بازگشت

خطبه ابن زياد پس از گرفتاري هاني و خروج مسلم و تنها شدن او


ابن زياد اگرچه هاني را به دام انداخت و او را از دست نداد و جلو سيل احساسات طايفه ي او را به وسيله ي عمرو بن حجاج زبيدي و شريح قاضي گرفت، ولي مي دانست كه فتنه به اين زودي خاموش نمي شود، و مقدمات انقلاب و شورش مردمي در كار است، او اين دفعه نيز خواست چون دفعه ي اول، مردم را در اثر خطبه و تهديد آرام كند، و از بروز اختلاف و انقلاب جلوگيري نمايد.

طبري از ابومخنف از حجاج بن علي از محمد بن بشر همداني روايت مي كند:


ابن زياد پس از زدن و حبس نمودن هاني، از آن كه مردم بر او بشورند ترسيد، او با اشراف، پاسبانان و غلامانش كه با او بودند، بيرون آمد و بالاي منبر رفت و مردم را به اطاعت از خود خواند و گفت: اختلاف نكنيد و متفرق نشويد، چون هلاك و كشته و ذليل مي گرديد، و در اين صورت به شما جفا و ظلم مي شود و از عطاها محروم خواهيد شد.

هنوز از منبر پايين نيامده بود كه تماشاچيان به شتاب آمدند و گفتند: مسلم بن عقيل آمد. ابن زياد با شتاب از منبر پايين آمد و خود را به قصر رسانيد و درها را بست. [1] .

يكي از صفات ابن زياد همين است كه در حال فتنه و انقلاب، بسيار خائف و ترسو بود، و در جنگ از خود اثري باقي نمي گذاشت. او مردي بود به تمام معنا ترسو، ولي در موقع سلطنت از هيچ ظلم و فسادي كوتاهي نداشت. او دراين موقع، فوق العاده سفاك و بي باك بود.

اميرالمؤمنين عليه السلام در وصف عمرو بن عاص فرموده است:

«فاذا كان عند الحرب فأي زاجر و آمر هو ما لم تأخذ السيوف مآخذها، فاذا كان ذلك كان أكبر مكيدته أن يمنح القوم سبته» [2] .

پيش از شروع جنگ، فرمانده است، چه فرماندهي؟! و پس از روشن شدن آتش جنگ، فكر او صرف نجات خويش مي شود، و بزرگترين حيله اش كشف عورت است.

اين صفت در ابن زياد نيز بود، درموقع ورود به كوفه، مردم خيال كردند او امام


حسين عليه السلام است. به او سلام مي كردند و خير مقدم مي گفتند. او از ترس اظهاري نكرد. وقتي نزديك بود كه در قصر باز شود، مسلم بن عمرو باهلي مردم را باخبر نمود و مردم به او سنگ پراندند تا داخل قصر شد.

او هاني را مي زد، ولي تا فرياد طايفه او را شنيد آرام نشست، و او را حبس نمود و به وسيله ي آن دو منافق، مردم را برگردانيد براي آن كه انقلاب شروع نشود.

او با تمام اشراف و پاسبانان و خدام خود به مسجد آمد و به مجرد آن كه شنيد مسلم خروج نموده و مي آيد، فورا خود را به قصر رساند و درها را بست و متحصن گرديد.

طبري از ابومخنف نقل مي نمايد: ابن زياد فرمان داد كه كثير بن شهاب، محمد بن اشعث، قعقاع بن شور، شبث بن ربعي، حجار بن أبجر و شمر بن ذي الجوشن از قصر بيرون آمده و مردم را متفرق سازند. و چون از مردم وحشت داشت، اشراف و بزرگان ديگر را در قصر نزد خود نگاه داشت. [3] .

و نيز نقل مي نمايد: اين جماعت رفتند و مردم را متفرق نمودند، و همراه خود جمعي را به نزد عبيدالله آوردند، چون كثير بن شهاب، محمد بن اشعث و قعقاع با جماعت خود نزد ابن زياد حاضر شدند، كثير به ابن زياد گفت: نزد تو اشراف، پاسبانان، اهل بيت تو، غلامان و جماعت زيادي جمع شده اند، پس بيرون برو و با مسلم بن عقيل جنگ را شروع نما. عبيدالله قبول نكرد، و از قصر بيرون نيامد. [4] .

