بازگشت

آمدن ابن زياد به خانه ي هاني و نظريات نگارنده


داستان آمدن ابن زياد به خانه ي هاني و عيادت از او، و يا عيادت از «شريك»، در كتب تاريخ ديده مي شود. اما اين امر براي من روشن نيست، و گمان مي كنم كه اين حكايت نيز ساخته ي منافقين باشد. من اين قصه را از ابومخنف به نقل طبري براي خوانندگان شرح مي دهم.

ابومخنف از «ابووداك» نقل مي نمايد كه هاني بن عروه مريض شد. عبيدالله ابن زياد از هاني عيادت نمود، عمارة بن عبيد سلولي به هاني گفت: مقصود ما از اين تجمع كشتن ابن زياد است، خداوند تو را بر او مسلط نمود. پس او را بكش.

هاني گفت: نمي خواهم او در خانه ي من كشته شود. پس ابن زياد بيرون رفت.

يك هفته بعد، شريك بن اعور كه از بصره آمده بود در خانه ي هاني مهمان گشت، و اتفاقا مريض شد. شريك شيعه ي بسيار سختي بود، ابن زياد به او خبر داد كه امشب براي عيادت تو به خانه هاني مي آيم.

شريك به مسلم گفت: اين فاجر، امشب به عيادت من مي آيد، پس چون نشست تو بيرون بيا و او را بكش و چون او كشته شود، دارالاماره به تصرف تو درمي آيد. اگر من نيز از اين مرض نجات يابم به بصره مي روم و بصره را به تصرف تو درمي آورم.

شب شد و عبيدالله آمد. جناب مسلم خواست كه وارد اطاق شود و عبيدالله را از پاي درآورد، ولي هاني مانع شد و به مسلم گفت: نمي خواهم در خانه من كشته شود.

ابن زياد از مرض و مدت كسالت شريك سؤال نمود، مجلس طول كشيد، و از مسلم خبري نشد. شريك ترسيد وقت بگذرد و فرصت از دست برود، شروع به خواندن شعر زير نمود:



ما تنتظرون بسلمي أن تحيوها

اسقنيها و ان كانت فيها نفسي




و اين شعر را مكرر خواند، عبيدالله مقصود او را نفهميد، گفت: چه مي گويد، آيا حال او سخت است و هذيان مي گويد؟

هاني گفت: از صبح تا به الان، حال او خوب نيست. ابن زياد رفت و مسلم آمد، شريك گفت: چرا او را نكشتي؟

مسلم گفت: هاني نخواست در خانه ي او كشته شود، و ديگر آن كه مردم حديثي نقل مي كنند كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «مؤمن كسي را ناگهاني نمي كشد».

هاني گفت: به خدا سوگند! اگر او را كشته بودي، فاسق فاجر كافر غادري را كشته بودي، ولي من نمي خواستم در خانه ي من كشته شود. [1] .

اين حكايت را ابوالفرج اموي در كتاب «مقاتل» از همان ابومخنف با همان سند از ابووداك نقل كرده است، ولي قصه مريض شدن هاني و مكالمه عماره ي سلولي را نقل نكرده، و فقط كسالت شريك را با همان كيفيت بيان كرده، و لكن شعر شريك را اين گونه نقل كرده است:



ما الانتظار بسلمي ان تحيوها

حيوا سلمي و حيوا من يحييها



كأس المنية بالتعجيل فأسقوها

او مي گويد كه هاني به ابن زياد گفت: پيش از غروب آفتاب تا الان، به اين حال است. و مي گويد شريك گفت: اگر او را كشته بودي، فاسق فاجر كافر غادري را كشته بودي. [2] .



همچنين طبري به سند خود از «علي بن صالح» نقل مي كند: شريك در حالي كه مريض بود وارد منزل هاني شد و به او گفت: بگو مسلم نزد من باشد، چون عبيدالله براي عيادت من مي آيد. شريك از مسلم پرسيد: اگر تو بر ابن زياد دست يابي او را با شمشير مي كشي؟


مسلم گفت: آري به خدا سوگند!

