسي را بفرست تا او را از ميان راه برگرداند، چون به او نوشته ام كه مردم با او هستند و بيايد، و مي بينم او را كه در راه است و مي آيد.

عمر آمد و به ابن زياد گفت: مي داني چه گفت؟ و مطالب مسلم را بيان كرد.


ابن زياد گفت: امين خيانت نمي كند، ولي گاهي خائن امين مي شود، از اين جهت به تو خيانت مي كند. اختيار مال تو با تو است، هر چه مي خواهي بكن، و امام حسين، اگر به سراغ ما نيايد ما او را تعقيب نمي كنيم، و اما جسد او را به تو تسليم نمي كنيم، چون او تا توانست در دشمني با ما كوتاهي نكرد.

و بنابر نقل طبري از ابومخنف جمعي پنداشته اند كه: ابن زياد گفت: ما پس از آن كه او را كشتيم به جسد او كاري نداريم. [2] .

اينك مناسب است به اموري اشاره شود:

1- اصرار جناب مسلم به اين كه امام عليه السلام را خبر كند تا نيايد، كشف از كمال علاقه ي او نسبت به امام عليه السلام مي كند، در اين وقت كه مرگ را مشاهده مي كند، از فكر امام مظلوم عليه السلام بيرون نمي رود، مثل آن كه مسلم خود را ملامت مي كرده و مي خواسته اشتباه سياسي خود را جبران كند.

مسلم گمان مي كرد كه اگر امام عليه السلام بداند، از آن راه كه آمده برمي گردد، ولي او اشتباه كرده بود و نمي دانست كه امام عليه السلام مصمم بر آمدن و كشته شدن است و به اين پيغامها از راه برنمي گردد، و از عزم بر شهادت منصرف نمي شود.

2- زياد بن ابيه خود را به ابي سفيان ملحق كرد و معاويه برادر او شد، بني اميه از اولاد عبدمناف و با بني هاشم عموزاده بودند و از ميان طوايف قريش (تيم و عدي و مخزوم و زهره و ديگران) از همه به بني هاشم نزديكتر بودند.

مسلم در اين مجلس به عمر بن سعد كه از طايفه زهره است مي گويد: تو عموزاده ي من هستي و با تو نسبت دارم، او مي خواهد به ابن زياد بگويد: تو از قريش نيستي و با ما هيچ خويشاوندي نداري و بي سبب خود را به ابي سفيان متصل نموده اي، و اين نيش زبان بر ابن زياد گرانتر از نيش تير و سنان تمام شد.

3- اين كه حضرت مسلم، ابن سعد را براي وصيت خود انتخاب نمود، يكي از


اين باب بود كه عمر فاميل او محسوب مي شد نه ديگران. شايد هم براي اين بودكه ثابت كند ابن زياد از قريش نيست، نه از اين جهت كه ابن سعد از ديگران بهتر بوده. زيرا همين پسر سعد وقاص امير لشكر ابن زياد در كربلا بود و او بود كه كشنده ي امام عليه السلام و اسير كننده ي عيالات پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بود.

4- خيانت و پستي ابن سعد از اين امور به خوبي آشكار مي شود: الف: استنكاف او از قبول وصيت مسلم تا آن كه ابن زياد به او فرمان داد؛ ب: فاش كردن راز مسلم، تا آن كه ابن زياد آن جمله را در حق او گفت و او را خائن - نه امين - معرفي نمود.

بنابر نقل طبري: اگر او از شركت در قتل امام عليه السلام و رفتن به كربلا خودداري كرده بود، در آينده نزديك پادشاه عراق مي شد، چون پس از مرگ يزيد، اهل كوفه «عمرو بن حريث» والي كوفه را خلع كردند و بر پادشاهي عمر بن سعد اتفاق نمودند، در اين وقت زنان طايفه ي همدان آمدند و بر امام حسين عليه السلام گريه و زاري كردند و مردان همدان با شمشيرهاي خود به مسجد آمدند و منبر را احاطه كردند و به هيمن جهت، عمر بن سعد از كار بركنار شد. [3] .

ولي فرومايگي و حب مال دنيا و رياست و در نهايت شقاوت او، موجب اين شد كه به طمع سلطنت ري، امير لشكر شود و امام عليه السلام را شهيد نمايد، او به بالاترين درجه ي شقاوت رسيد و از رياست و سلطنت ري نيز محروم گرديد و آن آرزو را با خود به گور برد:

(خسر الدنيا والاخرة ذلك هو الخسران المبين) [4] .