ابن زياد در موقع وحشت و انقلاب از قصر بيرون نمي رفت، و با آن كه داراي نيروي عظيم و مرتبي شد، حاضر نگشت در مقابل مسلم بن عقيل بيرون آمده وصف آرايي و خودنمايي كند، هرچه به او پيشنهاد نمودند و اصرار كردند قبول نكرد.


ابن زياد از ضعف خود آگاه بود، اگر بيرون مي رفت بلا ترديد كشته يا اسير و يا فراري مي شد. هنگامي كه مسلم بن عقيل از گرفتاري و زنداني شدن هاني باخبر شد، ديد نقشه ي او بهم خورده و سر او فاش گشته است، پس ديگر نشستن و منتظر رسيدن امام عليه السلام شدن معني ندارد، زيرا ابن زياد يكايك بزرگان را مي گيرد و مي كشد و يا حبس مي نمايد، و راه كمك به امام مظلوم عليه السلام بسته خواهد شد.

پس چه بهتر كه در همين حين كه طايفه هاني در جوش و خروش هستند، با آنان همراهي كند و شيعياني را كه با او بيعت نموده اند به كمك بطلبد و شورش و انقلابي بپا كند، شايد از اين آب گل آلود نتيجه اي بگيرد. اين بود نظر جناب مسلم و غير از اين راهي و چاره اي نيز نداشت.

طبري از ابومخنف از يوسف بن يزيد از عبدالله بن خازم روايت كرده است: من از طرف مسلم براي تحقيق حال هاني مأمور بودم، چون ابن زياد هاني را زد و او را حبس نمود، سوار اسب شدم و خود را به مسلم رساندم و او را خبر نمودم، ناگهان زنان طايفه فريادشان به آه و ناله بلند شد.

مسلم به من فرمان داد اصحاب را بخوانم و جمع كنم، در خانه هاي اطراف خانه ي مسلم چهار هزار نفر جمع شده بودند، و هيجده هزار مرد با او بيعت كرده بودند، من به شعار، فرياد خود را بلند نمودم و گفتم: «يا منصور امت»، و اهل كوفه نيز يكديگر را خبر كردند و جماعت انبوهي دور مسلم جمع شدند، جناب مسلم سپاه خود را چهار قسمت نموده و به چهار نفر سپرد: مسلم بن عوسجه اسدي، ابوثمامه صائدي، عبيدالله بن عمرو كندي و عباس بن جعده جدلي، آنها به سمت قصر حركت كردند و ابن زياد در قصر محصور شد و درها را بست. [5] .

از اين چهار نفر رؤسا، دو نفر خود را به كربلا رساندند و در روز عاشورا شهيد شدند: مسلم بن عوسجه و ابوثمامه صائدي. تا اينجا معلوم مي شود كه مسلم بيكار


ننشسته و فرصت را از دست نداده است؛ مفتش او در كار بوده و لذا به مجرد اين كه از گرفتاري هاني با خبر شد، شروع به انقلاب نمود. او افراد را به طرز خوبي جمع آوري كرد و حداقل چهار هزار نفر با او بودند و خود مسلم با طايفه ي هاني بود كه قصر را محاصره كرده بودند. البته هر اندازه كه جمعيت به قصر نزديك مي شد بر عدد آنان افزوده مي گشت. زيرا تماشاچيان و غارتگران نيز مي خواستند از فرصت استفاده كنند. كار بر ابن زياد سخت شد و اميد به رسيدن كمك از سپاه شام و يا لشكر بصره نداشت. او در قصره محاصره شده بود و به يك چيز اميد داشت و بس و آن حضور اشراف در نزد او بود.

مردم كوفه عموما از آل اميه و زياد ناراضي و رؤسا و اشراف كوفه مطيع ابن زياد بودند، چون به وسيله آن دولت بود كه اين ظالمان بر مردم مسلط بودند و منافع آنان بسته به اين بود كه از در اين خانه جدا نشوند، و با جان و مال از آل ابوسفيان حمايت كنند. در آن موقع كه چهار هزار نفر از مردم در خانه هاني جمع شدند و از كوچه و بازار كمك مي رسيد، اشراف و رؤساي همين جماعت، در قصر نبود، اشراف از بالاي قصر به مردم نگاه مي كردند و در عين حال، مي ترسيدند كه گرفتار سنگ مردم بشوند. مردم نيز مشغول فحش دادن و بدگويي به عبيدالله و پدر او زياد بن ابيه بودند.