عبيدالله وارد منزل هاني شد، و شريك به مسلم گفت: هر وقت من آب طلبيدم بيا و او را با شمشير بزن. عبيدالله آمد و نزد شريك نشست، در حالي كه غلام او مهران بالاي سر عبيدالله ايستاده بود، چون شريك آب طلبيد، كنيز خواست آب بياورد، ديد مسلم ايستاده است. رفت و آب نياورد، شريك مكرر گفت: به من آب بدهيد. سرانجام گفت: براي چه آب به من نمي دهيد؟ آب بياوريد اگر چه من نابود شوم!

مهران، غلام عبيدالله، احساس خطر نمود، به عبيدالله اشاره كرد و او از جاي برخاست.

شريك گفت: ايها الامير! بنشين، مي خواهم به تو وصيت كنم. گفت: برمي گردم. مهران او را بيرون برد و گفت: مي خواست تو را بكشد.

گفت: چگونه اين امر در خانه ي هاني مي شود با خدمات من به شريك و احسان پدر من به هاني؟ [3] .

اين است حكايات وارده در اين موضوع، اما براي من در اين رابطه پرسشهايي است:

1- چرا ابوالفرج قصه ي مريضي هاني را از وسط مطلب حذف نموده است؟ آيا در نقل ابومخنف بوده و ابوالفرج عمدا كم كرده؟ و يا آن كه نبوده و طبري اضافه كرده است؟

در آخر نقل طبري از ابومخنف به همين سندها آمده است: هاني همه روزه به ديدن ابن زياد مي رفت، ولي چون مسلم بر او وارد شد ديگر نزد ابن زياد نرفت و اظهار بيماري كرد و از خانه بيرون نمي آمد. ابن زياد به مجلسيان خود گفت: چه شده است؟ هاني را نمي بينم! گفتند: او مريض است، گفت: اگر مي دانستم كه او


مريض است او را عيادت مي كردم. [4] .

و نيز ابومخنف از همان ابووداك نقل مي كند: ابن زياد گفت، چرا هاني به ديدن ما نمي آيد؟

گفتند: مريض شده است.

ابن زياد گفت: به من خبر رسيده است كه او خوب شده و شبها بر در خانه خود مي نشيند. به او بگوييد بيايد و از من ديدن كند، من نمي خواهم اشرافي مثل او در نزد من بدسابقه شوند. [5] .

پس بنا بر همين دو نقل، ابن زياد از هاني عيادت نكرده است.

2- پس چگونه در اول آن نقل آمده است كه هاني مريض شد و ابن زياد از او عيادت كرد؟!

3- ابن زياد، اميري سفاك و ترسو بود و مي دانست كه مسلم در خانه ي هاني است و بنا به نقل ابومخنف از ابووداك، از قضاياي روز، به وسيله مفتش و جاسوس خويش باخبر مي شد، چون او اول از همه وارد مي شد و آخر از همه بيرون مي رفت و اخبار را به گوش ابن زياد مي رساند، پس با اين وضع چگونه مي توان قبول كرد كه او تنها به خانه هاني آمده، آن هم يك يا دو مرتبه، طوري كه كسي بتواند او را بكشد؟

4- بنابر نقل طبري از ابومخنف، هاني، ابن زياد را فاسق، فاجر، كافر و غادر مي دانسته و منزل خود را در اختيار دشمن او و مركز فعاليت و جمع آوري سپاه و اسلحه قرار داده بود، پس براي چه از كشته شدن ابن زياد در خانه اش امتناع مي كند؟

5- بنابر همين نقل، با آن كه هاني در دفعه اول گفته بود كه دوست ندارم ابن زياد در خانه ي من كشته شود، پس چرا شريك رضايت هاني را فراهم نكرد و از مسلم


خواست كه ابن زياد را بكشد؟

6- با آن كه هاني به مسلم گفته بود كه راضي به قتل ابن زياد در منزلش نيست، پس چرا مسلم شريك را مطلع نكرد و او را اين اندازه منتظر گذاشت تا آن كلمات را بگويد و حمل بر هذيان گفتن او شود؟

7- اگر شريك اين اندازه به اهل بيت علاقه مند بود و با آل زياد و ابوسفيان دشمني مي ورزيد، چرا در حال صحت و توانايي كاري نكرد و خدمتي ننمود؟ او در موقع سلامتي از بهترين ياوران ابن زياد بود، به آن اندازه كه ابن زياد او را انتخاب كرد و ملازم ركابش نمود.