طبري از ابومخنف نقل مي نمايد: وصيت جناب مسلم به عمر بن سعد اين


بود: قرض مرا اداء كن. ولي ابوالفرج در «مقاتل الطالبيين» [5] به همان سند از ابومخنف نقل مي كند: جناب مسلم به عمر بن سعد گفت: دين مرا از غله ملكي كه در مدينه دارم ادا كن.

من نمي دانم چرا طبري اين جمله را حذف كرده و نقل ننموده است؟ آيا براي پايين آوردن مقام مسلم و يا بالا بردن مقام ابن سعد؟ عجب در اين است كه ابوالفرج با آن كه از بني اميه است، [6] در نقل، درست تر و امين تر از طبري فقيه عامه است!

شيخ مفيد در «ارشاد» نقل مي نمايد كه جناب مسلم فرمود: شمشير و زره مرا بفروش و هفتصد درهم بدهي مرا اداء كن. [7] اين نقل با اعتبار موافق است، زيرا شمشير و زره او براي اداء دين او بر غله ي ملكي كه در مدينه دارد مقدم بوده و هيچ كس نمي تواند بگويد: مسلم، شمشير و زره نداشته، و يا آن كه در نزد او عاريه بوده است.

شيخ مفيد در اول مطلب مي گويد: از كلبي و مدائني و ديگران از اصحاب سيره نقل مي كنم. [8] .

6- نقل طبري جملاتي اضافه دارد كه ابوالفرج اصلا ذكر نكرده: «و زعموا أنه قال: أما جثته فانا لا نبالي اذ قتلناه ما صنع بها؛ [9] و گفته اند كه ابن زياد گفت: ما به جسد مسلم پس از كشتن او كاري نداريم».

سر مسلم و هاني را براي يزيد به شام فرستادند و تن ايشان را در بازار بر زمين كشيدند، مگر آن اسدي نگفت، و خبر او را به امام مظلوم نداد كه از كوفه بيرون


نيامدم مگر آن كه ديدم مسلم و هاني را در بازار مي كشيدند؟! [10] مگر ابوالفرج از ابومخنف از يوسف بن يزيد از عبدالله بن زبير اسدي اين اشعار را نقل نكرده است؟!



اذا كنت لا تدرين ما الموت فانظري

الي هاني في السوق و ابن عقيل



الي بطل قد هشم السيف وجهه

و آخر يهوي من طمار قتيل



تري جسدا قد غير الموت لونه

و نضح دم قد سال كل مسيل [11] .



مسعودي گويد: مسلم در روز ترويه، هشتم ذي الحجه سال شصت هجري خروج كرد، همان روز هم امام عليه السلام از مكه بيرون آمد، و روز نهم، يعني روز عرفه كشته شد، و ابن زياد امر كرد كه جسد او را بر دار زدند، و سر او را به دمشق فرستادند.

جناب مسلم اولين شهيدي است از بني هاشم كه جسد او بالاي دار رفت، و اول كسي است از بني هاشم كه سر مباركش را به دمشق روانه كردند. [12] .

ابن زياد پست تر از آن است كه پس از كشتن كاري به كشته مسلم نداشته باشد، و شقاوت او بيش از آن است كه به همين اندازه اكتفاء كند، چنانكه به ابن سعد دستور داد كه پس از كشته شدن امام حسين عليه السلام با جسد او چنين و چنان كنند.

هواخواهان ابن زياد تا مي توانستند اعمال شوم او را مستور كردند، و شيخ فقيه عامه، جناب طبري نيز اين نقل هاي باطل را در تاريخ خود جاي داد؛ و الي الله المشتكي.


پاورقي

[1] همان، ص 376.

[2] همان، ص 376 و377.

[3] همان، ص 524.

[4] سوره‏ي حج، آيه‏ي 11. (در دنيا و آخرت زيان ديده است، اين است همان زيان آشکار).

[5] مقاتل الطالبيين، ص 71.

[6] نسب ابوالفرج به بني اميه باز مي‏گردد، لذا مؤلف او را اموي و از بني اميه دانسته است.

[7] ارشاد، ص 215، چاپ اعلمي، بيروت.

[8] همان، ج 2، ص 32.

[9] تاريخ طبري، ج 5، ص 377.

[10] همان، ص 397.

[11] مقاتل الطالبيين، ص 72.

[12] مروج الذهب، ج 3، ص 60.