اين گونه تجمعات مانند سيلي است كه در اثر باراني شديد پديد مي آيد و دوامي ندارد. اين سيل جمعيت در يكي از اين دو صورت به نفع مسلم تمام مي شد: يا پيش از آن كه ابن زياد درها را ببندد به قصر برسند و قصر را كه بيت المال در آن بود تصرف كنند، و يا آن كه ابن زياد با افراد خود از قصر بيرون مي آمدند و با مسلم مي جنگيدند.

ابن زياد كه درها را به روي خود بسته و به هيچ وجه قصد روبرو شدن با مسلم


را ندارد، ديگر چگونه مي توان او را مغلوب كرد، اين عده اي كه با مسلم آمده اند، سپاهيان او نيستند، از طرف مسلم جيره و مواجب ندارند، هر يك بايد عائله خود را اداره كند. فرضا يك روز بيكار شوند و بر گرسنگي صبر كنند، روزهاي ديگر چه كار كنند؟ لذا هر اندازه وقت مي گذشت به نفع ابن زياد و ضرر مسلم تمام مي شد، ساعت به ساعت مسلم رو به ضعف و ابن زياد رو به قوت مي رفت، اشراف كوفه مردم را از اطراف مسلم متفرق مي ساختند و دوستان و غلامان و هواخواهان آل ابوسفيان را به سمت ابن زياد جمع مي كردند.

بيت المال در تصرف ابن زياد است و از اموال مسلمين، شكم گرگان را سير مي كند. او مانند مسلم نيست كه براي مخارج روزانه ي خود قرض كند و در مدت شصت روز تقريبا هفتصد درهم قرض بالا آورده باشد. ثروت ابن زياد و فقر مسلم، بودن اشراف دور ابن زياد و جمع شدن فقرا به دور مسلم، ترساندن مردم از آمدن سپاه شام و وحشت مردم از ظلم و ستم آل اميه، علل متفرق شدن مردم از دور مسلم و تجمع آنان نزد ابن زياد بود. مردم مي آمدند و خويشان خود را از ميان جمعيت بيرون مي آوردند و مي گفتند: فردا است كه سپاه شام برسد، در مقابل آنان چه كار مي كنيد؟ حال بايد ديد كه در مقابل اين عوامل، مسلم چه كاري مي تواند انجام دهد.

كثير بن شهاب يكي از اشراف كوفه نزديك غروب آفتاب به مردم گفت: خود را به منزل و اهل خود برسانيد. در شر تعجيل نكنيد، و خود را به هلاكت نيفكنيد، اين قشون يزيد است كه مي رسد. آنگاه گفت: ابن زياد سوگند ياد كرده كه اگر دست از جنگ برنداريد و امشب مراجعت نكنيد اولا شماها را از عطا محروم بدارد، و جنگجويان شما را در سرحدات شام متفرق سازد، و هر معصيت كاري را به جزاي خويش برساند. اشراف ديگر نيز همين طور سخنراني مي كردند و مردم را به تطميع


و تهديد متفرق مي ساختند. [6] .

گرچه اين جمعيت بالطبع بيش از يك روز دوام نمي يافت و توانايي تعطيل كارهاي خويشتن و گرفتن دنبال اين كار را نداشت.


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 5، ص 368.

[2] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 83. «به هنگام نبرد سر و صدا راه مي‏اندازد، و تهييج و تحريص مي‏نمايد (اما اين سر و صدا) تا هنگامي است که دست به شمشيرها نرفته، در اين هنگام براي رهايي جانش بهترين و بزرگترين نقشه‏اش آن است که جامعه‏اش را بالا زند و عورت خود را آشکار سازد (تا از کشتن او چشم پوشي شود).».

[3] تاريخ طبري، ج 5، ص 369.

[4] همان، ج 5، ص 370.

[5] همان، ص 368 و 369.

[6] همان، ص 370.