آيا شريك، از وقتي كه از بصره به قصد كوفه بيرون آمد، هيچ وقت فرصتي پيدا نكرد كه ابن زياد را بكشد؟ او كه در حال مريضي حاضر شده بود ابن زياد كشته شود، هر چند به كشته شدن خودش تمام شود، چرا تاكنون به كشتن آن فاجر فاسق كافر تصميم نگرفته بود؟

8- چرا در نقل «عيسي بن يزيد» علت بيرون نيامدن مسلم ذكر نشده، و در نقل ابومخنف از ابووداك، آن دو سبب ذكر شده است؟

9- اگر شريك مي خواست ابن زياد كشته شود، مگر راه منحصر به اين بود كه مسلم كشنده او باشد؟ چرا به غلامان خود يا ديگري نگفت كه او را بكشند؟ آيا ترس اين داشت كه ابن زياد كشته نشود و مي خواست در اين وقت، خود را تبرئه نمايد و بگويد به من مربوط نبوده و بدون دخالت من اين عمل انجام گرفته است؟ آيا نمي دانست اگر مطلب كشف شود ابن زياد او را خواهد كشت؟

10- در نقل عيسي بن يزيد آمده است: مهران غلام ابن زياد احساس خطر نمود و او را از جاي بلند كرد و بيرون برد، و به او گفت: آنها مي خواستند تو را بكشند.

و از نقل ابومخنف از ابووداك در ضمن همان داستان معلوم مي شود كه ابن


زياد احساس خطر نكرده بود. او از خانه بيرون رفت و شريك پس از سه روز فوت كرد، و عبيدالله بر او نماز خواند. و پس از كشته شدن مسلم و هاني عده اي گفتند كه شريك آن سخنان را براي تحريك مسلم گفته و مي خواسته تو را بكشد.

عبيدالله گفت: ديگر بر كسي از اهل عراق نماز نمي خوانم، و اگر قبر زياد در عراق نبود شريك را از قبر بيرون مي آوردم! [6] .

شما ميان اين دو نقل چگونه مي توانيد جمع كنيد؟ و كدام يك درست است؟

11- آيا جناب مسلم نمي دانست كه كشتن ناگهاني عبيدالله به نفع مسلمانان تمام مي شود؟ و نمي دانست كه به دستور پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم جمعي از مسلمانان، دو نفر از بزرگان يهود (كعب الاشرف و ابورافع) را كه در جنگ احزاب نقش اساسي داشتند به طور ناگهاني كشتند؟

من اگرچه نمي دانم اين داستانهاي مضطرب و مختلف كه آثار جعل و كذب از آن آشكار و هويدا است براي چه ساخته شده (آيا براي اثبات تشيع شريك بوده يا پايين آوردن مقام مسلم و يا بالا بردن مقام ابن زياد و...) ولي در اين ترديد ندارم كه چنين واقعه اي رخ نداده، وگرنه جناب مسلم چنين فرصتي را از دست نمي داد.

ابن زياد هميشه ترسان بود، و در اين گونه مواقع به منزل هيچ كس نمي رفت، و از هيچ كس در آن زمان، آن هم به تنهايي عيادت نمي نمود. جناب هاني هم هيچ وقت به آن گرگ ستمكار رحم نمي كرد، و ابدا از كشتن او مضايقه نمي نمود.

من نسبت به شريك، هر كس كه باشد و هرچه هم سابقه خوبي داشته باشد، بسيار بدبين هستم، و او را از مواليان و شيعيان نمي دانم، و حديث «يعرف المرء بجليسه» يا «المرء علي دين خليله» [7] را از نظر دور نمي دارم.



پاورقي

[1] همان، ص 363.

[2] مقاتل الطالبيين، ص 65.

[3] تاريخ طبري، ج 5، ص 360.

[4] همان، ص 364.

[5] همان، ص 364 و 365.

[6] همان، ص 363 و364.

[7] امالي طوسي، ص 518، مجلس 18، ح 42. («انسان با همنشينش شناخته مي‏شود» و «انسان، از دين دوستش تأثير مي‏پذيرد و رنگ مي‏گيرد»).