بازگشت

مسلم بر در قصر و آب خواستن او


جناب مسلم كه ديروز ابن زياد را در قصر محصور كرده و چهار هزار نفر با او بودند، امروز اسير گشته و در ميان كوچه ها او را مي برند، كساني كه ديروز با او بودند، امروز از او دور مي شوند، و اين رسم دنياطلبان است كه ساعتي زنده باد و ساعت ديگر مرده باد مي گويند! احمق كسي است كه به اين تظاهرات مغرور و خشنود شود و مردم را چنانكه شايد و بايد نشناخته باشد.

مسلم را نزديك قصر آوردند، در قصر بسته بود، اعيان و اشراف بيرون منتظر اجازه نشسته اند، آري! ديروز ابن زياد اعيان را از خود جدا نمي ساخت و در قصر نگاه مي داشت و امروز كه رياست او مسلم شده، خود را محتاج به اعيان نمي بيند، اين اعيان


و اشراف اند كه محتاج او هستند، لذا آنان را از خود دور و خود را به كارهاي ديگر مشغول مي كند، همان اعيان بيرون در نشسته و چشم به در دوخته اند و منتظر اجازه هستند.

مسلم بن عمرو باهلي كه نامه ي يزيد را براي ابن زياد آورده و از بصره تا كوفه ملازم ركاب ابن زياد بوده با عمرو بن حريث، عمارة بن عقبة بن ابي معيط و كثير بن شهاب در حال انتظار نشسته اند.

جناب مسلم تشنه شده بود - اظهار تشنگي براي بزرگ عيب نيست، و چه بسا كه از اظهار گرسنگي خودداري نمايد - چشم مسلم به كوزه ي آب سرد افتاد، گفت: مرا آب دهيد.

مسلم بن عمرو باهلي گفت: اين كوزه ي آب را مي بيني، آن بسيار خنك است، ولي به تو قطره اي آب نمي دهم تا آن كه از حميم جهنم بنوشي.

حضرت مسلم فرمود: واي بر تو! تو كي هستي؟

گفت: من كسي هستم كه حقي را شناخته كه تو زير بار آن نرفتي، و من از براي امام خود نصيحت كردم در آن وقت كه تو خيانت كردي، و من سخن او را اطاعت كردم و حال آن كه تو معصيت كردي، من مسلم بن عمرو باهلي هستم.

فرمود: مادرت به عزايت بنشيند! تو چقدر قسي القلب و تند و ظالم هستي، تو به رسيدن به جهنم و خلود در آن سزاوارتر هستي.

آنگاه جناب مسلم نشست و به ديوار تكيه كرد. [1] .

همان گونه كه سعادت داراي مراتبي است و چنان نيست كه هر كس سعيد شد به تمام مراتب آن رسيده و يا به نهايت درجه ي سعادت فائز گشته باشد، شقاوت نيز داراي دركاتي است و چنين نيست كه همه ي شقي ها در يك مرتبه باشند، ميان اين جماعت اشراف نشسته بودند، البته اين مسلم باهلي از همه شقي تر بوده، زيرا سبب نداشته كه اين مقدار خوش رقصي كند و در چنان حالي، نه تنها آن اسير را از آب محروم كند، بلكه با زخم زبان مجروح سازد. راستي او بسيار جفاكار و بي حيا


بوده است. بنا بر نقلي عمرو بن حريث غلام خود را روانه نمود تا آب آورد، و تقديم نمود و مسلم از آن آب نوشيد. [2] .

در نقل ديگري از ابومخنف چنين آمده است: عمارة بن عقبه غلام خود را روانه كرد تا آب آورد، ولي چون مسلم خواست از آن آب بنوشد، قدح پر از خون شد، و در مرتبه ي سوم دندان آن بزرگوار كه در جنگ آسيب ديده بود در قدح افتاد، فرمود: حمد مي كنم خداوند را! اگر روزي داشتم از اين آب مي نوشيدم.

من نمي دانم كدام يك از اين دو نقل كه ابومخنف روايت نموده درست است، و البته يكي از اين دو نقل را طرفداران عمرو بن حريث يا عمارة بن عقبه ساخته اند، و آنچه مسلم است عمرو بن حريث قدري نجابت و فتوت داشته، او كسي است كه درباره ي مختار شفاعت كرد، و او را از قتل نجات داد؛ [3] او كسي است كه ابن زياد را ملامت كرد در آن وقت كه مي خواست زينب عليهاالسلام را بكشد. [4] .

و از طرفي من در پيشاني عمارة بن عقبة بن ابي معيط خير مي بينم، او از آل اميه و ميوه ي همان شجره ي خبيثه است، و اگر اين نقل درست باشد، تشنه ماندن اين مظلوم در آن حال، مانند تشنه ماندن امام مظلوم در روز عاشورا است و از اين جهت نيز، ميان امام و مأموم شباهتي مي باشد.


پاورقي

[1] همان، ص 376.

[2] همان.

[3] همان، ص 570.

[4] همان، ص 457.